صعصعه بن صوحان عبدى ( 1 ) كوفه را چنين توصيف ميكند :
( مركز وپايگاه اسلام است و فرازگاه سخن و جايگاه پرچمداران و رهبران مگر كه در آن
جمعى مردم درشتخوى و خشك زيست مى كنند كه از اطاعت صاحبان امر ، سر باز مى زنند و
به وحدت ، شكست مىآورند .
و اين خلق و خوى از آن مردمى آراسته صورت و اهل قناعت است) .
مسلمانان در سال 17 هجرى پس از فتح عراق ، اين شهر را بدست خود بنا كردند (2 )
در ابتدا ساختمان آن از نى بود ، حريقى بدان آسيب رسانيد و پس از آن با خشت بنا شد
خيابانهاى عمومى آن به پهناى بيست ذراع - به ذراع دست - و كوچه هاى فرعى آن هفت
ذراع بود در فاصله ى ميان خيابانها ، جايگاه براى ساختمان به وسعت 40 ذراع و
زمينهاى خاص سران و بزرگان ( 3 ) به وسعت 60 ذراع قرار داشت .
نخستين جائيكه در آن ، مرز بندى در نظر گرفته شد مسجد بود : مردى سخت كمان در وسط
منطقه ای كه براى شهر سازى در نظر بود ، ايستاد و از هر سو تيرى پرتاب كرد ،ديوارها
و پايه ها را در پشت فرودگاه تيرها بپا داشتند و آن ميان را براى مسجد گذاشتند در
پيشخان مسجد ، شبستانى بنا كردند بر پايه های از سنگ رخام كه پادشاهان ايران از
ويرانه هاى حيره آورده بودند ، در اطراف مسجد خندقى حفر كردند تا كسى در ساخت مسجد
براى خود خانه نسازد .
هنگاميكه امير المؤمنين عليه السلام - پس از جنگ جمل در سال 36 هجرى - به كوفه هجرت
كرد و آنجا را مقر حكومت خود قرار داد ، كوفه بسرعت بيسابقه ای رو به آبادى رفت و
ورود على عليه السلام به ايرانشهر در 12 ماه رجب بود .
يكى از موجبات اين هجرت ، كمى محصول حجاز و احتياج آن به ديگر مناطق بود و براى يك
دولت هيچ چيز زيانبخش تر از اين نيست كه در محصول و ارزاق محتاج و متكى باشد اما
كوفه و شهرهاى سواد ( عراق ) باندازه ى خود و زيادتر داشت بعلاوه آنكه عراق در آن
اوقات مركز امنى براى شورشهاى مسلحانه ای شده بود كه سرزمين دجله و فرات را ميدان
عمليات عدوانى خود قرار داده بودند و اين وضع ، در پيش گرفتن سياست نظامى خاصى را
ايجاب مى كرد .
هنگامي كه كوفه ، مركز خلافت شد ، بزرگان مسلمان از تمامى آفاق اسلامى بدان روى
آوردند و قبائل عربى از يمن و حجاز و مهاجران پارسى از مدائن و ايران در آن سكنى
گزيدند بازارهاى تجارتى آن ، آباد شد و تحصيل علم در آن ، رونق يافت در اطراف آن ،
باغها و بوستانها و چراگاهها و روستاها احداث شد و تا روزگارى دراز مدت ، بزرگان
تاريخ و ادب و علوم را در دامان خود پروراند.
در سايه ى حكومت هاشمى ، مذهب و مسلك تشيع و پيروى آل محمد در اين شهر رواج يافت و
هميشه ، همچون نشانه ای ثابت براى آن باقى ماند با اينحال ، بحكم آنكه ساكنين شهر
جديد ، بر اثر اختلاف عنصرى ، آنجا را ميدان تمايلات و خواسته هاى مختلف ساخته
بودند ، پس از دورانى كوتاه ، اين ناهماهنگى وسيله ى بر افروختن آتش فتنه و آشوب
شد و بيشتر حوادث تلخ تاريخى و هرج و مرج های را كه گاه به سود و گاه به زيان اين
شهر بود ، پديد آورد .
آنروزى كه كوفه با امام حسن بيعت كرد ، تمامى عناصر موجود در آن - كه در كمتر
موضوعى وحدت نظر مى يافتند - در موضوع بيعت با آنحضرت ، متفق و هماهنگ شدند .
روش زندگى حسن بن على در دوران اقامتش در اين شهر چنان بود كه او را قبله ى نظر و
محبوب دل و مايه ى اميد كسان ساخته و فضاى شهر جديد و ( مقر حكومت پدرش) را با
برجسته ترين خصال پسنديده ى موروثى آل محمد يعنى ، بخشنده دستى ، نيكخوای ،
بلندرای ، خوشروای ، گذشت و بردبارى ، دانشورى و برتر انديشى ، زهد و پارسای
آراسته و پر ساخته بود .
منبر خلافت - در بحران غمى كه بر امام در گذشته داشت - بشادى تبسم كرد ، زيرا در
آغوش خود مظهرى از صفات موروث انبيا را ميديد .
در آنروز پرهيزگارتر و پارساتر و همه ى خصال نيك را دارنده تر از حسن بن على كسى
يافت نمى شد از اين رو وى تنها شخصيتى بود كه همه ى آراء مختلف از روى رضا و رغبت
بر او قرار ميگرفت و تمامى عناصر رهبرى ، همانطوريكه در رهبر ملتى و پيشواى قومى
لازم است ، در او مجتمع ميگشت .
اگر حوادث غير قابل پيش بينى و نامطلوب نمى بود ، جشن هاى بيعت در كوفه با همان
قدرت و هيجان و آمادگى كه انتظار مى رفت پايان مى يافت ولى فضاى سياسى اين شهر بزرگ
- كه در تاريخ خود براى اولين بار ، جشن نصب خليفه ای را مى گرفت - بدنبال جنگهاى
كوبنده ى جمل و صفين و نهروان كه هر سه در نزديكى آن بوقوع پيوسته بود ، همچنان
گرفته و ابر آلود و آغشته به وسوسه ها و دلواپسى هاى ترديد انگيز بود در آنروز عده
ى زيادى از كسان و ياران مقتولين اين جنگها از دو طرف ، در كوفه مى زيستند كه با
كشتگان خود همراى و همعقيده بودند و آرزو ميكردند كه روزى بتوانند انتقام آنان را
بگيرند و براى رسيدن به اين هدف تا آنجا كه ميتوانستند ، فعاليت ميكردند .
در اين ميان ، هم غرض هاى شايسته و موافق وجود داشت و هم غرض هاى فاسد با هدفهاى
پنهان كه پيوسته موجبات اختلاف و نفاق را ايجاد مى كرد .
حسن بن على كه در طليعه ى خلافت بسر ميبرد ، همه ى دلها را با خود همراه داشت زيرا
اولا فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و دوستى او يكى از شرائط ايمان ، ديگر
آنكه لازمه ى بيعت اين بود كه از او فرمانبردارى كنند .
ابن كثير مى نويسد : ( مردم به او بيش از پدرش محبت مى ورزيدند( 4 ) ) .
و يقينا تا وقتى حسن بن على به كار مثبتى كه با اغراض و منافع گروهى و با رگ حساس
تعصب هاى گروهى ديگر اصطكاك داشته باشد ، دست نمى زد همچنان محبوب و از آسيب اين و
آن در امان مى ماند چه اينكه وسائلى كه اسلام در آنروز بدانها زندگى مى كرد ، در
ميان آنچنان مسلمانانى ، يا در اختيار هدف هاى شخصى بود و يا پيرو عصبيت ها .
بسيارى از آن مردم كه خود پرستى و سود جوای حتى به مرز عقيده ى آنان نيز تجاوز
كرده بود ، مى پنداشتند كه با بيعت كردن با حسن بن على - كه داراى خلق و خوای
بنهايت خوش و ياد آور خلق و خوى پيغمبر بود - راهى به اشباع خواسته ها و ارضاء
هوسها و طمعهاى خود خواهند يافت .
ولى واقع اين است كه آنها اين خلق و خوى عظيم را ، آنچنانكه بود نفهميده بودند .
بسيارى از كسانى كه در هيچ رأى و فكرى با امام حسن همعقيده نبودند نيز همين اشتباه
را داشتند و لذا مانند مؤمنان مخلص ، از روى ميل و رغبت با او بيعت كردند و سپس
همينها بعد از زمانى كوتاه ، اولين كسانى بودند كه از ميدان گريختند بى آنكه حتى به
پشت سر خود بنگرند .
اينها هنگاميكه آن نر مخوای را در مقابله با مطامع خود در معرض آزمايش در آوردند ،
او را پس از قبول حكومت و مسئوليت ، از پولاد محكمتر و غير قابل نفوذتر يافتند ،
بطوريكه حتى برادر و پسر عمويش - كه هر دو به او نزديكترين و در ديده ى او با منزلت
ترين افراد بودند - نيز نمى توانستند او را از رأى و نظر خود عدول دهند و او با
اتكاء به رأى و تصميم قاطع خود ، بى هيچ تكلف و دغدغه قدم بر ميداشت و عمل ميكرد .
بنابراين جاى شگفتى نيست اگر روح دشمنى و معارضه در ميان سران و رياست طلبان
ماجراجوى كوفه بطور نامرای رشد كند و كوفيان تدريجا رفتارى را كه با امام پيشين خود
داشتند - همان رفتارى كه ( دل او را از خشم آكنده و جام اندوه در كام او فرو ريخته
بود) - مجددا در پيش گيرند و بدين ترتيب در محيط و بازده ى آن اجتماع ، جبهه بندى
ها و باند بازى های كه چندان بى اتكاء بقدرت خارجى هم نبود سر گرفت و بر اثر
آن مشكلات داخلى به رنگهاى گوناگون پديد آمد .
از روزى كه خلافت اسلامى به مركز جديد خود در عراق انتقال يافت ، بر اثر صراحتى كه
در حكم و قاطعيتى كه در اجراى عدالت ابراز ميداشت ، اين قبيل مرد نماها روش ناپسند
فتنه انگيزى و اخلالگرى و تفرقه افكنى را در پيش گرفته و در اين كارها آزموده شده
بودند علت اصلى اخلال و كارشكنى اين عده ، فقط اين بود كه از سود مادى اين رژيم
مأيوس شده و بدان اميدى نداشتند چه اينكه ، خلافت هاشمى ، حكومت دينى بود نه رياست
دنيوى و مادى اينها دانسته بودند كه اين رژيم به آنان اجازه نخواهد داد كه وضع
پيشين خود و اختيارات وسيعى را كه در مورد دخالت در كارهاى عمومى و بهره برداريهاى
نامشروع داشتند ، ادامه بدهند و راه رسيدن به اميدهاى خام و كارهاى خام و كارهاى
غير قانونى را بر آنان خواهد گرفت .
پيدايش و رشد خلافت جديد در كوفه و ادامه ى عصيان معاويه در شام ، براى اين عده
موقعيت مناسبى پيش آورد كه نيروى خود را به كار گرفته و اخلالگريهاى خود را آغاز
كنند و هر اندازه كه ممكن است - ولو از راه ببازى گرفتن هر دو جبهه - خود را به
منافع آنى و نزديك برسانند براى آنان دو راه بيشتر وجود نداشت : در صورت امكان ،
بدست آوردن پست ها و شغلهای در حكومت جديد كه بتواند حرص و آز آنان را اشباع كند ،
و در غير اين صورت ، كار شكنى و خرابكارى و توطئه بر ضد اين حكومت خزائن شام پيوسته
جلوه ى دلپذير پول و وعده را در برابر چشمشان قرار ميداد و دل از كفشان مى ربود و
اساسا هميشه براترين سلاح حكومت شام در همه ى برخوردهايش با كوفه ، پول و وعده بود
.
بدين ترتيب و بدين دليل بود كه كوفه ى حسن بن على ، دستخوش دگرگونى تمايلات و تشتت
آراء و اختلاف و دو دستگى و بر ملا شدن كينه و دشمنى ميان بخش بزرگى از مردم ، گشته
بود .
مردمى كه در روزهاى بيعت حسن عليه السلام كه سلسله جنبان و بانى اين فسادها بودند ،
به چند دسته تقسيم مى شدند :
بزرگترين وابستگان اين باند عبارت بودند از : عمر و بن حريث ، عماره بن الوليد ،
حجربن عمرو ، عمر بن سعد ، ابو برده پسر ابو موسى اشعرى ، اسمعيل و اسحاق دو پسر
طلحه بن عبيدالله و كسان ديگرى از اين رديف .
در اين باند ، عناصر نيرومند و با نفوذ و داراى اتباع نيز وجود داشتند كه در بوجود
آوردن موجبات شكست امام حسن مانند : شايعه افكنى ها و توطئه ها و ايجاد نفاق و
دوئيت ، تأثير بسزای داشتند .
( اينها در خفا ، مراتب فرمانبرى و همراهى خود را به معاويه نوشتند و او را به حركت
به سوى كوفه تحريك و تشويق نمودند و ضمانت كردند كه هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن
بن على نزديك شود ، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند) ( 5 )
.
و بنا به گفته ى مسعودى در تاريخش ( 6 )
( اكثر آنان نهانى با معاويه مكاتبه كردند ، به او وعده ها دادند و
بدينوسيله خود را به او مقرب ساختند) .
( معاويه با عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجاربن ابجر و شبث بن ربعى در خفا قرار
داد بست و بوسيله ى جاسوسانش براى هر يك از ايشان چنين پيغامى فرستاد : اگر حسن را
بكشى پاداش تو صد هزار درهم است با فرماندهى يكى از لشكرهاى شام و زناشوای با يكى
از دخترانم و حسن عليه السلام پس از آنكه از اين قرار نهانى خبر يافت هميشه در زير
لباسش زره بر تن ميكرد و با پرهيز و احتياط رفتار مى نمود و حتى به نماز نيز با
اينحال حاضر ميگشت نوبتى يكنفر از دشمنان در نماز تيرى بسوى او افكند ولى چون زره
داشت بدو آسيب نرسانيد) ( 7 ) .
و يك نمونه از اين متون تاريخى براى نشان دادن وضعيت ، كافى است .
بدين قرار اين دسته ، زشت ترين جنايتى را كه يك خائن فرصت طلب انجام ميدهد ، مرتكب
مى شدند فعاليتهاى پليد آنان ديرى در زير پوششى از دروغ و نفاق باقى نمى ماند و
درست بهنگام نداى وظيفه ، خباثت آنان آشكار مى گشت .
در تمام اين مدت ، گروه مزبور پيشروان هر ناخشنودى و كمكگاران هر بلوار و
آشوب و انگشتان خيانتكار دشمن در قلمرو حكومت هاشمى امام حسن بودند .
( خوارج) نيز بحكم وحدت نظرى كه با امويان در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند ، در پى
ريزى توطئه هاى بزرگ با آنان همكارى ميكردند و دليل بارز اين ادعا اينست كه نام دو
تن از سران خوارج يعنى اشعث بن قيص و شبث بن ربعى در يكى از نمونه هاى تاريخى مزبور
، برده شده است .
اينها كسانى بودند كه پس از حادثه ى حكميت كمر به دشمنى على و معاويه - هر دو -
بسته بودند رؤساى اين گروه در كوفه عبارت بودند از : عبدالله بن وهب الراسبى ، شبث
بن ربعى ، عبدالله بن الكواء ، اشعث بن قيس ، شمربن ذى الجوشن .
خوارج از اولين روزهاى بيعت ، از همه ى مردم كوفه نسبت به جنگ با معاويه بيشتر
اصرار مى ورزيدند و همينها بودند كه هنگام بيعت با حسن بن على شرط كردند كه با
متجاوزان و گمراهان - يعنى مردم شام - بجنگند و آنحضرت دست از بيعت آنان كشيد و گفت
بايد بشرط ( اطلاعات كامل و پيروى بى قيد و شرط در جنگ و صلح ) بيعت كنند آنگاه
آنان نزد برادرش حسين آمدند و گفتند : دست بگشا تا با تو بيعت كنيم همانطور كه با
پدرت بيعت كرديم و به اين شرط كه با متجاوزان و گمراهان شامى جنگ كنى آنحضرت در
پاسخ آنان گفت : ( معاذالله كه تا حسن زنده است بيعت شما را بپذيرم) و آنها چون
چنين ديدند ناچار نزد حسن آمده و همانگونه كه او مى گفت با وى بيعت كردند ( 8 )
.
البته شرطى كه اين دسته در هنگام بيعت با حسن بن على ميكردند و همچنين اصرارشان بر
جنگ ، به دليل دشمنى آنان با امام نبود چه ، در ميان پيروان خاص و شيعيان آنحضرت
نيز كسانى بودند كه همين اندازه براى شروع جنگ ، پافشارى ميكردند ولى در آينده با
مطالعه بخشهای از ماجراى امام حسن روشن خواهد شد كه در بحرانى ترين و وخيم ترين
لحظات ، همين عده عامل و ابزار بروز حوادث ناگوار محسوب مى شدند و چنانكه اندكى پيش
از اين گفتيم ، دو تن از سران و بزرگان آنها در پليدترين و زشت ترين توطئه ى اموى
در كوفه ، شركت داشتند .
اينها براى تشويق مردم به اخلالگرى و ايجاد فتنه و آشوب ، از مؤثرترين و مخوفترين
روشها استفاده ميكردند و به وسائل گوناگون ، ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مى
ساختند و سر اصلى تجديد حيات آنان پس از شكست سخت و كوبنده ای كه در سواحل نهروان
ديدند ، همين موضوع بود .
زياد بن ابيه تبليغات خوارج را اينگونه توصيف ميكرد : ( سخن ايشان در دل ، گيرنده
تر است از آتش درنى) و مغيره بن شعبه درباره ى آنان مى گفت : ( اگر دو روز در شهرى
بمانند هر كس را كه با آنان معاشرت كند ، فاسد مى سازند) ( 9 )
.
خارجى سخن باطل مى گفت و آنرا حق مى پنداشت ، كار زشت مى كرد و آنرا خوب مى دانست و
به خدا اتكاء داشت اما هيچگونه ارتباطى از راههاى مشروع و دين پسند ، باخدا نداشت .
و ما به مناسبت ديگرى ، آنجا كه از ( عناصر سپاه) سخن بگوئيم ، از آنان ياد خواهيم
كرد .
مفيد ( عليه الرحمه ) در آنجا كه از عناصر سپاه حسن بن على بحث كرده ، از اين گروه نام برده است ، گمان قوى آن است كه نامگذارى آنان به ( شكاكها) بدين جهت است كه اينها تحت تأثير تبليغات خوارج قرار گرفته بودند بدون اينكه جزء آنان شده باشند و پيوسته در حال ترديد و دودلى بسر ميبردند .
سيد مرتضى نيز در كتاب امالى ( ج 3 ص 93 ) بتقريبى از شكاكان نام برده و به اشاره ،
آنان را كافر شمرده است گويا به نظر وى ، اين عده در اصل دين ، ترديد و تزلزل داشته
اند .
به هر حال ، اينها جمعى از ساكنان كوفه و فرومايگان آن اجتماع بودند كه خود بخود نه
قصد نيكى داشتند و نه توانای بدى با اين وصف ، وجود آنان خود مايه ى شر و وسيله ى
فساد و آلت بى اراده ای در دست اخلالگران و فتنه جويان بود .
اين گروه - به گفته ى طبرى در تاريخ - بيست هزار مرد مسلح كوفى بودند كه در هنگام
تقسيم بندى كوفه ، در قسمتى قرار گرفتند كه هم پيمانان آنها از طايفه ى ( بنى
عبدالقيس) در آنجا واقع شده بودند اين عده در اصل ، نه از ( بنى القيس) بودند و نه
حتى از عرب بلكه داراى نژادى مخلوط و اولاد بردگان و موالى بودند و شايد بيشتر آنان
اولاد كنيزكان پارسى ای بودند كه در سالهاى 12 تا 17 در ( عين التمر) و ( جلولاء)
اسير شده بودند .
و همين ها در سال 41 و هم در سال 61 - يعنى در دو بحران مربوط به امام حسن و
امام حسين - مردمى صاحب سلاح و جنگجو بشمار مى رفتند - دقت كنيد .
و باز همين ها پاسبانان ( زياد بن ابيه) بودند كه در حدود سال 51 هجرى آن فجايع را
نسبت به شيعه مرتكب شدند و خلاصه ، اينها از افرادى محسوب مى شدند كه در برابر مزد
، به هر جنايتى تن در ميدهند و غالبا اتباع و اطرافيان مردم صاحب قدرت و شمشير
برنده ای در دست جباران مقتدر بشمار مى رفتند .
بر اثر استقبالى كه اين عده از فتنه ها و حوادث مختلف كوفه در قرن اول هجرى كرده
بودند ، بتدريج بر قدرت و شوكت آنان افزوده شده و كارشان چنان بالا گرفته بود كه
شهر كوفه را به آنان نسبت ميدادند و مى گفتند : ( كوفه ى الحمراء) .
در بصره نيز عده
ای از اولاد بردگان و موالى سكونت داشتند زياد - كه در آن هنگام
حاكم بصره بود - از قدرت آنان بيمناك شد و در صدد قلع و قمع آنان بر آمد ولى ( احنف
بن قيس) او را از اين كار باز داشت .
برخى از نويسندگان معاصر ، بغلط اين عده را از شيعه دانسته اند حال آنكه ايشان نه
تنها كوچكترين شباهتى به شيعيان نمى داشتند ، كه از خطر ناكترين دشمنان شيعه و
پيشوايانشان بودند نميتوان انكار كرد كه ممكن است در ميان آنها افرادى معتقد به
مرام شيعه وجود داشته اند ولى همه را نميتوان به عده ى ناچيزى قياس كرد .
در كنار اين عناصر مخالف ، شيعيان حسن قرار داشتند كه از لحاظ تعداد ، در مركز
حكومت على از ديگر گروهها بيشتر بودند در ميان اين عده ، جمعى از بقاياى مهاجرين و
انصار نيز وجود داشتند كه به تبع على عليه السلام در كوفه مسكن گزيده بودند و
مصاحبت آنان با رسول خدا ( صلى الله عليه و آله ) به آنان مكانت و منزلت شامخى در
ميان مردم داده بود .
بزرگمردان كوفه ، اخلاص و صميميت خود را نسبت به اهل بيت - چه در آغاز خلافت حسن بن
على و چه در هنگاميكه آنحضرت پس از بيعت ، فرمان جهاد داد و چه در مراحل ديگرى كه
بعدها پيش آمد - ثابت و مدلل ساختند بيگمان اگر اين شيعيان با اخلاص در آنروز از
دسيسه هاى ساير همشهريان خود مصون مى ماندند ، براى مقابله با خطرهای كه از شام
بسوى كوفه سرازير بود ، عده ای كافى و شايسته ميبودند در اين جمع فرخنده ، چنان
آمادگى و شور و نشاطى وجود داشت كه براى هيچكس قابل انكار نبود و به آن اندازه كه
هر مشكلى را براى آنان هضم و قابل درك مى ساخت و معرفتى كه زمينه و شرط ورود در
مشكلات است به آنان مى بخشيد .
براستى درباره ى كسانى همچون : قيس بن سعد بن عباده ، حجر بن عدى ، عمر و بن الحمق
خزاعى ، سعيد بن قيس همدانى ، حبيب مظاهر اسدى ، عدى بن حاتم ، مسيب بن نجيبه ،
زياد بن صعصعه و ديگرانى از اين طراز ، چگونه ميتوان انديشيد ؟ .
البته جريانهاى تند و مخالف و دستهاى مزدور و خائن نيز براى دگرگون ساختن اين زمينه
هاى مساعد و تغيير سرنوشت ، پيوسته مشغول فعاليت بودند .
در اين محيطى كه سراسر آنرا تمايلات گوناگون و متضاد فرا گرفته و فتنه گريها و
تبليغات رنگارنگ آنرا به هيجان در آورده بود ، براى حسن بن على آينده ى كار و
مولود اين شبان آبستن حوادث ، پوشيده و مستور نبود و چون در طليعه ى حكومت بود ،
ناگزير ميبايد برنامه ى كار و هدف خود را براى مردم بيان كند و ضمنا روش و خط مشى
خود را از شرائط و مقتضيات گوناگونى كه در داخل و خارج او را احاطه كرده است ،
الهام بگيرد.
معاويه دشمن بيرون از مرزى بود كه با مكر و فريب خود و با وسائل قدرتى كه در اختيار
داشت و با پايگاه مستحكمى كه در صفحات حكومتش از آن برخوردار بود ، خاطر كوفه را
سخت مشوش و مشغول داشته بود معاويه آنچنان دشمن حقيرى نبود كه حسن بن على بتواند در
مورد او خونسرد و بى تفاوت بماند و يا در صورت چشم پوشى و خونسردى ، از حملات سخت
او مصون باشد و در حقيقت امام حسن بيش از هر كس ديگر ، علاقمند بود كه در صورت
مساعد بودن شرائط ، قدرت شيطانى معاويه را در هم كوبيده و سزای در خور او ، به او
بچشاند .
و اما در داخل قلمرو حكومت حسن بن على ، آنچه بيش از همه توجه و اهتمام او را جلب
كرده بود ، دشمنيهاى مردمى بود كه هر چند بظاهر در كنار او مى زيستند اما از لحاظ
معنى و روح و هدف ، فرسنگها از او دور بودند .
براى آن حضرت بسى ناگوار بود كه در مركز حكومتش مردمى زندگى كنند كه غرائز بر آنان
چيره شده و حرص و آزدست تطاول بر آنان گشوده و هرزه گرای ايشان را به هر سو
كشانيده است ، نه از وفا مفهومى مى شناسند و نه دين را حرمتى مى نهند و نه همسايگى
را حقى قائلند ، بيگانگى و دورى از خود انسانى ، آنان را به آلت و ابزارى براى مكر
و فساد و نفاق مبدل ساخته است ، با هر آوازى هم صدا مى شوند و در هر وادى براه مى
افتند ، نه صحنه ى سياست به آنان رونقى مى گيرد و نه ميدان جنگ با آنان سامان مى
يابد وجود اينچنين نامردمانى كافى است كه اجتماعى را دستخوش اضطراب و هرج و مرج
ساخته و در خطر فتنه و معرض انواع بلاها و خطرات قرار دهد.
حسن بن على در مواجهه با اين اوضاع و احوال ، آنچنان نبوغى از خود نشان داد كه اگر
آن حوادث و مصائب ناگهانى و غير قابل محاسبه پيش نمىآمد ، يقينا پيروزى درخشانى
بدست مىآورد .
بسيارى از حوادث را پيشگوای ميكرد ولى مراعات احتياط ، مانع از آن بود كه پيش بينى
هاى خود را ابراز كند و بدين جهت فقط به اشاره ای بدان ، اكتفا ميكرد ، جمله ى
ابهام آميز و شيوای كه از آيه ى كريمه ى قرآن اقتباس كرده و در نخستين خطبه اش در
روز بيعت بيان فرمود از اين قبيل بود آن جمله اين بود : ( انى ارى ما لاترون ) ( من
مى بينم آنچه را شما نمى بينيد ) .
در آن روزى كه اين جمله را ادا كرد در پيش روى او بجز جشنهاى سرشار از شور و نشاط
كه بيش از همه چيز ، نمايشگر صميميت توده ى مردم با خليفه ى جديد مى توانست باشد ،
چيز ديگرى وجود نداشت پس چگونه است كه او چيزى در آنان مشاهده مى كند كه آنان خود
از ديدن آن عاجزند ؟ .
اين همان دور انديشى و دور بينى ويژه ى حسن بن على بود كه در جنگ و صلح و در هر
گامى كه با دشمنان يا دوستانش برداشته ، نشانه ى آنرا ميتوان يافت .
اگر چه مجموعه هاى تاريخى در آن مقام بر نيامده اند كه نمونه هاى فراوانى را كه
ميتوان بعنوان نمودارهاى تاريخى از سياست حسن بن على ارائه داد - مخصوصا آنچه را كه
مربوط به بخش اول از دوران حكومت وى يعنى پيش از اعلان جهاد مى باشد - نشان دهند ،
با اينحال همان موارد نادرى كه از سيره ى زندگى وى بدست مىآيد ، بيننده را به سياست
ماهرانه ى وى مؤمن و مطمئن مى سازد چه ، او در وضعى آنچنان نا متعادل و بحرانى ،
بقدرى حكيمانه و مدبرانه فرماندهى كرد كه بهتر از آن در چنان وضعى امكان پذير نيست
.
اينك مثالى چند از روشهاى سياستمدارانه ى او در اداره ى اوضاع پيش از آغاز جنگ :
براى بيعت ، عبارت مخصوصى وضع كرد و از قبول هر گونه قيد و شرطى در بيعت استنكاف
كرد از همه به شرط : شنوای و فرمانبرى ( اطاعت كامل ) در جنگ و صلح ،بيعت گرفت
سخندانى مدبرانه ى او در اين جمله ، همانطورى بود كه حدس زده مى شد چه ، از جنگ و
صلح هر دو نام آورد ، هم طرفداران جنگ و هم مخالفين آن را قانع ساخت و البته آشنای
او به اوضاع عمومى كوفه ، چندان بود كه ميتوانست در چنين اوضاعى راهبر او به چنين
آگاهى حكيمانه گردد .
عطاى جنگجويان را صد ، صد افزايش داد ( 10 )
و اين نخستين چيزى بود كه پس از آغاز خلافت پديد آورد و پس از وى خلفاء همه از او
پيروى كردند ( 11 ) .
بديهى است كه تغيير وضع بصورت افزودن مزاياى خاص سپاهيان ، موجب افزايش قدرت و
محبوبيت بود ، بعلاوه در گرد آوردن تعداد زيادترى از مردم براى جنگ ، تأثير بسزای
داشت .
اين پديده ای بود كه هر چند ميتوانست دليل آمادگى براى جنگ باشد ، با اينحال بطور
قاطع ، تصميم وى را بر جنگ اعلام نميكرد چه ، همچنين ميتوانست فقط نمونه ای از
تغيير وضع هاى يك دوران جديد باشد .
اين كار با اين روش ، در عين آنكه يكنوع پيشگيرى عاقلانه و مدبرانه براى آينده
ای
بود كه اى بسا شروع جنگ را ضرورى مى ساخت ، با اينحال موجب تفرقه و اختلاف كلمه هم
نبود .
دستور داد دو نفرى را كه براى معاويه جاسوسى ميكردند ، اعدام كنند و با اجراى اين
حكم ، روح فتنه جوای و بلواگرى را - كه عناصر زيادى از مردم بصره و كوفه بدان
گرائيده بودند - سركوب ساخت .
مفيد مى نويسد : ( چون خبر وفات اميرالمؤمنين و بيعت مردمان با حسن بن على به
معاويه رسيد ، پنهانى مردى از قبيله ى حميرا به كوفه و مردى از بنى القين را به
بصره فرستاد تا اخبار را براى او بنويسند و در كارهاى امام حسن ايجاد اختلال كنند ،
حسن از اين موضوع اطلاع يافت ، دستور داد تا جاسوس ( حميرى) را در كوفه از خانه ى
گوشت فروشى بيرون آورده گردن زدند و به بصره نوشت تا جاسوس ( قينى) را در ميان
قبيله ى ( بنى سليم) جستجو كنند و او را يافته و اعدام نمايند) .
ابوالفرج اصفهانى نيز شبيه به همين روايت كرده و سپس گفته است : ( حسن به معاويه
نوشت : اما بعد ! جاسوسانت را فرستادى ، گويا مايلى ديدار كنيم ! در اين ترديد
ندارم پس منتظر باش كه آن روز دور نيست شنيده ام كه زبان شماتت گشوده ای به آنچه
شيوه ى خردمندان نيست كه بدان شماتت كنند ( اشاره به شادى كردن معاويه به وفات على
عليه السلام ) .
حال تو مناسب اين شعر است :
( به آنكس كه در پى مخالفت با آن در گذشته است ، بگو :
تو نيز آماده ى آنچنان پيشامدى باش كه گوای هم اكنون خواهد شد .
ما آن چنانيم كه هر كه از ما بميرد ، همچون كسى است كه شب را در جايگاه شبانه به
انتظار صبح بسر ميبرد) .
با وجود اصرار زيادى كه بيشتر اطرافيان و نزديكان وى از نخستين روز حكومتش بر شروع
جنگ داشتند ، جنگ را بتأخير انداخت ما در فصل( 5 ) وضع سياسى آنروز را تحليل خواهيم
كرد و آشكار خواهد شد كه در آن شرائط ، اين يگانه تدبير صحيح و موافق مصلحت بود .
بوسيله ى تبادل نامه و پيغام ، موقعيت متزلزل معاويه را كه با ادعاهاى پوچ خود او
قابل تحكيم نبود ، از ياد او برد و پرونده ای از مغلطه كاريهاى او - كه همان نامه
هاى او به امام حسن بود - فراهم آورد و همين پرونده ى سياه بود كه معاويه ى ماسكدار
و ناشناخته را به مردم شناسانيد و براى امام حسن در برابر آراء و افكار عمومى ،
بهانه ى معقولى براى جنگ با معاويه ، درست كرد در نتيجه ، جبهه ى معاويه در منطق
خردمندان براى هميشه مغلوب شد اگر چه پس از آن در منطق زور ، غالب بشمار آمد .
هر يك نمونه از اين تدبيرهاى خردمندانه كه حسن بن على بوسيله ى آنها روش سياسى خود
را در فاصله ى كوتاه ميان وفات على تا تصميم بر شروع جنگ ، معرفى كرده است ،
ميتواند ما را از ذكر همه ى نمونه ها بى نياز سازد
1- شرح حال او را در فصل : ( رهبران برگزيده ى شيعه) در همين كتاب خواهيد
خواند جمله ى بالا را مسعودى از وى نقل كرده است : ( حاشيه ى تاريخ ابن اثير ، ج 6
ص 118 )
2- ( بلاذرى) در فتوح البلدان و ( براقى) در تاريخ الكوفه ( حموى) نيز در
المعجم همين را گفته ولى در ماده ى ( بصره) به خلاف آن رأى داده و گفته :(
شهر سازى بصره در سال 14 هجرى 6 ماه پيش از بناى كوفه بود) ! .
3- كلمه ى ( قطايع) را پس از مراجعه به لغت و هم به خبرگان زبان عرب ، با تأمل
و ترديد فراوان به اين صورت ترجمه كردم بايد ياد آور شوم كه اين معنى علاوه بر آنكه
با معناى مصطلح لغتهاى ( اقطاع) و ( قطيع) و ( قطيعه) متناسب است ، با عبارت زير كه
در ( اقرب الموارد) پس از ذكر چند معنى براى كلمه ى ( قطيعه) آمده ، كاملا تاييد مى
شود : ( و - مواضع فى بغداد اقطعها الملك المنصور اناسا من اعيان دولته ليعمروها و
يسكنوها و هى قطيعه فلان و فلان) به هر صورت از فضلای كه با مراجعه به متون تاريخ
به معناى قطعى ترى رسيده باشند ، اميد راهنمای دارم ( مترجم ) .
4- البدايه و النهايه ( ج 8 ص 41 )
5- ( مفيد) در كتاب ارشاد ( ص 170 ) و ( طبرسى) در كتاب اعلام الورى
6- حاشيه ى تاريخ ابن اثير ( ج 6 ص 42 ) مؤلف : چه ميدانيم ! شايد بسيارى از
مردم شام نيز نامه های همانند نامه هاى كوفيان به معاويه ، براى حسن بن على نوشته
باشند چه اينكه دانستيم كه هر دو گروه - هم كوفيان و هم شاميان - در فقر اخلاقى كه
موجب فريفتگى به جلوه هاى مادى و خيانت است ، شريك بودند رجوع كنيد به كتاب (
المحاسن و المساوى) ( ج 2 ص 200 ) تأليف ( بيهقى) براى اطلاع از نامه ى ياران
معاويه به على عليه السلام و به تاريخ يعقوبى ( ج 3 ص 12 ) براى مطالعه ى نامه ى
همه ى ياران عبدالملك بن مروان به مصعب بن زبير كه از وى امان طلبيده و جائزه
خواسته اند اى بسا كه نامه هاى نزديكان معاويه به حسن بن على از اين جهت بر ما
پوشيده مانده كه آن حضرت مراعات امانت را كرده و راز نامه نگاران را افشاء نساخته و
يا اينكه مورخان خواسته اند اين موضوع را هم مانند بسى موضوعات ديگر ، نديده بگيرند
!.
7- علل الشرايع ( ص 84 ) .
8- رجوع كنيد به : الامامه و السياسه ( ص 150 ).
9- تاريخ طبرى ( ج 6 ص 109 ) .
10- ترجمه ى اين جمله : ( زاد المقاتله مأه مأه) و گويا بدين معنى كه بر سهميه
ى هر سپاهى صد در هم مثلا افزود ، يعنى به آنكه سهميه اش پانصد بود ، ششصد و به
آنكه نه صد بود ، هزار درهم عطا كرد يا اينكه به هر سپاهى نخست صد در هم اضافه حقوق
داد و اگر ديد وظيفه اش را به نيكى انجام ميدهد ، بر حقوق او صد ديگر افزود و
همچنين و آنچه گويا جاى ترديد نيست آنست كه در اين عبارت ، سخن از افزايش سهميه ى
مالى و حقوق است و نه چيز ديگر ( مترجم ) .
11- شرح النهج - ابن ابى الحديد ( ج 4 ص 12 ) .