چنین مراعاتی نسبت به بعضی از رهبران مکاتب صورت دیگری
پیدا میکند و لازم است خود را با حالت «احتیاط» نشان دهد. ریشه بعضی
از این احتیاط ها «انتخاب روش مناسب» است و ریشه ی بعضی دیگر «مراعات
اخلاقی» و پارهای دیگر نشأت گرفته از «وجود ابهام» است که بر یک
رویداد سایه افکنده است.
درباره رهبران کهن با احتیاط قضاوت کنید
در آیین های کهن، بعضی از اشخاص و اَعلام وجود دارند که
در دیگر مکاتب از آنها با عظمت یاد می شود و از قداست ویژه ای
برخوردارند؛ مانند بودا ( بنیان گذار بودیسم )،
پاتانجلی ( مؤسس یوگا )، ماهاویرا (
پایه گذار آیین جین )، لائوتسه ( پایه گذار آیین
تائو در چین )، کنفوسیوس ( مؤسس آیین کنفوسیوس در چین
)، زرتشت ( مؤسس آیین زرتشت ).
افراد یاد شده همگی قبل از میلاد می زیسته اند و اسناد کامل و
گزارشهای تاریخی دقیق از آنها در دست نیست. از سوی دیگر در میان
گفته ها و آموزه های این افراد، آموزه هایی بسیار نزدیک به تعلیمات
پیامبران یافت می شود که برای محققِ بی طرف سؤال ایجاد می کند.
سؤالاتی مانند: به راستی چرا این مکاتب در تاریخ ماندگار شدند؟ خود
این افراد چه ادعایی داشته اند؟ در زمان خودشان با چه مرام و مسلکی
شناخته شده اند؟ و...
نکته بسیار مهم این که چون در میان ملت ها همواره رسولان الهی حضور
داشتهاند، احتمال این که این افراد در زمان حیات خویش مأموریتی الهی
را عهده دار بوده و در زمره ی پیامبران الهی قرار داشتهاند، وجود
دارد؛ از این رو در مورد خود این افراد (شخصیتِ واقعی آنها، نه مکتبی
که به آنها نسبت داده می شود) بهتر است با احتیاط قضاوت شود و به
صورت قطعی «نفیاً یا اثباتاً» مطلبی در مورد ایشان گفته نشود.
توجه به این نکته لازم است: طبقِ این فرض «که جزو پیامبران الهی بوده
باشند» باید گفت تعالیم ایشان به مرورِ زمان دستخوش تحریف گردیده و
مطالب و گفته هایی بیاساس به آنها نسبت داده شده است؛ بدین سان
مکاتب پیامبران از انحراف هواداران و یا هوس طلبان مصون نمانده است.
انحرافات اخلاقیِ رهبران را در حاشیه مطرح کنید
پاره ای از رهبران در معنویت های نوظهور،
سوابق تاریکی دارند و زوایای زندگانی ایشان یک لکّه ننگ به حساب می
آید. شاید بتوان گفت حساس ترین بخش نقد، ورود به همین موضوع است و
زیرکی ناقد در چگونگی پرداختن به زندگی و شخصیت رهبرانِ معنویت های
جدید آشکار می شود.
مأموریت ناقد، نقد و ارزیابی اندیشه و نظام باورهاست، نه نقد اشخاص. او
در نقد علمی نباید وارد حریم های خصوصی زندگی رهبران شود و این بخش
را به حساب نقد بگذارد. نقد عالمانه باید ناظر به اندیشه و فکر باشد نه
افراد و اشخاص.
برای ورود به زندگی افراد، لازم است چند احتیاط صورت پذیرد:
اول این که نقدِ افراد باید در سایه ی نقد علمی صورت
گیرد، نه به عنوان یک نقد مستقل؛ به عبارت دیگر زندگی افراد باید در
حاشیه مطرح شود نه در متن نقد؛ به گونه ای که اگر ناقد مجالِ نقد
شخصیت را نیابد، تیر خلاص را از قبل زده باشد و نیازی به این بخش احساس
نشود.
دوم اینکه نقد شخصیت با رصد دقیق اوضاع و موقعیت
مخاطب صورت گیرد. اینکه مخاطب نسبت به رهبر یک جریان، بی طرف است یا
دلبسته و یا دلداده، بسیار تعیین کننده است. در یک نشست علمی، چه بسا
پرداختن به این بخش، موجب تنش و درگیری شود و دستاوردها را ضایع و همه
چیز را خراب کند.
سوم این که ناقد، دلیل ورودش به این بخش و فلسفه
کارش را توضیح دهد که مخاطب، او را بی سواد یا متعصب به شمار نیاورد.
چنین توضیحی اگر به جا و به شکل صحیح مطرح شود، نه تنها ایجاد حساسیت
نمی کند، بلکه باعث همراهی و همدلیِ بیشتر مخاطب با ناقد می گردد.
به بیانی دیگر مخاطب، این بخش را نه تنها علامت نقص در بضاعت علمی
ناقد نمی شمارد، که نشانه ی تسلّط ناقد در کار نقد تلقی می کند.
اسوههای آسمانی را به رخ بکشید
چهارم این که ناقد، اسوه های آسمانی
را (که زندگی ایشان در قرآن کریم آمده است) با رهبرانِ معنویت های
وارداتی مقایسه نماید و فاصله ی ناپیمودنی این دو گروه را به بحث
گذارد. به راستی اسوه های الهی که قرآن نه تنها گناه و لغزش را درباره
ی آنها منتفی می داند، بلکه ترک اَولی (به این معنا که بین خوب و
خوب تر، خوب را انتخاب نمایند) را از آنها نمی پذیرد کجا و رهبرانی
که خود به اشتباهات متعدد و نقایص روحی خویش اعتراف کرده اند کجا؟
به راستی افرادی که خود بخشی از زندگانیشان را در اشتباه، خطا و
بحرانهای اخلاقی گذراندهاند، حتی اگر بتوانند بعداً به خوبی، همه را
جبران نمایند، خود دلیل بر نیازمندی انسانها به اسوههای آسمانی
نیستند؟
رخ دادن چنین کجرویهایی نشان میدهد که انسانها از اول نیاز به دین و
شریعت وَحیانی دارند، نه صرفاً مرامی که الگوی معنویت را بر تارک خویش
نشانده است. شریعت الهی همان راهی است که از جانب رسولان الهی ابلاغ
شده و مُهر تأیید الهی بر آن خورده است.
اگر چنین راهی را برای بشریت لازم ندانیم، به اسوه بودن کسانی اذعان
کردهایم که مثل دیگران دچار خطا، لغزش و کج رویاند. کج فهمی و
بدفهمی، که همان دریافت ناقص عقل بشری از غایت زندگی آدمی است هیچگاه
برطرف نخواهد شد و اگر رهبران معنویت جدید بتوانند خطاهای عملی خویش را
جبران نمایند، هیچگاه نخواهند توانست درک کاملی از همه نیازهای بشر
داشته باشند؛ چه رسد به این که بخواهند ادعا کنند برنامه جامع و کاملی
برای رفع این نیازها و یا رشد همه جانبه استعدادها دارند.
پنجم این که لازم است مطالبی که در مورد رهبران گفته
میشود، بعد از رصد کامل و جمع آوری مستندات دقیق صورت گیرد. ممکن است
بعضی از حقایق در زندگانی رهبران وجود داشته، اما ناقد مستند کافی برای
آن نداشته باشد و نتواند ادعای خود را اثبات کند. به ویژه استفاده از
اخباری که در فضای اینترنت در دسترس است، باعث میشود که اتقان سخنان
ناقد از اساس برای مخاطب آگاه زیر سؤال برود.
مثال:
« پائولو کوئلیو » از کسانی است که نقاط منفی و سیاه
فراوانی در زندگانی اش وجود داشته و خودش هم به این موضوع اذعان دارد؛
یعنی سابقه ی اعتیاد به مواد مخدر، بستری شدن در بیمارستان روانی
(تیمارستان)، چهار ازدواج ناموفق ، شرکت در جنبش های پوچ گرایانه و
هیپی گری ، عضویت در گروه های شیطان پرستی و انجمن های جادویی و
مشکلات جنسی. [1] حال آیا در نقد به این بخش پرداخته شود یا خیر؟ آیا
گفته شود که اعتیاد شدید، چند سال با زندگی کوئلیو پیوند خورده و او
معتادی حرفه ای بوده است؟
شکّی نیست که اگر ناقد، محور سخنانش این بخش باشد، نقد به فحاشی شبیه
تر است تا صرافی اندیشه. اما توجه به یک نکته باعث می شود که پرداختن
به پیشینه ی سیاه کوئلیو، نه تنها فحاشی نباشد، که بازخوانی آن لازم
باشد.
مسئله این است که سهم بحرانهایی که کوئلیو از سرگذرانده و سابقه ی
اعتیاد و روانپریشی وی را نباید در فهم آثارش نادیده گرفت. آثار او
همه از تجربیات شخصی وی برآمده و با نگاه به همین تجربیات معنا می
شوند. خود به صراحت گفته که تجربیات شخصی اش بر آثارِ او سایه
انداخته و نقش مهمی در ایدههای معنوی وی داشته است.
به همین جهت اگر چه بنا به فرموده امام علی (ع) باید به «گفته» توجه
نمود نه به «گوینده» ( اُنظُر إلى ما قالَ و لاتَنظُر إلى مَن قالَ ؛
غررالحکم و دررالکلم ، ح5048 )؛ اما در چنین مواردی فهمِ گفته، منوط به
فهم گوینده است و بدون شناختن گوینده، نمیتوان گفته را دقیق فهمید.
آثار کوئلیو را بدون شناخت سوابقش نمیتوان دقیقاً درک کرد. وی خود را
به عنوان قهرمان داستان، به آثارش وارد کرده و تجربیات معنوی خویش را
به شکل مضامین مذهبی و با برچسب عرفان مطرح ساخته است. به گونه ای که
قهرمان کتاب « والکری ها » شخص پائولو است و وی
تجربیات معنوی خویش در عالم جادو را در این کتاب حکایت کرده است.
کوئلیو خود را همه کاره ی آثارش می داند و در این باره گفته است: در
حقیقت من همه شخصیت های رمان هایم هستم. در کیمیاگر من چوپان هستم...
در کتاب های دیگر، من همیشه شخصیت مرکزی هستم. بیشتر کتاب هایم
هرچند روایت های ادبی هستند، اما تخیلی صرف نیستند. ماجراهای حقیقی
هستند که من آنها را زیستهام! حتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد،
تجربه روایت شده ای از ماجرای وحشتناک بستری شدنم در بیمارستان
روانی است. [2]
از این رو اگر کسی خویشتن را در کتاب هایش روایت کرده و تلاش کرده
باشد خود را کشف کند، باید ابتدا فهمید او که بوده و چه کرده، تا بتوان
تعریف او از خویش را فهمید و «شخصیتِ مکتوب» او را حلاجی کرد.
خلاصه اینکه بازگویی نقاط منفی زندگانی کوئلیو به عنوان نمونه، نه
تنها منفی نیست، بلکه بازخوانی آنها لازم و ضروری است.
پی نوشت ها:
[1] قابل توجه این که همگی این محورها را کوئلیو با زبان خود در کتاب
اعترافات یک سالک که مصاحبه وی با یک خبرنگار اسپانیایی است بیان و
جزئیات آن را بازگو کرده است. (ر.ک. اعترافات یک سالک، ص 54 به بعد)
[2] اعترافات یک سالک، ص 180.
|