فصل چهارم: راز موفقيت بسيجى



4 / 1 - كسب شايستگى‏هاى لازم

1. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : امر به معروف و نهى از منكر نكند، مگر كسى كه سه‏خصلت در او باشد: در امر و نهى خود، طريق مدارا پيش گيرد، در امر و نهى خود، به عدالت رفتار كند، و به آنچه امر و نهى مى‏كند، دانا باشد.

4 / 2 - رعايت ظرفيت مخاطب

2. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : ما پيامبران فرمان داريم كه با مردم به اندازه فهمشان سخن بگوييم.


3. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : سخنانى از من براى امّتم نقل كنيد كه انديشه آنها تحمّل پذيرش آنها را داشته باشد.
4. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اى ابن عبّاس! حديثى مگو كه عقلهاى ايشان ظرفيتِ پذيرش آن را ندارد كه آنان را دچار فتنه مى‏كند.
5. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: براى مردم حديثى مگوييد كه نمى‏پذيرند. آيا دوست داريد كه خدا و پيامبرش را تكذيب كنند؟!
6. امام على‏عليه السلام: آيا دوست داريد كه خدا و پيامبرش تكذيب شوند؟! با مردم سخنى بگوييد كه بپذيرند و از آنچه نمى‏پذيرند، دست بكشيد.
7. امام صادق‏عليه السلام: «با مردم سخنى بگوييد كه بپذيرند و آنچه را نمى‏پذيرند وا نهيد. آيا دوست داريد كه به خدا و پيامبرش ناسزا گفته شود؟!».
گفتند: چگونه به خدا و پيامبرش ناسزا گفته مى‏شود؟
فرمود: «چون چيزى به آنان بگوييد كه ردّ و انكار كنند، مى‏گويند: "خداوند، گوينده اين (سخن )را لعنت كند!"، در حالى كه خداى‏U و پيامبرش آن را گفته‏اند».
8. الكافى - به نقل از عبدالعزيز قراطيسى -: امام صادق‏عليه السلام به من فرمود: عبدالعزيز! ايمان را ده درجه است، چون نردبانى كه يكى پس از ديگرى از پلّه‏هاى آن بالا روند. پس كسى كه در پلّه دوم است، نبايد به آن‏كه در پلّه اوّل است بگويد: «تو چيزى نيستى»، تا اينكه به پلّه دهم برسد. پس كسى را كه از تو پايين‏تر است،

پايين مينداز تا آن‏كه از تو بالاتر است، تو را پايين ميندازد، و چون ديدى رتبه كسى از تو پايين‏تر است، او را با نرمى به سوى خود بالا بياور و چيزى را هم كه تاب تحمّلش را ندارد، بر او تحميل مكن تا بدين وسيله او را بشكنى؛ زيرا كه هركس مؤمنى را بشكند، بايد جبران كند.
9. الكافى - به نقل يعقوب بن ضحّاك، از يكى از شيعيان كه شغلش سرّاجى و خدمتكار امام صادق‏عليه السلام بود -: آن‏گاه كه امام صادق‏عليه السلام در حيره بود، من و جماعتى از دوستان خود را براى انجام دادن كارى روانه ساخت. (رفتيم و )هنگام غروب، بازگشتيم. محلّ استراحت من در زمين گودى بود كه در آنجا منزل كرده بوديم. با حال خستگى و ضعف آمدم و خود را (در بستر) انداختم. در همين حال بودم كه به ناگاه، امام صادق‏عليه السلام آمد و فرمود: «نزد تو آمديم»...
من (برخاستم و )راست نشستم. امام نيز بالا سرِ بسترم نشست و از كارى كه مرا در پى آن فرستاده بود، پرسيد. من هم گزارش دادم و ايشان، سپاس خداى را به جا آورد.
سپس از گروهى سخن به ميان آمد كه من گفتم: فدايت شوم! ما از آنها بيزارى مى‏جوييم؛ زيرا آنان به آنچه ما (درباره شما )عقيده داريم، عقيده ندارند.
فرمود: «آنها ما را دوست دارند، و فقط چون عقيده شما را ندارند، از آنها بيزاريد؟!».
گفتم: آرى.

امام فرمود: «ما هم چيزهايى (حقايقى) داريم كه شما نداريد. پس آيا سزاوار است از شما بيزارى بجوييم؟».
گفتم: نه، قربانت گردم.
فرمود: «همچنين، نزد خدا هم حقايقى است كه نزد ما نيست. آيا مى‏پندارى خداوند، ما را به كنارى مى‏اندازد؟!».
گفتم: نه به خدا، فدايت شوم! ديگر (از آنها بيزارى نمى‏جوييم و چنين كارى )انجام نمى‏دهيم.
امام فرمود: «دوستشان بداريد و از آنان، بيزارى مجوييد؛ زيرا برخى مسلمانان، يك سهم (از ايمان )دارند و برخى دو سهم و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم. پس نه شايسته است كه دارنده يك سهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد، وا دارند، و نه دارنده دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارد، و نه دارنده سه سهم را بر آنچه صاحب چهار سهم دارد، و نه دارنده چهار سهم را بر آنچه صاحب پنج سهم دارد، و نه دارنده پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد، و نه دارنده شش سهم را بر آنچه صاحب هفت سهم دارد.
اكنون برايت مَثَلى مى‏زنم. مردى (از مسلمانان) بود كه همسايه‏اى مسيحى داشت. او را به اسلام دعوت كرد و اسلام را در نظرش چنان جلوه داد تا وى پذيرفت. نزديك سحر، نزد تازه مسلمان رفت و در زد. گفت: كيست؟ گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بساز و جامه‏هايت را در بر كن و همراه ما براى نماز بيا.
تازه مسلمان، وضو ساخت و جامه‏هايش را در بر كرد و همراه او (به سوى مسجد )روان شد. نماز بسيارى خواندند، سپس نماز صبح را نيز خواندند و صبر كردند تا روز بر دميد.

مسيحى (تازه مسلمان) براى رفتن به خانه خود از جاى برخاست كه آن مرد مسلمان به او گفت: كجا مى‏روى؟ روز كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده است. آن مرد با او نشست تا نماز ظهر را نيز خواند. باز آن مرد گفت: بين ظهر و عصر، زمان كوتاهى است، و او را نگه داشت تا اينكه نماز عصر را هم خواند. پس از آن، مرد (تازه مسلمان) برخاست تا به خانه‏اش برود كه مرد مسلمان به او گفت: اكنون، پايان روز و از اوّلش كوتاه‏تر است، و (با اين سخن )او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم بگزارد. همين كه آن مرد خواست به خانه خود رود، به او گفت: تنها يك نماز ديگر باقى مانده است! و او ماند و نماز عشا را هم خواند. سپس از هم جدا شدند.
چون فردا نزديك سحر شد، نزد او رفت و در زد. تازه مسلمان گفت: كيست؟
گفت: منم، فلانى!
گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: وضو بگير و لباسهايت را بپوش و بيا با ما نماز بخوان.
گفت: براى اين دين، فردى پيدا كن كه از من بى‏كارتر باشد! من مستمند و عيالوارم».
سپس امام صادق‏عليه السلام فرمود: «آن شخص، او را در (همان)دينى وارد كرد كه از آن بيرونش آورده بود» يا آنكه فرمود: «او را به دينى مانند مسيحيت وارد كرد و از دينى مانند اسلام خارج نمود».

4 / 3 - رعايت ادب رسالت

10. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : كسى كه به كار خوبى فرمان مى‏دهد، بايد شيوه و

روشِ فرمان دادن او خوب و درست باشد.

4 / 4 - مدارا

قرآن :

پس به (بركت) رحمتِ الهى، با آنها نرمخو شدى، و اگر تندخو و سختْ دل بودى، بى‏شك از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند. پس، از آنها درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كار(ها) با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكّل كن، كه بى‏ترديد، خداوند توكّل‏كنندگان را دوست دارد.

حديث :

11. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : ما جماعت انبيا به مدارا كردن با مردم فرمان داريم، همچنان كه به بر پا داشتن فرايض مأموريم.
12. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : نرمى، رأس حكمت است. خدايا! هر كه كارگزار امرى ازامور امّت من شود و با آنان نرمى كند، با او نرم باش و هر كه بر آنان سخت گيرد، بر او سخت گير.
13. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، ملايمت در همه چيز را دوست دارد.
14. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند، ملايم است و ملايمت را دوست دارد.


15. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: نرمى، ميمنت دارد و درشتى، شوم است.
16. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: نرمى با هيچ چيز همراه نشد، جز اينكه آن را آراست و ازهيچ چيز برداشته نشد، مگر اينكه آن را زشت كرد.
17. امام على عليه السلام : نرمى، دشواريها را آسان، و چاره‏هاى سخت را ساده مى‏سازد.
18. امام صادق عليه السلام - درباره سخن خداوند متعال: «و با مردم، نيكو سخن گوييد» -: مقصود، همه مردمان، اعم از مؤمن و كافر است. امّا با مؤمنان بايد گشاده‏رو بود، و امّا با كافران بايد به نرمى و مدارا سخن گفت، تا به سوى ايمان كشيده شوند، و كمترين ثمرش اين است كه خود و برادران مؤمنش را از گزند آنان، مصون مى‏دارد.

4 / 5 - اجتناب از سختگيرى

قرآن :

خداوند براى شما آسانى مى‏خواهد و دشوارى نمى‏خواهد.

حديث :

19. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: اى مردم! دين خداى‏U آسان است.
20. پيامبر خداصلى الله عليه وآله: خداوند متعال، مرا به رَهبانيّت و گوشه‏گيرى برنينگيخت؛ بلكه مرا با دينى پاك و آسان و روان برانگيخت.
21. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : من براى آوردن دين آسانِ روان، برگزيده شده‏ام و هركه با سنّت و روش من مخالفت كند، از من نيست.
22. پيامبر خداصلى الله عليه وآله : دو يا سه بار فرمود: خداوند، مرا به تبليغ رهبانيت مبعوث نكرد، و همانا محبوب‏ترين دينها نزد خدا، آيينِ آسانِ روان است.

4 / 6 - اجتناب از خشونت بدون ضرورت

23. امام على عليه السلام : هرگاه به جاى نرمى خشونت لازم باشد، خشونت، (عين)نرمى است. بسا دارويى كه (باعث) بيمارى باشد، و بسا درد و بيمارى‏اى كه خودْ داروست!
24. امام صادق عليه السلام : اگر مى‏خواهى گرامى باشى، نرم باش و اگر مى‏خواهى خوار شوى، خشن باش.

4 / 7 - تحمل سختى‏هاى رسالت

قرآن :

پسرم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آسيبى كه به تو مى‏رسد، شكيبا باش، كه اين از كارهاى سترك است.

حديث :

25. امام على عليه السلام - درباره سخن خداوند متعال: «و بر آسيبى كه به تو مى‏رسد، شكيبا باش» -: مقصود، سختيها و آزارهايى است كه در راه امر به معروف و نهى از منكر به انسان مى‏رسد.

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/enghelab_jang/basij/87/HekmatBasij/hek-fr-06.aspx?&mode=print