شب عاشورا

وقتی سپاه عمر سعد نزدیك خیمه ها شد امام به حضرت عباس فرمود سوار شو و خودت را به لشگر عمر سعد برسان ببین چه خبر است و چه می خواهند حضرت اباالفضل با زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر جلوی آنها رفتند و فرمودند من از طرف امام پیام آورده ام كه ببینم چه خبر است. عمر سعد گفت امیر ابن زیاد گفته به شما پیشنهاد بدهم یا تسلیم شوید یا با شما بجنگیم، اطاعت حضرت عباس از امام را ببینید فرمود من از طرف خودم نمی توانم چیزی بگویم از امام جواب خواهم گرفت و حضرت عباس نزد امام می آید و همراهان او مقابل سپاه عمر سعد می مانند حبیب بن مظاهر به آنها گفت: به خدا فردای قیامت، پیش خدا بد مردمی باشند آن مردمی كه كشته باشند ذریه پیغمبر خود را و خاندان و اهل بیت او را.  شخصی به او اهانت كرد و گفت از خودت تعریف نكن تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودی حبیب پاسخ می دهد: از این موقعیتی كه اكنون دارم نمی فهمی كه من از شیعیانم؟ به خدا من نامه ای به حسین ننوشتم و وعده یاریش ندادم بلكه با اعتقاد او را یاری می كنم و جانم را قربانیش خواهم كرد برای آنكه شما حق خداون و رسولش را ضایع كردید.حضرت عباس به نزد امام رسید و گفته عمر سعد را به حضرت رساند حضرت فرمود می جنگیم ولی نزد آنها برو و اگر توانی كار را به فردا انداز بعد برای اینكه توهمی پیش نیاید كه آنها فكر كنند كه حسین یك شب را غنیمت شمرد كه شاید زنده بماند فرمود خدا خودش می داند كه من این مهلت را به عنوان شب آخر عمرم،  دلم خواست با معبودم راز و نیاز كنم و قرآن و عبادت كنم و آموزش بخواهم و خدا می داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست دارم این مهلت برای هر دو طرف مایه امیدواری بود زیرا حسین (ع) انتظار تكمیل یاران جانباز خود را داشت كه جمعی شب عاشورا به حضرت پیوستند و جمعی هم ظهر عاشورا (كه حربن یزید ریاحی كه در شمار آنها بود) به حضرت پیوندند و بدون پیوست این تعداد، كاروان شهادت حسینی كاملی نبود و از طرف دیگر خود شب زنده داری حسین و اصحابش در برابر این سپاه كفر، اتمام حجتی دیگر بود چون بسیاری از آنان ، نسبت به امام مظلوم، در اشتباه بودند و برای عمر سعد هم امید می رفت كه در ضمن این مهلت برای امام، شاید از استقامت دست بكشد و دست او به خون پسر پیغمبر (ص) آغشته نگردد و آبرویش برای دنیایش محفوظ بماند حضرت عباس برگشت و عمر سعد نیز درخواست امام را قبول كرد آن شب امام با وضع فوق العاده ای به سر برد، شب هنگام یاران خود را جمع كرد امام سجاد فرمودند با آنكه بیمار بودم نزدیك رفتم و شنیدم پدرم به یارانش می فرمود: بهترین ستایشی را بر خداوند نمایم و برسود و زیان ، او را سپاس گذارم . با خدایا، من تو را سپاس گویم كه ما خانواده را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دین دانا ساختی و به ما گوشهای شنوا، دیده بینا و دل روشن دادی، ما را از شكرگزاران خود بپذیر. اما بعد من در میان اصحاب جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم در میان خانواده ها مهربانتر از افراد خانواده خود نمی شناسم  انی لا اعلم اصحاباً اوفی و لاخیراً من اصحابی و لااهل بیت او قبل و لاافضل من اهل بیتی . خداوند شما همه را از طرف من جزای خیر دهد من به همه شما اجازه دادم تا همه شماها آزادانه بروید و من شما را حلال كردم این شب تاریك، شما را فرا گرفته در امواج ظلمات، خود را از گرداب بیرون بكشید هر كدام از شما دست یكی از افراد خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراكنده شود زیرا این مردم مرا می خواهند و اگر مرا گرفتار كنند از جستجوی دیگران بگذرند.)  اولین نفر حضرت ابوالفضل (ع) صحبت نمودند و ابراز وفاداری كردند و هر كدام ا زاصحاب مطلبی عرض كردند مسلم بن عوسجه (ما دست از تو بر نمی داریم نیزه به سینه دشمن می كنم و تا دسته شمشیر در دست داریم با آن بجنگم و اگر سلاح به ستم نماند به آنها سنگ بیاندازم به خدا اگر بدانم كه كشته می شوم و زنده می شوم و سپس كشته می شوم و سوخته می شوم و خاكسترم را باد می دهند و هفتاد بار با من چنین كنند از تو جدا نشوم تا در آستانت بمیرم ولی افسوس كه فقط یك جان دارم) زهیربن قین (به خدا من دوست دارم كشته شوم و زنده شوم و باز كشته شوم تا هزار بار و خداوند با این كشتار، از تو و خاندانت دفاع كند) سپس حضرت قاسم بن الحسن (ع) قیام كرد. قاسم، 13 سال سن دارد پیش خودش شك می كند كه آیا این شهادت نصیب منهم می شود  یا نه، رو به حضرت می كند و می گوید : یا عماه انا فی من قتل؟ آیا من هم جزء كشته شدگان هستم حضرت از او پرسید كیف الموت عندك؟ مرگ پیش تو چگونه است عرض كرد یا عماهاحلی من العیل شیرین تر از عسل حضرت فرمود نعم ابن اخی بله ای فرزند برادرم ولی به به درد سختی مبتلا خواهی شد قاسم  الحمدلله گفت. امام سجاد (ع) می فرمایند وقتی امام وفاداری یارانش را دیدند به آنها فرمودند اكنون سربردارید و نگاه كنید . آنها جای خود را در بهشت دیدند و امام، جایگاه تك تك آنها را به ایشان نشان داد.

در شب عاشورا امام برنامه های مفصلی دارد من جمله آماده كردن سلاحها و همچنین به اصحابش دستور داد تا گودالی خندق مانند، در پشت خیمه ها بكنند به طوریكه اسبها هم نتوانند از روی آن رد شوند و از پشت حمله كنند و داخل گودال هیزم ریختند و آنها را افروختند تا دشمن بفهمد تا وقتی حسین زنده است نمی توانند به خیمه ها حمله كنند سپس امام به یارانش فرمود كه خیمه ها را نزدیك به هم كنند و طناب خیمه ها را درون یكدیگر بكشند بگونه ای كه عبور یك نفر هم  از بین خیمه ها ممكن نباشد و دشمن تنها از روبرو بتواند با آنها بجنگد سپس امام شروع به عبادت نمودند و تمام شب را به دعا و راز و نیاز به درگاه خداوند مشغول شدند و یارانش همه از ایشان تبعیت نمودند . راوی می گوید تلاوت قرآن و دعا و گریه ایشان مانند زنبوران عسل بود حتی عده ای از سپاه دشمن را به گریه می انداخت .

امام صبح عاشورا نماز صبح را با اصحابش خواند و اسب رسول الله كه مرتجز  نام داشت سوار شد و اصحاب را برای پیكار آماده كرد همه آنها كه 32 سواره و 40 پیاده بودند البته روایتها مختف است 45 نفر 61 نفر هم روایت شده است. اما مشهور به آن تن می باشد.

امام ، زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر را به میسره سپاهش گمارد و پرچم را به حضرت ابوالفضل(ع) داد و دستور داد هیزم ها را كه پشت خیمه ها جمع آوری كرده بودند در خندق ریختند كه مانند نهر بزرگی در پشت خیمه ها شده بود هیزم ها را آتش زدند كه مبادا دشمن از پشت حمله كند. عمر سعد هم صبح عاشورا لشگر خود را صف كرد عبدالله بن زهیر ازدی را به فرماندهی نیروهای  اهل مدینه گماشت قیس بن اشعث را بر اهالی رییعه و كنده عبدالرحمان بن ابی سبره حنفی را به اهالی مذحج و بنی اسد گمارد- حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان نمود و فرماندهی میمنه سپاه را به عمر و بن حجاج زبیدی و فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن و فرماندهی سواره نظام را به عروه بن قیس احمسی و فرماندهی پیادگان را به شبث بن ربعی یوبوعی و پرچم را به آزاده كرده خود، درید سپرد . سپس امام فرمان دادند خیمه ای تهیه نمایند و در آن مشك بردند و سورمه ای درست نمودند سپس خود و اصحاب به چشم نوره (سورمه) كشیدند.

لشگر عمر سعد آمدند و گرد خیمه های حسین دور زدند وقتی آتش خندق را دیدند و راه حمله از پشت را بسته دیدند شمربن ذی الجوشن فریاد زد ای حسین پیش از قیامت به آتش شتافتی (آنقدر ناتوان و نامرد بودند كه با سپاهی 30 هزار نفری در مقابل 72 تن به همراه زن و بچه ، باز می خواستند از پشت حمله كنند). امام فرمودند ای زاده مادر ی بزچران تو شایسته نیران هستی (آتش). مسلم بن عوسجه خواست او را با تیر بزند، امام نگذاشت و فرمود من دوست ندارم آغازگر نبرد باشم. نقشه لشگر كوفه این بود كه با عده فراوان خود، امام را محاصره كنند و آنها را اسیر نمایند و به كوفه ببرند و اصلا فكر نمی كردند كه این جمعیت اندك، در برابر 30 هزار نفر، چنان جبهه ای مستحكم و قدرتمند تشكیل دهند.  این نقشه ای كه امام كشیدند و دڟی كه از خیمه ها و خندق آتش فراهم كردند، یكی از شاهكارهای نظامی است و یكی از كرامات امام شمرده می شود. وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد و فریاد كشید تا لشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنید تا حق نصیحتی كه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرین لحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولی ببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

 

 

Logo
https://old.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/ImamHosein/Moharram/82/Tarikh_Ashoora/shab_ashora.aspx?&mode=print