شهید آوینی

چمران، شريعتي و درد مشترك

«معمولاً دردها و غمهايي وجود دارد كه كشنده و نابود كننده است؛ روح را كثيف و چركين مي‌كند، قلب را به شدت مي‌فشرد، تنفس را برآدمي محال مي‌كنند، دنيا را تيره وتار مي‌نمايد، شمع حيات را در وجود آدمي خاموش مي‌كنند، روشنايي‌ها به تاريكي و زيبايي‌ها را به زشتي مبدل مي‌كنند. ...
و من اين نوع درد و غم را درد و غم كثيف مي‌نامم.در عوض دردها و غم‌هاي ديگري نيز وجود دارد كه مفرح روح و جلا دهنده ي قلب است، انسان را به آسمانها صعود مي‌دهد و روح را از زندان وابستگي‌هاي زميني آزاد مي‌كند. اين غم ودرد همچون آتشي مقدس شمع وجود آدمي را روشن مي‌نمايد. جسم را مي‌سوزاند و عصاره حيات را به صورت اشك تقديم محبوب مي‌كند.
و نتيجه اين سوزش، نور است و روشني ومن اين نوع درد و غم را به زيبا و پاك، وصف مي‌كنم من آن راهي را و مكتبي را مقدس مي‌شمارم كه غمها و دردهاي كثيف آدمي را به زيبا و پاك مبدل كند و آن شخص را تقديس مي‌كنم كه روحش واحساسش و افكارش، قلب آدمي را صفا و جلا دهد وغمها و دردهايش را زيبا و متعالي كند.روح را از قفس جسم آزاد كند وبه آسمانها صعود دهد.
بر اين حساب دكتر علي شريعتي بينهايت قابل تقديس است، آدمي را منقلب مي‌كند. روح را از قيد زمان و مكان آزاد كرده وبه ازليت و ابديت متصل مي‌نمايد ودر آسمانها به سير و سياحت مي‌پردازد...
همه علاقه‌هاي پست مادي و وابستگي‌هاي زميني را پست و بي مقدار مي‌كند و همه غمها و دردهاي شخصي و زميني و مادي را ازبين مي‌برد...»(1)

اين كلمات شگرف و معاني بلند و دور از دسترس، فروتراويده از قلم يك فيزيكدان برجسته ايراني و استاد ممتاز فيزيك دانشگاههاي امريكاست.!
اين كلمات شگرف با معاني آسماني اش، تراوشات ذهن و قلم سربازي رستگار از خيل سرفرازاني كه جان ودل خود را بر پاسباني از وطن و عقيده و ايمان خويش، به محبوب بي همتاي خويش هديه كردند.
اين كلمات عزيز سوگنامه چمران بر سوگ دوست ِدرست پيمان خويش، علي شريعتي است.همو كه «درد» را با همه معناي عظيم و لطيفش بر قنديل قنوت خويش مي‌بندد و اينگونه در آسمان راز و نياز به جلوه اش مي‌نشاند:
«خدايا مرا به ابتذال آرامش و خوشبختي مكشان، اضطرابهاي بزرگ، غمهاي ارجمند و حيرتهاي عظيم را به روحم عطا كن، لذتها را به بندگان حقيرت بخش و دردهاي عزيز رابرجانم ريز»(2)

اين دو بزرگ، از كدام دردها و غمهاي مقدس مي‌گويند كه كام خويش را عطشناك جرعه نوشي ازنيام آن دردها و اندوه‌ها مي‌دانند. دست نياز به سمت پروردگار بي نياز، به تمناي هر چه تمام تر بلند مي‌كنند و از تاك طربناك دعا و نياز و راز، خوشه مي‌چينند.
اين دو عزيز از كدام درد‌هاي عظيم و حيرتهاي ارجمند مي‌گويند؟
گويي تركيب اين كلمات با جنس سخنهاي سرگردان در روزمرگي ما جناس نمي‌شود. از يك سنخ نيستند. و موسيقي فروباريده در دامان اين واژه ها، نه آن ترانه ايست كه در گوشهاي صخره سان ما زمزمه مي‌شود.
و قفس سينه‌هاي عادت كرده به روزهاي پي در پي «نان» و روز مرْگي‌هاي مداوم « نام » چه بيگانه است با اين دشت پر از گلهاي «درد» و سبزه زار سرشار از سبدهاي« داغ».

اگر چه تمام قامت اين واژه‌هاي سترگ را بايد در دشتِ پر از لاله و ريحان عرفان جست، تاجايي كه كاملترينشان، دردمند ترين ايشان است . و اين سلسله مي‌خرامد تا برِ خيمه دردمند ترين قبيله درد و داغ، علي(ع)، يگانه نجوا گر آسماني ترين كلمات در گوشناي زميني ترين سمبل خاك، آن چاه گرامي.
چمران در همان نامه مي‌گويد:« من اعتقاد دارم درجه شخصيت انسانها به اندازه غم و درد آنهاست و مي دانم كه خداي بزرگ بر بندگان مخلص و دلباخته خودرحمت مي‌كند و دريايي از درد و كوهي از غم به آنها ارزاني مي‌دارد.»
هرچند بهترين ميزان سنجش جنس اين دردها و غمها، وادي بي انتهاي معرفت است .اما در لابلاي اين كلمات نقش شده در صفحات خاك، به نظر مي‌آيد صورت ديگري هم، اين درد دارد. صورتي ازمعاني ملموس‌تر.

درد اجتماع، دردمردم، درد ستمي كه ازجولانِ استعمار و استثمار، به شلاق پر نفَسِ زر و زور و تزوير، بر گرده انسانهاي مظلوم فرود آمده بود. اين شلاق از فرود آمدن باز نمي‌ايستاد و اين شانه‌هاي ستم كشيده از فرياد كشيدن چاره نداشت.
درد ايشان فرياد درد آلود مردماني است كه ارّابه سهمگين سلطنت سلطه و ستم از روي دوش‌هاي زخم خورده شان مي‌گذرد . ــ‌ و قرنها بود كه مي‌گذشت ــ . و كساني چون چمران و شريعتي به التيام اين همه درد و اندوه مي‌نشينند. و براي درمان كهنه زخمهاي جامعه خويش به مداوا مي‌ايستند .درد مشترك اين دو بزرگ، درد بشريت مظلوم و ستم كشيده است.
درد مردماني بي پناه كه نان سفره هاشان را به غارت مي‌بردند تا نام ننگيني از خويش به جاي گذارند . بي آنكه بدانند يا بفهمند كه نام از نانِ سفره اي بي رنگ و تهي اندوختن، به خواري انباشتن و به ذلت پراكندن است.
درد توده‌هاي انسانيي كه قرنهاي متمادي، سنگهاي سنگين قبور فراعنه را از فرسنگها به دوش كشيده و در زيرتحمل بار گران بي عدالتي و تبعيض و ستم سلاطين ستمْ سفره، جان خود را ازدست مي‌داده و به دنبال روزگار نجات و رهايي از چنگال چنگ زنندگان بر جان و مال و حيات خويش بودند.

و همچنين فرياد بلند چمران و شريعتي، فرياد پنهاني 1400 سال رنجمويه‌هاي فروخفته تشيع است در روزگاري كه همهمه استثمار و هيمنه سياه استعمار، سايه بر سطح زمين و سر مستضعف پراكنده و هيچ حلقومي چون اينان، ياراي فرياد كشيدنش را نداشت.
قرنها سلطه سلاطين در سرزميني كه به نور دانش و دين آراسته بود، شانه‌هاي اين كهنْ وطن را خسته تر از هميشه كرده بود و مردمان وادي ايمان و عقيده، در پي فرياد راساناني كه تاراج وطن را و ايمان را و سترگي تاريخ اين ديار را با زباني رسا و شيوا و كوبنده فرياد كنند.

از سوي ديگر، غم خفتگاني چند(3)، خواب را درچشمان بيدارشان مي‌شكند و آرامش و سكوت را از زندگيشان مي‌گيرد و نفسهاشان سرشار از گرماي دمادم« بازگشت به خويشتن »مي شود تا جماعت مخاطب خويش را به تكانه و تكاپويي آگاهانه وادارند. و چقدر به اندوه جامعه خويش نزديك شده و مأنوس مي‌شوند .دست نوازش و طبابت بر آلام كهنه هموطنان خويش مي‌كشند و فرياد مي‌زنند:
«خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا با درد آشنا كردي تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كيميايي درد پي ببرم، و «ناخالصي»هاي وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏هاي نفساني خود را زير كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روي زمين و نفس كشيدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پي ببرم و موجوديت خود را حس كنم.»(4)

و چقدر مسؤلانه، لايه‌هاي گوناگون جامعه خويش را در مي‌كاود و متعهدانه به بيداريشان مي‌خواند و اندوه عميق خويش را در آيينه بلند آسمان ورانداز مي‌كند.وبا خداي خويش وخداي مردمان خويش، اينچنين فرياد مي‌زندكه:
خدايا!
به‌ عوام‌ ما علم‌ و به‌ مومنان‌ ما روشنايي‌ و به‌ روشنفكران‌ ما ايمان‌ و به‌ متعصبين‌ ما فهم‌ و به‌ فهميدگان‌ ما تعصب‌ و به‌ زنان‌ ما شعور و به‌ مردان‌ ما شرف‌ و به‌ پيروان‌ ما آگاهي‌ و به‌ جوانان‌ ما اصالت ‌و به‌ اساتيد ما عقيده‌ و به‌ دانشجويان‌ ما نيز عقيده‌ به‌ نويسندگان‌ ما تعهد و به‌ هنرمندان‌ ما درد و به‌ شاعران‌ ما شعور و به‌ محققان‌ ما هدف‌ و به‌ نوميدان‌ ما اميد و به‌ ضعيفان‌ ما نيرو و به‌ محافظه‌كاران‌ ما گستاخي‌ و به‌ نشستگان‌ ما قيام‌ و به‌ راكدان‌ ما تكان‌ و به‌ مردگان‌ ما حيات‌ و به‌ كوران‌ ما نگاه‌ و به‌ خاموشان‌ ما فرياد و به‌ مسلمانان‌ ما قرآن‌ و به‌ شيعيان‌ ما علي‌ و به‌ فرقه‌هاي‌ ما وحدت‌ و به‌ حسودان‌ ما شفا و به‌ خودبينان‌ ما انصاف و به‌ فحّاشان‌ ما ادب‌ و به‌ مجاهدان‌ ما صبر و به‌ مردم‌ ما خودآگاهي‌ و به‌ همه‌ ملت‌ ما همت‌ تصميم‌ و استعداد فداكاري‌ و شايستگي‌ نجات‌ و عزت‌ ببخش (5)

و نيز گوياترين حقيقت زمانه را و حقيقي ترين نياز مردمان روزگارش را چه شيرين و ملتمسانه از پروردگار رحمن مي‌طلبد كه:
خدايا!
مي دانم كه اسلام پيامبر تو با «نه» آغاز شد و تشيع دوست تو نيز به «نه» آغاز شد. مرا، اي فرستنده محمد(ص)و اي دوستدار علي(ع) به «اسلام آري» و به «تشيع آري» كافر گردان!(6)

پي‌‌نوشت‌ها:
1- قسمتي از نامه مشهور چمران كه در سوگ شريعتي نوشته شد.
2-شريعتي، دكترعلي ـ نيايش ـ چاپ چهارم 1370ـ انتشارات الهام ـ ص.99
3-اشاره به شعر «غم اين خفته چند، خواب در چشم ترم مي‌شكند» از نيما يوشيج
4-بخشي از سوگنامه شهيد چمران
5-شريعتي، دكترعلي ـ نيايش ـ چاپ چهارم 1370ـ انتشارات الهام ـ ص.117
6-همان.ص108

وحيد خليلي اردلي

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo