اشو دانش مربوط به بدن را علوم بر می شمرد و آن را موفق می داند. دانش مربوط به روح را هم مذهب معرفی می کند و آن را نیز پرثمر می شمرد و دانش مربوط به ذهن را فلسفه می نامد و معتقد است فلسفه هیچ کاری انجام نداده است. (4)
تمام تلاش دین نابودی و نفی پدیده ذهن است (5) و از نگاه او عارف ذهنی، عارف حقیقی نیست:
عارفانی که گرفتار خردند، عارفان راستین نیستند. عارف راستین هیچ گاه گرفتار خردآوری نیست. او می تواند با خرد بازی کند...، به اصطلاح عارفان و دین دارانی که از خرد، منطق و استدلال می ترسند، به راستی از خودشان هراس دارند. (6)

یک. چیستی ذهن

اگر از اشو سؤال شود که ذهن را تعریف کنید، تعاریف مختلفی ارائه می دهد:
1. ذهن مساوی با ریاضی است و در نتیجه هیچ ربطی به معنویت ندارد. (7)
2. ذهن همان حیله گری هایی است که در پشت تمام اعمال حیله کارانه پنهان است.
(8)
3. ذهن همان کوری است که فقط و فقط وعده می دهد و هیچ کاری نمی کند.
(9)‌
اشو در تفسیر کلام «کبیر» در ذیل جمله: «تردید بس است، ذهن دیوانه!» می گوید:
ذهن دیوانه است، این شعر نیست، سخنان کبیر حقایق زندگی هستند. جنون و دیوانگی نام دیگر ذهن است. (10)

دو. کارکردهای منفی ذهن

اشو معتقد است ذهن ضررهای بی شماری دارد که برخی از آنها چنین است:
1. ذهن مانع دیدن کل است. ذهن همواره ناقص و محدود است و نمی تواند کل را ببیند. ذهن ابتدا به قسمت اول نگاه می کند، سپس قسمت دیده نشده را دشمن می انگارد. آن وقت درگیر جنگ با قسمتی می شود که نمی تواند ببیند. (11)
2. ذهن منشأ اندوه است.
(12)
3. ذهن عامل رنج و اضطراب است.
(13) به وسیله ذهن آرامش از انسان دور می شود. اگر کسی بداند آرامش و ذهن چیست، هرگز نمی تواند کتابی به نام آرامش ذهن بنویسد. چون ذهن حامل تمام اغتشاشات و تمام ناآرامی هاست. آرامش وقتی حضور دارد که ذهن نباشد. بنابراین «آرامش ذهن» کالایی است که یافت نمی شود. (14)
4. هنگامی که ذهنی وجود نداشته باشد، دیگر «منی» وجود ندارد؛ زیرا ذهن همان منیت است.
(15)
5. ذهن همواره انسان را به آینده یا گذشته می برد و هیچ گاه در حال وجود ندارد.
(16)
6. «ذهن معاصر» اصطلاحی متناقض نما است. ذهن هرگز معاصر نیست. همیشه کهنه و گذشته است. گذشته ای در گذشته؛ نه چیز دیگر. ذهن یعنی خاطره. هیچ ذهن معاصری نمی تواند وجود داشته باشد. معاصر بودن؛ یعنی بی ذهن بودن.
(17)
7. ذهن موجب تفرقه است.
(18)
8. ذهن کسالت آور است.
(19)
9. ذهن تک بعدی است.
(20)
10. ذهن مانع عشق است.
(21)
11. ذهن ایمان نمی آورد.
(22)
12. ذهن به این صورت فریب می دهد؛‌ ابتدا انسان را ترغیب می کند و می گوید: اگر فلان چیز را به دست آورید، خیلی شاد خواهید شد، به این ترتیب افراد تلاش می کنند تا آن را به دست می آورند؛ ولی می بینند هیچ شادی در آن نیست و برعکس کاملاً غرق در رنج و اندوه می شوند.
(23)

سه. فلسفه

دیدگاه اشو راجع به ذهن، ناظر به علم فلسفه نیز می باشد. اشو که خود دانش آموخته فلسفه و حتی مدرس مباحث فلسفی می باشد، به شدت با فلسفه و فلاسفه به مخالفت بر می خیزد. اشو در تعریف فلسفه آورده است:
فلسفه در بهترین حالت، تحلیلی زبانی است و در بدترین حالت، ‌سوءتفاهم زبانی. حال مشکل انسان مشکلی نیست که بشود با مباحث زبانی حل کرد؛ لذا در بهترین حالات فلسفه هم،‌ مشکل هم چنان باقی است. (24)
اشو معتقد است که فلسفه فقط یک علم مخصوص به ذهن است که هیچ کارایی خارجی و مصداقی ندارد:
فلسفه ذهن را خیلی راضی می کند، چون در عمل کاری انجام نمی دهید. جای افسوس و پشیمانی هم نخواهد بود. فیلسوف ها خیلی زیاد فکر می کنند. آنها عمرشان را با فکر کردن به هدر می دهند؛ ‌بدون اینکه مطلقاً کاری انجام بدهند. آنها را نه بین مجرمین می شود پیدا کرد و نه بین آدم های خوب. آنها معمولاً کنار جاده می ایستند و راه نمی روند. فقط فکر می کنند و تصمیمی نمی گیرند. (25)
اشو داستان های فراوانی را در تأیید دیدگاهش راجع به فلاسفه ذکر می کند. گاهی آنان را به سربازی که احمق، نادان و بی فکر است، تشبیه می کند که هرچه فرمانده به او دستور می دهد او با سؤال های زیاد درباره حرکت، نحوه حرکت و چرایی حرکت، هیچ گاه موفق به حرکت نمی شود. (26) در برخی مثال هایش نیز فلاسفه را مانند سگی فرض می کند که همواره به دنبال دم خود در حرکت است و هیچ گاه به آن نمی رسد و متوجه کار بیهوده خود نیست. (27) در مثالی دیگر از فیلسوفی یاد می کند که در چاه افتاده و چون مشغول فکر و ذهن خود است، حتی از کمک دیگران هم نمی تواند برای خروج از چاه استفاده کند. (28)
در نگاه اشو فلسفه مانع برقراری ارتباط عرفانی و معرفتی میان آدمی و خدا می شود (29) و اصل آن تمرین پوچی و بیهودگی است. (30) در نتیجه تاکنون حتی یک فیلسوف هم روشن ضمیر نشده است. (31)
اشو هنگام بیان این مثال ها از خودش چیزی نمی گوید و معلوم نمی کند که آیا حماقت و نادانی در مورد خود او نیز که دانش آموخته فلسفه است، جاری است و آیا تشبیه به سگ درباره خودش که نه سال فلسفه تدریس کرد، صدق می کند!؟‌
اشو در مورد کنجکاوی نیز همان دیدگاه ذهن و فلسفه را دارد و معتقد است که سالک نباید کنجکاو باشد:
سالک باید کنجکاوی را دور اندازد. کنجکاوی چیزی بسیار سطحی است. حتی اگر به تمام آن پرسش ها هم پاسخ داده شود، ‌در تو اتفاقی نمی افتد. تو همان هستی که بودی. (32)
اشو در بسیاری از سخنرانی های خود، بحث پرسش و پاسخ را مطرح می کند و علاقه شدیدی برای پاسخ به پرسش های مریدان خویش دارد و کتاب های مزه ای از ملکوت و کودک نوین او به طور کامل به پاسخ های اشو به ذهن های کنجکاو مریدان اختصاص دارد، با این حال می گوید سالک نباید کنجکاو باشد. این تضادی آشکار در سخن و عمل اوست!!

چهار. به جای ذهن

اشو چنان که به مذمت ذهن می پردازد، به مدح چند امر مهم می پردازد و به عبارتی در مقابل دور افکندن ذهن، باید چند چیز را در خود جای داد و به پرورش آن همت گمارد.
1. تجربه، یکی از این امور مهم است؛ لذا ملاک استاد خوب در راه سلوک «تجربه» است؛ نه ذهن. (33)
2. شاعرانه بودن نیز در مقابل ذهن می باشد؛ چرا که منطق، خشک و بی روح است و شعر و شاعری،‌ سرزنده و پرشور. منطق نمی تواند به دست افشانی و پای کوبی بپردازد و رقص و پای کوبی امری غیرممکن برای منطق است.
(34)
3. مهم ترین و بهترین چیزی که می تواند جانشین ذهن باشد، دل و قلب است. دل که مرکز احساسات شاعرانه است، می تواند معبد عشق هم باشد؛ اما ذهن دورترین محل موجود از دل است و میان دل و ذهن ارتباطی برقرار نمی شود. انسانی که با ذهن خویش زندگی می کند، ‌نمی تواند خدا را درک کند و انسانی که با دل خود زندگی می کند، ‌به جز خدا چیزی را نمی شناسد.
(35)
ذهن همواره در حال جدا کردن و تقسیم کردن است؛ برخلاف دل که به همبستگی ها و یکی شدن ها توجه دارد. برای شناختن هستی نیز تنها راه دل است؛ نه ذهن.
از نظر اشو تنها قلب عاشق است که می تواند قلب هستی را دریابد؛ اما ذهن، کوته اندیش و ظاهربین است و چیزی از فراز و فرود نمی داند. سبک سر است و سطحی نگر و از حقیقت چیزی پیش رو نمی گذارد. برای چنین دریافتی، دل باید به میدان آید و عشق چیزی جز نجوای همین دل نیست؛ (36) البته اگر انسان به ذهن زیاد توجه کند، قلبش ناپاک می شود و در نتیجه برای رهایی از آلودگی قلب، باید ذهن را کنار گذاشت. خلاصه کلام اشو راجع به دل و ذهن چنین است:
به آوای دلت گوش فرا ده. بیاموز که بیشتر و بیشتر نوایش را بشنوی و از آن پیروی کنی. ذهن متعلق به تو نیست؛ چرا که مخلوق جامعه و محیط اطراف تو است. دل از آن توست؛‌ زیرا هدیه ای است که خداوند به تو اهدا نموده... . برای دل، گذشته و آینده بی معناست و همه چیز در حال اتفاق می افتد. (37)
4. مذهبی بودن نیز یکی از اموری است که می توان در مقابل ذهن قرار داد؛‌ چرا که روش مذهب روشی است که انسان را به واقعیت نزدیک تر می کند. تمام موانع را به دور می ریزد و محدود نمی کند.
(38)
و عجیب آنکه اشو کاملاً با مذهب مخالف است، و چه کسی است تا این تناقض آشکار یعنی توجه به مذهب و مخالفت با آن را جمع کند؟ شاید اشو خود گرفتار ذهنی شده است که با آن دشمی دارد!!

پنج. توصیه هایی برای مقابله با ذهن

اشو جدای از توصیه های عمومی مبنی بر اینکه به نصایح ذهن توجه نکیند، (39) از ذهن و افکار فاصله بگیرید، (40) در بی ذهنی حرکت کنید، (41) به ذهن تکیه نکنید و اندیشه را رها کنید، (42) چند توصیه اساسی را مطرح می کند تا مخاطب از ذهن رها شود و از دل بهتر استفاده کند.
1. خنده یکی از مؤثرترین راه ها برای رفع پدیده ذهن است:
خنده از ته دل، باعث ناپدید شدن ذهن می گردد. کل راه و روش مقابله ذن بر این است که انسان را به حالت بی ذهنی برساند. خنده یکی از زیباترین راه ها برای رسیدن به چنین وضعیتی است. (43)
2. شاه کلید اشو برای فتح هرگونه مشکل، یعنی سکس نیز تنها چیزی است که می تواند در مقابل ذهن به پا خیزد و ذهن همواره با سکس مخالف است:
ذهن همیشه رودرروی خواهش جنسی است؛ زیرا در زندگی عادی سکس تنها چیزی است که می تواند در برابر ذهن به پا خیزد، بنابراین ذهن بسیار مخالف سکس است. (44)
3. و مهم تر از همه اینکه آمیزش و لحظه انزال از دیدگاه اشو اکسیری است که باعث بی ذهنی می گردد:
در لحظات اوج، در وقت انزال، ذهن از فکر تهی می شود. برای یک لحظه تمام افکار باز می ایستند و این تهی بودن ذهن، این ناپدید شدن افکار، سبب بارش سرور الهی می شود. (45)

نقد و بررسی

در این قسمت جایگاه ذهن و تفکر را در سایه کلام اندیشمندان اسلامی ترسیم می کنیم تا برخی از موهومات و پندارهای نادرست اشو در مورد عقل و ذهن بیشتر رخ نماید و مخاطب بداند اکسیر همه مباحث اوشو بر لذت جنسی استوار شده است.

1. چیستی تفکر

واژه عقل، در زبان عرب به معنای نگه داشتن، بازداشتن و حبس کردن است، مانند بستن شتر با عقال. (46) به این ترتیب عقل به معنی تمام کلمه، ملکه ای است که شامل نیروی مدبر اخلاقی یا مانعی برای کارهای ممنوع و ناپسند می باشد؛ از این رو ماده اشتقاق آن را از عقل دانسته اند که عقال (پابند شتر) نیز از آن گرفته شده است.
تفکر و تعقل با عبارات و جملات فراوانی تعریف شده است. امام علی (علیه السلام) می فرماید:
اندیشه آینه ای شفاف و خوش منظر است. (47)
علامه طباطبایی در المیزان می نویسد:
فکر یعنی یک نحو سیر در معلومات موجود تا مجهولاتی که ملازم با آنها است، معلوم شود. (48)

2. تفکر در سخن خدا و معصومان علیهم السلام

اندیشه و تعقل، اصلی ترین تکیه گاه اسلام در عقاید، اخلاق و اعمال است. از نظر این آیین آسمانی، انسان حق ندارد آنچه را که عقل نادرست می داند، باور کند. صفاتی را که عقل ناپسند می داند، بپذیرد و کارهایی را که عقل ناشایست می داند، انجام دهد، از این رو در فرهنگ قرآن و احادیث واژه هایی که مردم را به تعقل و اندیشه دعوت می کنند (مانند: تفکر، تذکر، تدبر، تعقل، تفقه، ذکر، لبّ و نُهی) که محور سخن با مردم است، بیش از هر چیز دیگر مورد توجه و تأکید است، تا جایی که تنها در قرآن کریم مشتقات علم 779 بار، عقل 49بار، فقه 20بار، فکر18بار، ذکر 247بار، تدبیر4بار و لبّ 16بار آمده است.
عقل از نظر اسلام اصل انسان، معیار ارزش و درجات کمال او، ملاک ارزیابی اعمال و میزان جزا و محبت باطنی خداوند است. (49) علامه طباطبایی معتقد است:
اگر قرآن را مورد بررسی قرار دهیم و در آیات تدبر نماییم، آیات فراوانی را -بیش از سیصد آیه- می یابیم که در بردارنده تشویق و ترغیب مردم به اندیشه و هوشیاری و خردمندی است و یا حاوی تلقین و تعلیم استدلال، برای اثبات حق یا رد باطل به پیامبرش می باشد و یا حکایات استدلال از انبیا یا اولیای خود مانند حضرت نوح موسی و ابراهیم را آورده است.
از طرف دیگر خداوند حتی در یک آیه قرآن دعوت به ایمان، مطلب یا فکری که از جانب اوست یا راهی کورکورانه و بلاشعور نداشته، تا آنجا که حتی گاهی احکام تعبدی که تحلیل بردار و استدلال بردار نیست؛‌ مگر در افقی کلی را، همراه با علت آورده و در قالب استدلال بیان کرده است. به طور مثال فرموده: همانا نماز دور از فحشا و زشتی ها می کند و ذکر خدا بالاتر است.
(50)
تکرار و تذکر - تفکر و تعقل در قرآن، نشانه اهمیت فوق العاده آن از دیدگاه قرآن می باشد. در کلام گهربار ائمه اطهار (علیهم السلام)‌ نیز بارها تعابیر مختلفی راجع به تفکر یافت می شود و از دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام) تفکر به گونه های مختلفی تبیین گردیده است که به پاره ای از آنها اشاره می شود:
- بنیاد انسان: بنیاد آدمی خرد اوست و مرام و آیین هر کس به عقل اوست.
- ارزش انسان: ارزش هر انسانی، خرد او و انسانیت انسان به خرد اوست.
- نخستین پایه اسلام: تفکر و تعقل اولین پایه از هفت پایه ای است که اسلام بر آن قرار گرفته است.
- دوست انسان: عقل و ذهن، دوست و بهترین مصاحبت و همراه است.
- دوست و راهنمای مؤمن: تفکر و استفاده از ذهن برترین راهبر و راهنمای مؤمن است.
- پشتیبان مؤمن: هر چیزی پشتیبانی دارد و پشتیبان مؤمن عقل و ذهن اوست؛ لذا بندگی مؤمن برای پروردگارش به اندازه عقل اوست.
- زیباترین زینت: تفکر و استفاده از ذهن زیباترین آرایه و زیور انسان است؛ به گونه ای که خرد لباسی نو است که هیچ گاه کهنه نمی شود.
- بزرگ ترین بی نیازی: هیچ تنگ دستی سخت تر از نادانی نیست و هیچ سرمایه ای پرسودتر از عقل نیست. (51)
برای تفکر و تعقل و ذهن نشانه ها و فوایدی ذکر گردیده است که برخلاف نگاه اشو، نه تنها مانع معنویت و رشد نیست؛ بلکه در راستای معنویت و هدایت است و تعبیرات در این زمینه دقیقاً بر خلاف نگاه اشو می باشد.

3. کارکردهای ذهن

برخی کارکردهای ذهن از نظر دین اسلام عبارت اند از:
- شناخت خداوند: شناخت خداوند با ذهن پایدار می شود و حجت هایش با اندیشه به اثبات می رسد.
- کامل شدن دین: دین داری آدمی به کمال نمی رسد؛ مگر آنکه عقل او کامل شود.
- مکارم اخلاق: مهربانی به مردم نیمی از خردمندی است. ادب نیکو نشانه سلامت ذهن است.
ذهن از نگاه دانشمندان اسلامی نیز - برخلاف نظر اشو- بسیار مورد توجه است،‌ برای مثال استاد مطهری معتقد است که یکی از عوامل اصلاح و تربیت نفس در تعلیمات اسلامی عادت کردن به تفکر است و تفکر و استفاده از ذهن باید برای انسان عادت بشود؛ یعنی درباره هر کاری که انسان می خواهد تصمیم بگیرد عادت داشته باشد که قبلاً کاملاً روی آن فکر کند و این از نظر اخلاقی نظیر محاسبه نفس است. (52) مرحوم ملکی تبریزی در اعمال شب قدر و شمارش آداب آن می فرمایند:
پس از اذکار و اعمال آن در هنگام آمادگی کامل، ساعتی را به تفکر و اندیشیدن اختصاص دهید و در آن شب مبارک ساعاتی را به این کار بپردازید. (53)
به هر روی این نگاه استفاده از ذهن را بسیار بالاتر از عبادت می داند و معتقد است یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال عبادت است.

4. ضرورت تفکر فلسفی

دین و فلسفه نقش عمده ای را در تاریخ و زندگی بشر دارد. کسانی که با تاریخ دین و فلسفه آشنایی دارند، می دانند که این سخن نه مورد اختلاف است و نه کسی آن را انکار می کند. آنچه اختلافی است و اندیشه متفکران را در طول قرن ها به خود مشغول داشته، موضوع هماهنگی یا ناسازگاری این دو جریان عظیم است.
متفکران اسلامی مواضع مختلف اتخاذ کرده اند که در یک تقسیم بندی کلی می توان آن را به سه گروه متمایز تقسیم کرد:
گروه نخست: عده ای دین و فلسفه را هماهنگ و سازگار با یکدیگر می دانند و هیچ گونه اختلافی میان آنها مشاهده می کنند.
گروه دوم: برخی بر این عقیده اند که فلسفه مخالف و منافی دین است و هرگونه هماهنگی و سازگاری میان این دو جریان را مردود می شمارند.
گروه سوم: بعضی راه میانه را انتخاب می کنند و معتقدند که در برخی موارد بین دین و فلسفه هماهنگی وجود دارد و از مسایل فلسفی می توان به نفع دیانت استفاده کرد. (54)
شاید بتوان اشو را در زمره دسته دوم جای داد که فلسفه را مخالف و مباین دین می داند؛ البته آن دینی که خود معتقد است.
مسلم است که فلسفه دارای ثمرات فراوان و حتی ضروریاتی است که هیچ علمی از آن ناگزیر نیست؛ حتی عرفان نیز بسیاری از مبادی خویش را مدیون فلسفه است. کمک های بنیادی فلسفه به علوم اعم از عقلی و تجربی در دو مورد کلی خلاصه می شود:
اثبات موضوع علم:
چون محور مسایل هر علم را موضوع آن علم تشکیل می دهد، اثبات موضوع هر علمی در قلمرو آن علم نیست؛ چرا که مسایل آن علم منحصر به قضایایی است که نمایانگر اصول و عوارض موضوع است؛ نه وجود آن موضوع و حتی اثبات موضوع در علم تجربی که روش آن هم تجربی است، با روش عقلی اثبات می شود که آن هم به واسطه فلسفه است.
اثبات اصول موضوعه:
کلی ترین اصول مورد نیاز همه علوم در فلسفه بحث می شود و مهم ترین آنها «علیت» است که هیچ علمی بدون آن راه به جایی ندارد و اثبات اصل علیت و فروع آن در فلسفه محقق می شود. (55)
از اشو که خود استاد فلسفه بود و سالیانی در این رشته تدریس و تحصیل می کرد، جای تعجب و تأسف بسیار دارد که این همه ثمرات علمی و عملی را که برای فلسفه مطرح است و هیچ علمی جز با مباحث فلسفی راه به حقیقت نمی برد، نمی شناسد و اذعان نمی کند و حتی بارها در نفی فلسفه و توهین به فلاسفه سخنرانی می کند.
در مباحث عرفانی نیز اهمیت فلسفه کمتر از علوم دیگر نیست، حال اگر قصد اشو از نکوهش فلسفه، جدایی فلسفه از عرفان و دین باشد، این هم مورد خدشه جدی است؛ زیرا از طرفی فلسفه به عرفان کمک های فراوانی می کند و از طرف دیگر طبق نظر بسیاری از دانشمندان، میان دین و عقل و فلسفه ارتباط عمیقی وجود دارد:
فلسفه از راه اثبات شناخت های لازم قبل از سیر و سلوک عرفانی (همچون شناخت خداوند و بندگی خدا و اطاعت از دستورات او) به عرفان حقیقی کمک می کند. از طرفی ارائه موازین برای تشخیص مکاشفات صحیح عرفانی که به عقل فلسفی ارائه می شود، ‌توسط علم فلسفه صورت می گیرد. از سوی دیگر تعیین مفاهیم دقیق و اصطلاحات ظریف عرفانی و تفسیر صحیح آنها با ذهن و عقل فلسفی است تا عرفان از راه صواب منحرف نشود. (56)
میان عقل و دین نیز رابطه ای بسیار عمیق و ناگسستنی وجود دارد و این رابطه را دانشمندان دینی در افکارشان نشان داده اند از جمله:
شیخ شهاب الدین سهروردی از جمله کسانی است که تفکر و تأملات فلسفی را مخالف و مباین با دین نمی داند و نظام فکری و فلسفی خویش را بر این اصل استوار می سازد.
ملاصدرای شیرازی فیلسوف بزرگ و متاله بلندپایه با غور و تأمل در مضامین و معانی روایات وارده از اهل بیت (علیهم السلام) برای مطابقت میان عقل و شرع اهمیت زیادی در نظر می گیرد و علاوه بر اینکه در بسیاری از آثار فلسفی خود به مناسبت های مختلف از تطابق میان عقل و شرع سخن می گوید، کتاب هایی نیز با عنوان شرح اصول کافی دارد که در آن سی و چهار حدیث معتبر را شرح می دهد و تفسیر می کند.
علامه طباطبایی فیلسوف معاصر نیز از جمله کسانی است که بین فلسفه و دین تباینی نمی بیند و استدلال عقلی را در مورد مسائل الهی مقتضای فطرت آدمی می شناسد و معتقد است که از انصاف به دور است که میان ادیان آسمانی و فلسفه الهی جدایی افکنیم؛ چرا که میان روش انبیا در دعوت مردم به حق و حقیقت و بین آنچه انسان از طریق استدلال صحیح و منطقی به آن می رسد، تفاوتی وجود ندارد. (57)
با دقت در اندیشه پیامبران و چگونگی ارائه تعالیم الهی به مردم، متوجه می شویم که پیامبران مردم را وادار نمی کردند بدون بصیرت قدم بردارند و مردم را به پیروی کورکورانه نیز مجبور نمی ساختند.
قرآن کریم وقتی درباره معاد و مبدأ و سایر امور ماورای ماده صحبت می کند، بدون دلیل و برهان سخن نمی گوید. در قرآن کریم از علم و بینش و استقلال در فهم و درایت ستایش و از جهل و تقلید کورکورانه نکوهش شده است. طبق آیات قرآن، دعوت پیامبران با بصیرت همراه است. (58) حال اگر دعوت همراه با بصیرت باشد، بدون استدلال نخواهد بود و وقتی در جایی استدلال و برهان وجود داشته باشد، نمی توان آن را منافی حکمت و فلسفه دانست؛ در حالی که در بحث اشو و فلسفه روشن شد که گاه اشو به فلسفه کاملاً متضاد با نگاه دین به فلسفه است.

پی‌نوشت‌ها:
1- اشو، خلاقیت، ص 8.
2- همو،‌ آه، این...، ص 48.
3- همان، ص 48.
4- همو، راز بزرگ، ص 315.
5- همو، الماس های اشو، ص 89.
6- همو، مراقبه هنر و جد و سرور، ص 37.
7- همو، راز بزرگ، ص 54.
8- همان، ص 174.
9- همان، ص 234.
10- همان، ص 319.
11- همان، ص 155.
12- همان، ص 232.
13- همان، ص 285.
14- اشو، شهامت، ص 60.
15- همو، عشق، رقص زندگی، ص 160.
16- همو، تفسیر آواهای شاهانه ساراها، ص 17.
17- همو، خلاقیت، ص 105.
18- همو، تفسیر آواهای شاهانه ساراها، ص 180.
19- همو،‌ آه، این...، ص 47.
20- همان، ص 163.
21- همو، شهامت، ص 102.
22- همو، مراقبه، شور سرمستی، ص 26.
23- همو، راز بزرگ، ص 234.
24- همو، یک فنجان چای،‌ ص 196.
25- همو، راز بزرگ، ص 314.
26- همان، ص 314.
27- همان، ص 249.
28- همو، یک فنجان چای،‌ ص 197.
29- همو، عشق، رقص زندگی، ص 136.
30- همو،‌ آه، این...، ص 121.
31- همو، اینک برکه ای کهن، ص 418.
32- همو، ‌آه، این...، ص 121.
33- همو، راز بزرگ، ص 60.
34- همو، خلاقیت، ص 13.
35- همو، عشق، رقص زندگی، ص 107.
36- همو، مراقبه، شور سرمستی، ص 22.
37- همان، ص 88.
38- همو، شهامت، ص 21.
39- همو، راز بزرگ، ص 223.
40- همو، اولین و آخرین رهایی، ص 180.
41- همو، گل های جاودانگی، ص 204.
42- همو، ضربان قلب حقیقت مطلق، ص 123-122.
43- همو، عشق، رقص زندگی، ص 99.
44- همو، مراقبه هنر و جد و سرور، ص 124.
45- همو، از سکس تا فراآگاهی، ص 31.
46- راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 577.
47- سید رضی، نهج البلاغه، حکمت 5.
48- نیلی پور، اندیشه آیینه ای زلال، ص 7.
49- محمدی ری شهری، خردگرایی در قرآن و حدیث، ص 17.
50- نیلی پور، اندیشه آیینه ای زلال، ص 152.
51- بنگرید به: محمدی ری شهری، خردگرایی در قرآن و حدیث، ص 71-56.
52- مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 386.
53- ملکی تبریزی، المراقبات، ص 153.
54- ابراهیمی دینانی، نیایش فیلسوف، ص 259.
55- مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ص 121-119.
56- همان، ص 127-125.
57- ابراهیمی دینانی، نیایش فیلسوف، ص 270 -259.
58- یوسف (12): 108.