شهید آوینی
 
امام جواد(ع) تجسم صلابت

‏شمس الله صفرلكى


در ميان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شيعه از حضرت امام‏ جواد(ع)به عنوان مولودى پرخير و بركت ‏ياد مى‏شود؛ چنان كه ‏صنعانى مى‏گويد: روزى در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفر را كه خردسال بود؛ آوردند. امام فرمود: اين مولودى است كه ‏براى شيعيان ما با بركت ‏تر از او زاده نشده است.

شايد چنين تصور شود كه امام جواد(ع) از امامان قبلى براى‏ شيعيان بابركت ‏تر بوده است. اين مطلب قابل قبول نيست.
بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراين نشان مى‏دهد؛ تولد حضرت ‏جواد(ع)در شرايطى صورت گرفت كه خير و بركت ‏خاصى براى شيعيان به ‏ارمغان آورد.

عصر امام رضا(ع)مشكلات خاص خود را داشت و حضرت‏ رضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسايلى رو به رو گرديد كه در عصر امامان قبل سابقه نداشت.

از يك سو، پس از شهادت امام ‏كاظم(ع)گروهى كه به «واقفيه‏» معروف شدند؛ بر اساس ‏انگيزه ‏هاى مادى، امامت امام رضا(ع)را منكر شدند و از سوى ديگر، امام رضا(ع) تا حدود چهل و هفت ‏سالگى داراى فرزند پسر نشد. چون‏ احاديث رسيده از پيامبر(ص)حاكى بود كه امامان دوازده نفرند و نه نفر آنان از نسل امام حسين(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براى‏امام رضا(ع) هم امامت ‏خود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسش‏ رو به رو مى‏ساخت.

واقفيان نيز اين موضوع را دستاويز قرار داده، امامت امام رضا(ع) را انكار مى‏ كردند. اعتراض حسين بن قياما ‏واسطى به امام هشتم(ع)در اين باره و پاسخ آن حضرت، بر درستى ‏اين سخن گواهى مى‏دهد.

ابن قياما كه از سران واقفيه بود. درنامه ‏اى امام رضا(ع)را عقيم خواند و نوشت: چگونه ممكن است امام‏ باشى در صورتى كه فرزند ندارى؟
امام در پاسخ فرمود: از كجا مى‏ دانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بيش از چند روز نمى ‏گذرد كه خداوند پسرى به من عطا مى‏ فرمايد و اين پسر، حق ‏را از باطل جدا مى‏كند.

خطر ديگرى كه در اين مقطع حساس شيعيان را تهديد مى‏ كرد، قدرت‏ گرفتن مذهب «معتزله‏» بود.
مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق ‏گام نهاده بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مى‏كرد. معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مى‏كردند.
آنچه عقلشان صريحا تاييد مى‏كرد، مى‏پذيرفتند و بقيه را انكارمى‏كردند. چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقل ‏ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، پرسش هاى دشوار و پيچيده ‏اى مطرح ‏مى‏كردند تا به پندار خود آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست‏ دهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از اين مناظره‏ هاسربلند برون آمده، هرگونه ترديد در مورد امامت‏ خود را از بين ‏برد و اصل امامت را تثبيت كرد.

به همين خاطر، در زمان امام‏ هادى(ع)اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد؛ زيرا براى همه روشن شده‏ بود كه در برخوردارى از اين منصب الهى، خردسالى تاثيرى ندارد.

عصر تهاجم عقيدتى

امام جواد(ع) با دو خليفه نيرنگ‏ باز عباسى يعنى مامون و معتصم ‏معاصر بود. به گواهى متون تاريخى مامون مكارترين و منافق‏ترين‏ خلفاى عباسى است. او كسى است كه براى كسب پيروزى نهايى و قطعى بر انديشه شيعه، بسيار كوشيد.

هدف نهائى مامون از تشكيل مجالس مناظره با امامان شيعه،شكست آنان و در نهايت‏ سقوط مذهب تشيع بود. او ى‏خواست‏ براى‏ هميشه ستاره تشيع خاموش گردد و بزرگترين منبع و مصدر مشكلات وخطراتى كه مامون و ديگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهديد مى‏كرد، از ميان برداشته شود.

مامون به حميدبن مهران - كه در خواست‏ مناظره با امام رضا(ع)كرده‏ بود.- گفت: نزد من هيچ چيز از كاهش‏ منزلت وى محبوب تر نيست.

او همچنين به سليمان مروزى گفت: به خاطر شناختى كه از قدرت ‏علمى‏ ات دارم، تو را به مباحثه با او امام رضا(ع) مى ‏فرستم وهدفى ندارم جز اين كه او را فقط در يك مورد محكوم كنى.

در چنين عصرى امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحراف ‏ها، كجروى‏ ها، مسامحه‏ ها، توهين ‏ها و ديگر حيله‏ ها و مكرهاى‏ خلفاى باطل ايستاد و از حقانيت دين دفاع كرد.

اين مقاله‏ نمونه ‏هايى از قاطعيت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم و  تزوير بنى ‏عباس را گرد آورده است.

1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)

همه امامان شيعه در برابر ستمى كه درباره حضرت زهرا(س)انجام‏ شد، حساس بودند و به مناسبت هاى مختلف خشم خود را از اين قضيه‏ ابراز مى‏ كردند.
 
زكريابن آدم مى‏گويد: خدمت‏ حضرت رضا(ع)نشسته‏ بودم كه امام جواد(ع)را پيش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال كمتر بود. حضرت جواد(ع) دستهايش را بر زمين نهاد، سرش را به طرف آسمان ‏بلند كرد و در فكرى عميق فرو رفت.

امام رضا(ع)فرمود: جانم‏ فدايت چرا در فكرى؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در باره مادرم‏ زهرا(س)انجام شد، مى‏انديشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه‏ اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تكه تكه كنم وريشه ‏شان را بركنم.
در اين هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوش ‏كشيد، ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فدايت، به ‏راستى كه تو لايق امامت‏ شيعه هستى.

2- خطبه كوبنده

شايعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)كه ساخته واقفيه بود تا آنجا پيش رفت كه به حد افترا رسيد و گفتند: چون رنگ چهره ‏امام جواد(ع)گندمگون است، فرزند امام رضا(ع)نيست و براى اين كه ‏ثابت‏ شود او فرزند امام رضا(ع)است‏، بايد او را نزد قيافه ‏شناس هاببريم.

بدين ترتيب، باگستاخى، امام جواد(ع)را كه در آن وقت‏ حدود دو سال داشت. نزد قيافه ‏شناسها بردند. آنان به محض ديدن‏ امام به سجده افتادند و خطاب به كسانى كه امام را آورده بودند، گفتند: واى برشما! چگونه اين كوكب درخشان و نور منير را بر امثال ما عرضه مى‏كنيد؟! به خدا قسم، او از نسلى پاك و پاكيزه و از اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذريه على‏ بن ابى ‏طالب(ع)و رسول‏ الله(ص)است.
او را ببريد و بر اين كار خود استغفار كنيد.

دراين هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتى بى‏ نظير فرمود:

« ستايش مخصوص‏ كسى است كه ما را از نور خودش و با دست‏ خودش خلق كرد و از ميان ‏خلقش ما را برگزيد و امين خود قرار داد.اى مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند كاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زين العابدين و او فرزند حسين شهيد و او فرزند على ‏ابن ‏ابى ‏طالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آيا در نسب چون‏ منى شك كرده، بر من و پدرم افترا مى‏ بنديد و مرا به قيافه‏ شناسان عرضه مى‏كنيد؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسب‏ قيافه شناس ها را از خود شما و آنها بهتر مى ‏دانم. من ظاهر و باطن همه را مى‏ دانم و نيز مى ‏دانم چه آينده ‏اى درانتظار شما و آنها است. اين علمى است كه از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمين ‏به ما رسيده است.»

وقتى اين خبر به امام رضا(ع)رسيد، فرمود: مانند اين قضيه در زمان رسول خدا(ص)نيز تكرار شد. وقتى ماريه‏ قبطيه حضرت ابراهيم را به دنيا آورد، عده ‏اى به او تهمت زدند وگفتند: اين پسر به رسول الله شبيه نيست. در نهايت پيامبراكرم(ص)حضرت على(ع)را مامور پى‏گيرى قضيه كرده، فتنه‏ سازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نيامرزد.

وقتى آن دو از پيامبر(ص) تقاضاى استغفار كردند، آيه 80 سوره ‏توبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعين مره فلن يغفرالله لهم)

آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خداى را كه در من و پسرم ‏اسوه ‏اى مانند پيامبر و پسرش قرار داد.

3- مبارزه با حديث‏ سازان

پس از آن كه مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزويج كرد، درمجلسى كه مامون و بسيارى ديگر از جمله فقهاى دربارى مانند يحيى‏ ابن ‏اكثم حضور داشتند، يحيى به امام عرض كرد: روايت‏ شده‏ جبرئيل حضور پيامبر(ص)رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام ‏مى‏رساند و مى‏گويد: من از ابوبكر راضى ‏ام؛ از او بپرس آيا او هم ‏از من راضى است؟

البته علامه امينى در جلد پنجم كتاب الغدير اين حديث را دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاد دانسته ‏است. امام فرمود: كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى ‏كه پيامبر اسلام(ص)در حجه ‏الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد.

پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ مى‏بندند، بسيار شده‏ اند و بعد از من نيز بسيار خواهند بود. هركس به عمد بر من دروغ بندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا وسنت من عرضه كنيد. آنچه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه مخالف ‏كتاب خدا و سنت‏ بود، رها كنيد».

اين روايت‏ با كتاب خدا سازگارى ندارد؛ زيرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مى ‏دانيم در دلش چه مى ‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم‏» .

آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر برخدا پوشيده بود تا آن را از پيامبر(ص)بپرسد؟

يحيى گفت: روايت ‏شده كه ابوبكر وعمر در زمين مانند جبرئيل وميكائيل در آسمانند. حضرت فرمود: دراين حديث نيز بايد دقت ‏شود،چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب خدايند، هرگز گناهى ازآنان سرنزده است و لحظه اى از دايره اطاعت‏خدا خارج نشده ‏اند؛ ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده ‏اند. البته آنها پس از ظهور اسلام‏ مسلمان شده‏اند، اما اكثر دوران عمرشان را در شرك و بت پرستى ‏سپرى كردند. بنابراين، محال است‏ خدا آن دو را به جبرئيل وميكائيل تشبيه كند.

يحيى روايت ديگرى مطرح كرد كه ابوبكر و عمر دو سرور پيران ‏اهل‏ بهشتند.

امام فرمود: اين روايت نيز از جعليات بنى ‏اميه است ودرست نيست؛ زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان وجود ندارد. اين حديث را بنى‏ اميه در مقابل حديثى از پيامبر(ص) درمورد امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) كه فرمود: «حسن وحسين دو سرور جوانان بهشت‏ شمرده مى ‏شوند.» جعل كرده‏ اند.

يحيى گفت: روايت‏ شده كه پيامبر(ص)فرمود: اگر من به پيامبرى ‏مبعوث نمى‏شدم، حتما عمر مبعوث مى‏شد.

امام فرمود: كتاب خدا ازاين حديث راست‏ تر است؛ زيرا فرموده است: «اى پيامبر! به خاطربياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم. » از اين آيه‏ صريحا برمى‏آيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است. در اين‏صورت، چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند. علاوه بر اين،هيچ يك از پيامبران به قدر يك چشم برهم زدن به خدا شرك‏ نورزيده ‏اند.
چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مى‏كند كه بيشترعمر خود را با شرك سپرى كرده است؛ و نيز پيامبر فرمود: «من درحالى پيامبر شدم كه آدم بين روح و جسد قرار داشت.»

4- مبارزه با لهو و لعب

مامون هنگام تزويج دخترش، مجلسى ترتيب داد و از مطرب وآوازخوانى به نام (مخارق) دعوت كرد تا امام را بيازارد. مخارق‏ به مامون گفت: اگر ابوجعفر كمترين علاقه‏ اى به امور دنيوى داشته ‏باشد، مقصود تو را تامين مى‏كنم.

پس در برابر امام جواد(ع)نشست‏ و با صداى بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانى كرد. امام به‏ او و اطرافيانش هيچ توجه نكرد.

بعد از مدتى سكوت سربرداشت و به ‏مخارق فرمود: از خدا بترس اى ريش دراز! در اين لحظه، ناگهان‏عود و بربط از دست وى افتاد و دستش فلج ‏شد.
وقتى مامون سبب ‏فلج ‏شدن دست را از او پرسيد، گفت: زمانى كه ابوجعفر(ع ) فرياد بر كشيد، چنان هراسان شدم كه هرگز به حالت عادى باز نمى‏گردم.

5- قضاوت امام و شكست فقهاى دربارى

زرقان محدث مى‏گويد: روزى ابن ‏ابى داوود را ديدم درحالى كه به‏ شدت افسرده و غمگين بود، از مجلس معتصم باز مى‏گشت. علت را جويا شدم، گفت: امروز آرزو كردم كاش بيست‏سال پيش مرده بودم. پرسيدم: چرا؟

گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلس‏ معتصم برسرم آمد. شخصى به سرقت اعتراف كرد و از معتصم خواست تابا اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نيز دعوت كرد و از ما در مورد قطع دست‏دزد و حدود آن پرسيد. من گفتم: بايد از مچ دست قطع شود، به‏دليل آيه تيمم كه مى‏گويد: (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم).

گروهى از فقها در اين نظر با من موافق و عده‏اى ديگر مخالفت‏ كردند و گفتند: بايد از آرنج قطع شود، به دليل آيه وضو كه‏مى‏گويد:(فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق)

آنگاه معتصم رو به محمد بن على(ع)كرد و پرسيد: نظر شما دراين مساله چيست؟

امام فرمود: اينهادر اشتباهند. فقط بايد انگشتان دزد قطع‏ شود، به دليل اين كه پيامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدن ‏تحقق مى‏ پذيرد: صورت، دوكف دست، دوسرزانو، دوانگشت‏بزرگ پا. بنابراين، اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى اونمى‏ماند تا سجده كند. خداوند مى‏فرمايد: (وان المساجد لله)يعنى ‏اعضاى هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه براى خداست، قطع‏ نمى‏ شود. معصوم نيز جواب امام را پذيرفت و دستور داد انگشتان‏دزد را قطع كردند. در اين لحظه من(ابن ابى ‏داوود) از شدت ناراحتى ‏آرزوى مرگ كردم.

6- حكم محارب

در زمان معتصم برخى از راه هاى مواصلاتى، بويژه راه خانه خدا، نا امن شده بود و عده ‏اى راهزن نزديك شهر خانقين براى كاروان ها مزاحمت ايجاد مى‏ كردند. خليفه به حاكم محل دستور داد تا راهزنان ‏را دستگير و مجازات كند. حاكم آنان را دستگير كرد و منتظر ابلاغ ‏حكم از سوى خليفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست‏ حكم كرد.

آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون فى‏الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف اوينفوا من‏الارض)استناد كردند و گفتند: هركدام ازاين مجازاتها اجرا شود، حاكم اختيار دارد.

امام جواد(ع)فرمود: اين فتوا غلط است و در اين زمينه بايد بيشتر دقت كرد؛ زيرا اين‏افراد يا فقط راه را ناامن كرده، كسى را نكشته‏اند و مال كسى رانبرده‏ اند، در اين صورت فقط زندانى مى ‏شوند و اين همان تبعيد است؛
ولى اگر هم راه ها را نا امن كرده‏ اند و هم كسى را كشته‏ اند؛ بايد به قتل برسند، و اگر علاوه بر اين دو مورد، اموال را نيزغارت كرده ‏اند، بايد دست و پاى آنان به صورت عكس قطع گردد و سپس‏به دار آويخته شوند.

7- مرگ فتنه‏ گران منافق

ابوالسمهرى و ابن ابى‏ الزرقا داراى انديشه‏ هاى باطل بودند، ولى‏ آن را آشكار نمى ‏ساختند. آنها خود را به امام و ياران امام ‏نزديك كرده، از اين موقعيت ‏سوء استفاده مى‏كردند.

اسحاق انبارى‏مى‏گويد: روزى امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهرى و ابن ابى‏الزرقا گمان مى‏كنند مبلغ ما هستند، شاهد باشيد من از آنان بيزارم؛ زيرا آنان فتنه ‏گر و ملعونند.

اى‏اسحاق! مرا از شرآنان راحت كن. گفتم: فدايت ‏شوم. آيا كشتن آنان ‏جايز است؟ فرمود: آنان فتنه مى‏كنند و گناه آن را به من و دوستانم نسبت مى‏دهند. قتل آنان واجب است. اگر مى‏خواهى ازشرآنان خلاص شوى، آشكارا آنان را نكش؛ زيرا در اين صورت بايد پيش داوران ستم پيشه شاهد بياورى و در نهايت تو را خواهند كشت.

من نمى‏خواهم به خاطر دو فاسد، مومنى از بين برود. اين كار راپنهانى انجام بده. محمدبن عيسى مى‏گويد: بعد از اين قضيه، ديدم‏ اسحاق هميشه منتظر فرصتى است تا اين دو را به سزاى اعمالشان ‏برساند.

8- قاطعيت امام در طرد افراد ناصالح

يكى از خطراتى كه هميشه بزرگان و رهبران يك مذهب يا كشور را تهديد مى‏كند، وجود اطرافيان ناصالح است كه به خاطر اغراض‏انحرافى، مادى يا اعتقادى پيرامون بزرگان را گرفته، بين آنان ومردم فاصله ايجاد مى‏كنند و معمولا راههاى ارتباطى آنان را بامردم قطع مى‏كنند.

اگر بزرگان مواظب اين گونه افراد نباشند، چه‏بسا زيانهاى جبران ناپذيرى به بار خواهد آمدكه جبران آن مشكل‏است.

در زمان امام جواد(ع)نيز اين گونه افراد با سوء استفاده ازكمى سن امام، به خيال خود فكر مى‏كردند مى‏توانند بر امور امام‏مسلط شوند و هر طور كه خواستند، عمل كنند.

امام اين خطر رااحساس كرد و بى‏هيچ اغماضى آنان را طرد كرد. ابوالعمر، جعفر بن‏واقد و هاشم بن ابى‏هاشم در شمار اين افراد جاى داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت كند؛ زيرا به اسم ما ازمردم اخاذى مى‏كنند و ما را وسيله دنياى خود قرار داده‏اند.

9- نهى از اظهار نظر در امور دينى

كسانى مى‏توانند در امور دينى اظهار نظر كنند كه در اين كارخبره باشند. اگر سيره معصومان را ملاحظه كنيم، احاديث‏ بسيارى‏ در نهى از فتواى بدون علم و اظهار نظرهاى كم‏ مايه در امور دينى‏ مى‏يابيم.

بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعيت‏ شيعيان مقدارى‏متزلزل گرديد؛ به حدى كه برخى از بزرگان مانند يونس بن‏ عبدالرحمان نيز دچار لغزش شدند.

در تاريخ آمده است: عده ‏اى ازبزرگان شيعه مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيى، يونس بن‏عبدالرحمان و ديگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گريه و زارى پرداختند. يونس ‏به آنان گفت: از گريه دست‏ برداريد. براى امر امامت چاره ‏اى‏ بينديشيد و ببينيد تا اين كودك امام جواد(ع‏) بزرگ شود، چه كسى ‏عهده ‏دار امامت‏ شيعه گردد و ما مسايل خود را از چه كسى بپرسيم.

در اين هنگام، ريان بن صلت‏ برخاست و گلوى يونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقيده ‏ات در مورد امامت استوار نيستى؛ زيرا اگر امر امامت از جانب خدا باشد، فرقى بين طفل يك روزه و پيرمرد صدساله نيست.

سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شيعه براى انجام ‏مراسم حج و ديدار با امام جواد(ع) عازم مدينه شدند. آنها هنگام ‏ورود به مدينه به خانه امام صادق(ع) كه در آن هنگام خالى از سكنه بود، رفتند.

بعد از مدتى عموى امام جواد(ع)(عبدالله بن‏ موسى)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصى بلند شد و گفت: عبدالله‏  پسر رسول خداست و هركس پرسشى دارد، از او بپرسد. او مى ‏خواست ‏زمينه جانشينى عبدالله بن موسى را به جاى امام رضا(ع) فراهم‏ سازد. چند نفر از حاضران مسايلى را پرسيدند، ولى عبدالله‏ پاسخهاى نادرست داد.

شيعيان غمگين و ناراحت‏ شدند و تصميم‏گرفتند. مدينه را ترك كنند. در اين هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهاى شيعيان پاسخ هاى درست و قانع كننده داد و خطاب ‏به عمويش فرمود: عمو! از خدا بترس؛ چرا با اين كه در ميان امت داناتر از تو وجود دارد، اظهار نظر مى‏كنى؟ در قيامت چه جوابى خواهى داشت؟

10- شخص منحرف نبايد امام جماعت‏ شود

نماز جماعت‏ يكى از ميدان هاى بزرگ نمايش قدرت و اتحاد مسلمانان است كه بر اقامه آن تاكيد فراوان گرديده است. درنماز جماعت‏ يكى از مسايل بسيار مهم، شرايط امام جماعت است. امام جماعت‏ بايد از نظر فكرى و عقيدتى سالم باشد.

امام ‏جواد(ع)در اين زمينه خطاب به شيعيان فرمود: به كسى كه در موردخداوند قايل به تجسيم است و اعتقاداتش درست نيست، زكات ندهيد و پشت‏ سرش نماز نخوانيد.

و نيز فرمود: پشت ‏سر كسى كه به دينش ‏اطمينان نداريد و نيز درباره ولايت و دوستى او باما مشكوك ‏هستيد، نماز نخوانيد. ونيز فرمود: به گروه واقفيه اقتدا نكنيد.

11- تشكيلات امام(ع)در برابر خليفه

على بن مهزيار، وكيل امام، مى‏گويد: در سال 220 از نظراقتصادى فشار زيادى به شيعيان وارد گرديد و حكومت اموال بسيارى‏از آنان را به عنوان ماليات مصادره كرد.

در آن سال، من نامه ‏اى‏ به امام نوشتم و اين مشكلات را بيان كردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شما ستم كرده است و شيعيان تحت فشار قرار دارند، امسال من خمس را فقط در طلا و نقره ‏اى كه سال بر آن گذشته ‏است. واجب كردم.

ديگر وسايل زندگى مانند حيوانات، ظروف،سود ساليانه، باغ ها و كالاها خمس ندارد. اين تخفيف از ناحيه من‏ به شيعيان است تا فشار دستگاه حاكم آنان را مستاصل نكند.

12- افراط و تفريط، ممنوع

خطر انحراف فكرى هميشه جوامع را تهديد مى‏كند. گروهى در باره‏مسايل اعتقادى راه افراط پيش مى‏گيرند و عده‏اى راه تفريط.

پيامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، ميزان و ملاك عقيده صحيح ‏را معرفى فرمود و كتاب و عترت را ملاك مصونيت از انحراف شمرد. متاسفانه در بين مسلمانان و شيعيان هميشه عده ‏اى گرفتار افراط و دسته ‏اى درگير تفريط بودند.

محمدبن سنان از كسانى است كه درمحبت اهل‏بيت: زياده روى مى‏ كرد. به همين جهت‏ برخى از علماى ‏رجال، او را به غلو متهم مى‏كنند.

او مى‏گويد: روزى خدمت امام ‏جواد(ع)نشسته بودم و مسايلى ازجمله اختلافات شيعيان را مطرح‏ مى ‏كردم. امام فرمود: اى محمد! خداوند قبل از هرچيز نورمحمد(ص)و على(ع)و فاطمه(س)را خلق كرد؛ سپس اشيا و موجودات ديگر را آفريده، طاعت اهل‏بيت؛ را برآنان واجب كرد و امور آنها را دراختيار اهل‏بيت؛ قرار داد.

بنابراين، فقط اهل‏بيت؛ حق دارند چيزى‏ را حلال و چيزى را حرام كنند و حلال و حرام آنان نيز به اراده‏ خداوند و با اجازه او است.

اى محمد! دين همين است. كسانى كه‏ جلوتر بروند، انحراف و كج رفته‏ اند و كسانى كه عقب بمانند ، پايمال و ضايع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهى اهل‏بيت است و تو نيز بايد همين راه ‏را طى كنى.

ماهنامه كوثر شماره 36


 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo