شهید آوینی

 

هیچ کس در شهر مانند تو “آوینی” نشد

شعر می بارد شبانه… زیر نورافشان ماه
می رسد آهسته مردی از میان قتلگاه
می نشیند با متانت پشت میز کوچکش
اشک، جولان می دهد از پشت قاب عینکش
اشک آری، بر تمام چهره جولان می دهد
پاکبازان را امیر عشق فرمان می دهد
می نشیند پشت میز و می نویسد بند بند
می نویسد خط اول … پاک بازان کیستند؟
پاکبازان کیستند… اصحاب سرمست جنون
بی کفن… بی سر… غریبانه غریق شط خون
عشق بازانی که سودای حسینی داشتند
روزگاری سر به دامان خمینی داشتند
سال ها در مکتبش پروانگی آموختند
گرد شمع پیکرش، پروانه ها هم سوختند
***
می رود آهسته مردی، با نگاه روشنش
عطر دشت نینوا پیچیده در پیراهنش
می برد در سینه یاد کربلای فکه را
جمعه ی خونین حجاج غریب مکه را
دوربین ها لحن اورا خوب از بر بوده اند
دست هایش با قلم عمری برادر بوده اند
 خون و دل در سینه اش، انگور و ساغر گشته اند
برگ های دفترش مستانه پر پر گشته اند
***
کیست دیگر بشکند جادوی این آیینه را؟
کیست یادآور شود آن بیعت دیرینه را؟
کربلا در کربلا سوریه را سر می بُرند
ماردوشان، دست و پا و مغز و پیکر می خورند
در حرم بی حرمتان هردم شرارت می کنند
آبروی عشق را رندانه غارت می کنند
سید اهل قلم…! آن صوت شیدایت چه شد؟
بغض سنگین، در گلوی مستندهایت چه شد؟
طبل رسوایی بزن این بزدلان پست را
جیره خواران سعودی، کاسبان مست را
دوربینت را بیاور سمت ایمان یمن
یک کلوز آپ صمیمی از یتیمان یمن
شاهد تکثیر فرزندان روح الله باش
بازگرد و راوی فتح الفتوح ماه(عج) باش!
***
خواستیم آیینه ات باشیم و… می بینی نشد…
هیچ کس در شهر مانند تو “آوینی” نشد

شاعر : خانم عذرا رشیدنژاد

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo