سکوت عميق (هدف مراقبه در مکتب اشو)، جايگزين عبادت¬هايي مي¬شود که با لفظ و کلام آميخته¬اند. در عرفان اشو، تنها عبادت سکوت است و بس: «کلمات براي ايجاد ارتباط بين مردم خلق شده¬اند. خداوند يک انسان نيست که [با کلام] با او ارتباط برقرار کنيد. در آن جا اصلاً و ابداً به کلام نيازي نيست. تنها سکوت عميق لازم است».
وي معتقد است که مراقبه (تخليه کامل ذهن نه تمرکز) کليد دريافت حقيقت است و همه روشن دلان تاريخ از همين مسير به مقصد رسيدند: «مسيح، کريشنا، بودا، محمد و زرتشت همه به يک جا رسيدند؛ اما از درهاي متفاوت. وقتي داخل شدند ناگهان دريافتند که همه درها درست بوده است».
دين¬داري در نگاه اشو، يعني مراقبه و بس. وي بر اين عقيده است که اگر مراقبه شخصي تحقق پيدا کند، بساط همه اديان بر چيده مي¬شود:
«اگر تهذيب در سراسر جهان اشاعه پيدا کند، بساط اديان گوناگون جمع مي¬شود. براي بشر چه موهبتي از اين بالاتر که انسان فقط انسان باشد، نه مسيحي، نه هندو... تهذيب امري فردي است. بنابراين، اگر قرار است دنيا به حيات خود ادامه دهد، قدم نخست آن است که مرزها برداشته شود. قدم دوم آن است که بساط اديان و مذاهب گوناگون برچيده شود. يک بشريت کافي است و يک ديانت هم کافي است. مراقبه، حقيقت ... که به برچسب هندو، مسيحيت... نيازي ندارد».
اشو به زيبايي و به حق مي¬گويد: «اگر دعا از دل نشات گيرد، بزودي در مي¬يابي که نه تنها صحبت مي¬کني، بلکه پاسخ هم مي¬شنوي».
اما در جمله¬هاي زير دچار مغالطه مي¬شود: « مذاهب ... همه آن ها به تو آموزش عبادت مي¬دهند؛ ولي در واقع آن¬ها تو را از نيايش تهي مي¬کنند؛ چرا که نماز ماهيتي خود جوش دارد؛ ياد دادني نيست ... آن¬ها عبادت از پيش آماده¬اي به شما مي¬دهند. عبادت امري خود جوش و دروني است. بگذاريد عبادتتان هم خود جوش و دروني باشد. اگر با خدا هم تصنعي صحبت کنيد، پس کجا مي¬توانيد اصيل و طبيعي باشيد؟ ... شما اين طوري تمام ارتباط خود جوش را از دست مي¬دهيد».
جواب مغالطه را از کلام اشو بيابيد:
«[براي تبديل ترس به عشق] در جايي که احساس راحتي مي¬کنيد، بنشينيد؛ آن گاه دست¬هايتان را روي دامن¬تان بگذاريد؛ دست راست را زير دست چپ قرار دهيد، اين حالت مهم است ...، دو شست به هم متصل مي¬شوند. آن وقت استراحت کنيد؛ چشم هاي¬تان را ببنديد ... اگر ممکن است با 50 دقيقه شروع کنيد ... هر روز اين عمل را انجام دهيد».
اولاً، به راستي اگر اشو با نيايش¬هاي از پيش آماده مخالف است ومي¬خواهد هر کسي خودش به درون خود سير کند، چرا خود مراقبه بالا را با اجزا و شرایط مشخص و آداب خاص توصيه مي¬کند؟ اگر نماز فقط به جرم اين که «آدابي مخصوص دارد»، از نظر اشو مطرود است، چرا وي خود مراقبه¬هاي با آداب خاص ابداع و ترويج مي¬کند؟
دوم اين که اگر به مسجد و کليسا نيازي نيست، چرا وي مکاني با همان کارکرد مسجد ( کمون بین المللی اشو) ابداع نمود؟ اگر براي دين داري به مکان خاص احتياجي نيست، چرا کمون جايگزين مسجد شود؟ اگر مناسک جمعي محکوم است، چرا مراسم «سکس جمعي» و با نام عرفان، از سوي اشو ترويج و تبليغ مي¬گرديد؟ چرا وي براي روز و شب مريدانش، مراقبه¬هاي خاص ابداع نموده است؟
سوم، اين مطلب اساسي که اگر خدا را آن طور که اشو به تصوير مي¬کشد، بپذيريم: هدف شادماني و عشق است و خداوند ابزار رسيدن به شادمانگي است؛ پذيرش مراقبه¬هاي اشو به عنوان عبادت، کار بي¬ربطي نخواهد بود؛ اما اگر خدا را به عنوان خالق و مبدا تمام هستي بپذيريم و قبول کنيم که خداوند از اين هستي عظيم، هدفي داشته است و آن هدف، تکامل و سعادت انسان است (همان مقام کشف و شهود و دريافت حقايق که از آن به فناي في الله تعبير مي¬شود)؛ آيا مي‌توان پذيرفت، خداوند انسان را بدون برنامه رها کرده و افسار انسان¬ها را به دست اشو داده است؟! اگر بپذيريم که خداوند خالق انسان است و اين خدا کاملا به مخلوق خود علم دارد؛ بايد بپذيريم که او بهتر مي¬داند کدام عمل براي ترقي روح انسان نياز است و کدام رفتار، انسان را به هبوط مي¬کشاند.
آيا مي¬توان پذيرفت اشو که البته هيچ وقت ادعاي خدايي نکرد، با علم محدود خود، صلاحيت واجب و حرام نمودن اموري را دارد (چنان که مراقبه از نظر اشو چنان لازم است که بدون مراقبه، انسان دائماً در بدبختي خواهد ماند)؛ اما خداوند از رساندن چنين برنامه¬اي به مخلوقات خود صرف نظر کرده است؟ به راستي آيا اشو براي انسان¬ها از خدا دلسوزتر است؟
آخرين نکته در اين باب اين است که در مکتب اسلام، راه کشف و شهود و معرفت، از بندگي و اطاعت مي¬گذرد. بنابراين، عبادت اصولاً چيزي است که خدا از بندگانش درخواست کرده (که البته عمل به اين درخواست، باعث بهجت روح مي¬شود) و اگر کسي؛ چنان که اشو تعليم مي¬دهد؛ فقط به هواي ميل خود و با هدف کسب شادي و بهجت دروني به «عبادت ابتکاري» دست بزند، اطلاق «عبادت» بر چنين عملي، توهمي بيش نيست و کسي که مدعي کسب رضايت خداست؛ چون عبادت به معناي تحصيل رضايت خالق است؛ بايد از همان راهي برود که خدا گفته، نه هرچه ميل انسان اقتضا کند.
خوشبختانه اشو تکليف پيروان خود را روشن نموده؛ آن¬جا که گفته است: «حقيقت از کسي به کس ديگر منتقل نمي-شود.. هرچه ديگران به تو ياد مي¬دهند، دست بالا مي¬تواند يک دروغ زيبا باشد».
از آن¬جا که وي تمامي باورها را مانع حقيقت مي¬داند، باور به گفته¬هاي اشو هم لازم نيست و مادامي که ادعاهاي اشو به تجربه شخصي من و شما تبديل نشود؛ دست بالا يک دروغ زيباست.

منابع:
1.اشو، بگو آري، ص 77
2.همان ص 186
3.اشو، چراغ راه خود باش، ص 29
4.اشو، آينده طلايي، ص 40
5.اشو، شهامت ص 91
6.اشو، شهامت ص 87-90
7.اشو، شهامت ص 199
8.اشو، الماس هاي اشو، ص 361
9.همان، ص 361
10.اشو، من درس شهامت مي دهم. ص 70
11.اشو با خود يکي شو ، ص 45؛ اشو پرواز در تنهايي ص 109

نوشته شده توسط: حمزه شریفی‌دوست