شهید آوینی

 

دوکوهه؛ سجده گاهي به وسعت آسمان

ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا؛ جايي که مثل دريا، انگار انتهايش معلوم نيست. جايي که زماني معراج روحانيِ عاشقان الله بود. جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند شدند. درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر  زمين نبود. اينجا عرش خدا بود. عرش واقعي خدا؛ چونکه عرشيان خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند. و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها!
 

و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام. چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد. هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان، صداي مناجات و العفو گفتن ها بگوش مي رسد. هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او مناجات مي کند که گويا فقط، خدا مال خود اوست. هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده، بر گناهان نکرده اش توبه مي کند و ...

و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!! آنها چه کردند و من چه مي کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!.............

 
 

مکه من فکه بوَد، منــــاي من دوکوهـــه           

قبله من جبهه و کربلاي من دوکوهه

مدينه ام شلمچه و بقيع مــــن هويــــزه 

مروه من طلاييه، صفاي من دوکوهه

ديار غربت و غم و وادي عشق و عرفـان         

جاي قبــول توبه و دعاي من دوکوهه

اگرچه راه کربلا بسته به عاشقان است    

علقمــه و فرات و نينواي من دوکوهه

قافله رفته و دگـــر جدايــــم از شهيــدان     

مريض هجرم و فقط دواي من دوکوهه

 

 نامه اي به دوکوهه ...


عيد براي هرکس رنگ و بويي خاص دارد. بعضي ها ياد سفره هفت سين و آجيل و عيدي گرفتن مي افتند و بعضي هم  ديد و بازديدها برايشان تداعي مي شود، ولي چند سالي است که عيد و تعطيلات نوروز برايم يادآور چيز ديگري است. وقتي حدود ده سال پيش براي اولين بار در اين تعطيلات نوروز پايم به مناطق جنگي باز شد، هيچگاه فکر نمي کردم که شايد اين سفر، دلم را در گرو چيزي ببرد و اسير خود کند. وقتي اولين بار پايم به دوکوهه رسيد، هيچگاه فکر نمي کردم که دلم تا عيد بعد و تجديد زيارت آن، بي قرار باشد. اما نه! همان بار اول کافي بود که هنوز عيد نشده تمام همّ و غمم اين باشد که يک بار ديگر، حداقل به چشم سر، محل رفت و آمد فرشتگان خاکي خدا را ببينم؛ و خدا هم دل سياهم را نمي شکست و هر سال با هر سابقه اي که داشتم باز هم محبتش را در حقم صد چندان مي نمود و  مرا در آن قدمگاه فداييان روح الله(ره) راه مي داد، تا دل زنگار گرفته ام جلايي بگيرد و چند صباحي  پاکي استشمام کند و خلوص استنشاق کند....
ولي نمي دانم که امسال به کدامين خطايم اين حداقل آرزويم برآوده نشد و در حسرت اين ديدار سوختم. اين چند روز هر بار که ديدم و شنيدم عزيزي راهي اين سفر است، انگار تکه اي از دلم کنده مي شد. وقتي ياد آن بهشت خاکي ايران مي افتادم و يادم مي آمد که چه توفيقي از من سلب شد، بيشتر دلم آتش مي گرفت. ياد اروند و غروب دلگيرش! ياد طلائيه و سه راهي شهادتش! ياد شلمچه و گودال قتلگاهش! ياد فکه و رملهايش! ياد دهلاويه و ابرمردي که در آن خدايي شد! ياد هويزه و تن هايي که زير شني هاي تانکها لگدمال شد! و ياد دوکوهه ...! و ياد دوکوهه ...! دوکوهه ...! دوکوهه ...!
و ما چه مي دانيم که دوکوهه چيست؟؟!!
ياد دوکوهه و ايستگاه قطارش که براي رزمنده ها "دلبر"  و "دلاور" بود! ياد دوکوهه و ساختمانهاي غربت گرفته اش! ياد دوکوهه و ديوار نوشته هايش! ياد دوکوهه و حسينيه حاج همتش! ياد دوکوهه و حوض کوثرش! ياد دوکوهه و ميدان صبحگاهش! همانجا که سجده گاهي بود به وسعت آسمان....


 

 ميدان صبحگاه دوکوهه - حرف دل
 


 

يادش بخير! چه صفايي داشت ميدان صبحگاهش! مثل دريا، انگار تمامي نداشت. يادش بخير نيمه شبها تو وسط ميدون صبحگاه مي نشستم و خودم را بين رزمنده ها حس مي کردم که دارند مناجات مي کنند. يادش بخير کنج همين ميدون بود بود که براي آخرين بار "محمد عبدي" را ديدم .... يادش بخير حسينيه حاج همت و کميل خواندن حاجي....

مکه من فکه بود، مناي من دوکوهه ....


 

دوکوهه - حرف دل 


 

يادش بخير ساختمان گردان کميل! يادش بخير اون شبي که "داود" جلوي ساختمون، تو تاريکي بچه ها رو جمع کرد و به ياد شبهاي عمليات از رفقايش گفت! يادش بخير ....!
يادش بخير ....!  يادش بخير ....!
و من امسال از فرسنگها فاصله، دلم را روانه آن ديار کردم و با خاطراتم دلخوشم و سپري مي کنم و نمي دانم که دوباره لياقت حس کردن آن بهشت را دارم ...؟!!
 

منابع: qafelehshohada.parsiblog.com - q1e.parsiblog.com

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo