شهید آوینی

گـذشته از اين ، وقت گرانبهاى امام ـ عليه السلام ـ كه بايد در تربيت افراد وهدايت امت وتعليم مـعارف اسلامى صرف مى شد، در دفع اين سه گروه كه سد راه اهداف مقدس آن حضرت بودند مـصـرف گرديد وسرانجام پيش از آنكه امام به هدف نهايى خود، كه ايجاد يك حكومت جهانى بر اسـاس اصـول وسـنن اسلامى بود، برسد خورشيد حكومت وى پس از پنج سال نور افشانى غروب كـرد وحكومت اسلامى ، پس از درگذشت وى ، به صورت سلطنت موروثى در آمد وفرزندان اميه وعـباس آن را دست به دست گردانيدند وحكومت اسلامى به صورت يك آرزو در دلهاى مؤمنان باقى ماند.
اين سه گروه عبارت بودند از:1ـ ((ناكثان )) يا گروه پيمانشكن .
سـردمـداران ايـن گـروه ، خصوصا طلحه وزبير، كه در پوشش احترام عايشه همسر پيامبر (ص ) وكـمـكهاى بى دريغ بنى اميه ، كه در حكومت امام ـ عليه السلام ـ دستشان از همه جا كوتاه شده بود، سپاهى گران براى تصرف كوفه وبصره ترتيب دادند وخود را به بصره رسانده وآنجا را تصرف كردند.
امـام ـ عليه السلام ـ به تعقيب آنان پرداخت ونبردى ميان طرفين برپا شد كه در آن طلحه و زبير كشته شدند وسپاه آنان متفرق شد وگروهى از آنان به اسارت در آمدند كه بعدا مورد بخشش امام ـ عليه السلام ـ قرار گرفتند.
2ـ ((قاسطان )) يا گروه ستمگر وبيرون از جاده حقيقت .
رئيـس اين گروه معاويه بود كه ، با خدعه وحيله وآفريدن حوادث فريبنده ، قريب دو سال وبلكه تا پـايـان عمر امام ، فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخت ونبرد صفين ، در منطقه اى ميان عراق وشام ، بين او وعلى ـ عليه السلام ـ رخ داد كه در آن خون متجاوز از صد هزار مسلمان ريخته شد ولى امام ـ عليه السلام ـ به هدف نهايى خود نرسيد، هرچند معاويه در منطقه شام منزوى شد.
3ـ ((مارقان )) يا گروه خارج از دين .
اين جميعت همان گروه ((خوارج )) است .
آنان تا پايان نبرد صفين در ركاب على ـ عليه السلام ـ بودند وبه نفع آن حضرت شمشير مى زدند، ولى كارهاى فريبنده معاويه سبب شد كه آنان بر امام خود بشورند وگروه سومى تشكيل دهند كه بر ضد امام ومعاويه ، هر دو باشد.
خطر اين گروه بر اسلام ومسلمين وبر حكومت امام ـ عليه السلام ـ بيش ازدو گروه نخست بود عـلـى ـ عـلـيـه السلام ـ با اين گروه در منطقه اى به نام ((نهروان )) رو به رو شد وجمع آنان را متفرق ساخت ونزديك بود كه بار ديگر خود را براى برانداختن ريشه فساد وطاغوت شام آماده كند كـه بـه دسـت يـكـى از خـوارج از پاى در آمد وشربت شهادت نوشيد وانسانيت يكى از شريفترين وعزيزترين مردان خود را واسلام شايسته ترين فرد پس از پيامبر (ص ) را از دست داد وماه حكومت عدل اسلامى تا ظهور حضرت مهدى ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ در محاق فرو رفت .
امام ـ عليه السلام ـ پيش از آنكه با اين حوادث جانكاه روبه رو گردد از وقوع آنها آگاه بود.
بـه ايـن جـهـت ، وقـتى پس از قتل عثمان ، انقلابيون به خانه على ـ عليه السلام ـ ريختندو از او درخـواست كردند كه دست بيعت به آنان بدهد فرمود:((دعوني و التمسوا غيري فا نا مستقبلون ا مرا له وجوه و ا لوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول )).
(1)مـرا رها كنيد وسراغ ديگرى برويد كه ما با حوادثى رو به رو هستيم كه چهره هاى گوناگونى دارد؛ حوادثى كه دلها وخردها هرگز توانايى تحمل آنها را ندارد.
يكى از منابع آگاهى امام ـ عليه السلام ـ از اين حوادث جانكاه در دوران زمامدارى خود، گزارش پيامبر گرامى (ص ) از آن رويداد ها بود.
مـحدثان اسلامى از پيامبر اكرم نقل كرده اند كه آن حضرت به على ـ عليه السلام ـ چنين گفت :((ي ا علي تق اتل الناكثين و الق اسطين و الم ارقين )).
(2)على ! تو با پيمانشكنان وستمگران وخارجان از دين خواهى جنگيد.
ايـن حـديث به صورتهاى مختلف ، كه همگى حاكى از يك مضمون اند، در كتابهاى حديث وتاريخ نقل شده است وصورت روشن آن همان است كه گذشت .
نـه تنها على ـ عليه السلام ـ از وجود چنين حوادث خونين واسفبارى آگاه بود، بلكه سردمداران ناكثان ، كه در تاريخ از آنان به ((اصحاب جمل )) نام مى برند، از رسول خدا (ص ) سخنانى در باره نـبـرد خـود با على ـ عليه السلام ـ شنيده بودند وپيامبر (ص ) شخصا به زبير وعايشه در اين باره سخت هشدار داده بود.
ولـى مـتـاسـفـانه شيفتگى به حكومت چنان ايشان را مفتون آمال مادى زودگذر ساخته بود كه هـرگـز به خود اجازه بازگشت نمى دادند و راهى را كه سرانجام آن عصيان وگناه وخشم الهى بود در پيش گرفتند ورفتند.
سخنان پيامبر (ص ) را در باره حادثه جمل در محل مناسب خود يادآور خواهيم شد.
بـسـيـار جاى تاسف است كه در دوران شكوفايى اسلام وهنگامى كه حق به محور خود باز گشته وزمـام امـور را مردى كه از روز نخست براى زمامدارى ورهبرى تربيت شده بود به دست گرفته بـود وانـتـظار مى رفت كه در اين فصل از زندگى اسلام پيشرفت معنوى ومادى عظيمى نصيب مسلمانان گردد وحكومت اسلامى به طور كامل به دست تواناى امام ـ عليه السلام ـ تجديد شود تا حكومت او نمونه بارز ونسخه كاملى براى آينده باشد، گروهى فرصت طلب به مخالفت با امام ـ عليه السلام ـ برخاستند وعلم نبرد را بر ضد آن حضرت برافراشتند.
امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ در يـكـى از خـطـبـه هـاى خود از اين پيشامد اظهار تاسف كرده ومى گويد:((فلما نهضت بالا مر نكثت ط ائفة و مرقت ا خرى و قسط آخرون .
كا نهم لم يسمعوا كلام اللّه حيث يقول :[تلك الدار الخرة نجعله ا للذين لا يريدون علوا في الا رض و لا فسادا و الع اقبة للمتقين ].
بلى و اللّه لقد سمعوه ا و وعوه ا و ل كنهم حليت الدني ا في ا عينهم ور اقهم زبرجه ا)).
(1)وقـتـى به اداره امور بپا خاستم ، جمعى بيعت مرا شكستند وگروهى از آيين خدا بيرون رفتند وگروهى ديگر از جاده حق خارج شدند.
گـويا آنان سخن خدا را نشنيده اند كه فرمود:((آن سراى جاودانى از آن كسانى است كه سركش نباشند ودر روى زمين فساد نكنند)).
بـلى ، به خدا سوگند آنان شنيده بودند وحفظ كرده بودند، ولى دنيا در ديدگان آنان آراسته شد وزيور آن ايشان را فريفت .
عذر كودكانه !گروه پيمانشكن ، يعنى طلحه وزبير وپيروان آن دو، با آنكه با امام ـ عليه السلام ـ در روز روشن بيعت كرده بودند وفشار افكار عمومى وهجوم مهاجرين وانصار آنان را به بيعت واداشته بود، با اين حال ،در هنگام برافراشتن پرچم مخالفت مدعى شدند كه ما بر حسب ظاهر وزبانى بيعت كرده بوديم وهرگز از صميم دل به حكومت على راى نداده بوديم .
امام ـ عليه السلام ـ در يكى از سخنرانيهاى خود در پاسخ آنان چنين مى گويد:((فقد ا قر بالبيعة و ادعى الوليجة فليا ت عليه ا با مر يعرف و ا لا فليدخل فيم ا خرج منه )).
(1)او به بيعت خود اعتراف كرده ولى مدعى است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته بود.
او بايد بر اين مطلب شاهد وگواه بياورد يا آنكه به بيعت خود بازگردد.
نفاق ودو روييطلحه وزبير به حضور امام ـ عليه السلام ـ رسيدند وگفتند:ما با تو بيعت كرديم كه در رهبرى باتو شريك باشيم .
امام شرط آنان را تكذيب كرد وگفت : شما با من بيعت كرديد كه مرا در وقت ناتوانى كمك كنيد.
(2)ابن قتيبه در كتاب ((خلفا)) شرح مذاكره آنان را با امام ـ عليه السلام ـ نقل كرده است .
او مى گويد: آنان رو به على كردند وگفتند:مى دانى كه ما بر چه اساسى با تو بيعت كرديم ؟
امام فرمود:چرا مى دانم ؛ شما بر اساس اطاعت از من بيعت كرديد، همان طور كه بر اين اساس با ابوبكر وعمر بيعت كرديد.
زبير گمان داشت كه امام ـ عليه السلام ـ فرمانروايى عراق را به وى واگذار مى كند، همان طور كه طلحه مى پنداشت كه حكومت يمن از آن او خواهد بود.
(1) ولـى روش امـام ـ عـلـيه السلام ـ در تقسيم بيت المال واعزام ديگران به اداره امور استانهاى اسلامى ، آنان را از نيل به آرزويشان محروم ساخت .
لذا نقشه كشيدند كه از مدينه فرار كنند ودست به توطئه بر ضد امام ـ عليه السلام ـ بزنند.
پـيـش از فـرار، زبـيـر در مجمع عمومى قريش چنين اظهار كرد:آيا اين است سزاى ما؟
ما بر ضد عثمان قيام كرديم ووسيله قتل او را فراهم ساختيم ، در حالى كه على در خانه نشسته بود.
وقتى زمام كار را به دست گرفت ، كار را به ديگران واگذار كرد.
(2)ريشه قيام ناكثانطلحه وزبير از اينكه در حكومت على ـ عليه السلام ـ به استاندارى منطقه اى منصوب شوند مايوس ونوميد شدند.
از طـرف ديـگـر، از جـانب معاويه به هر دو نفر نامه اى ، تقريبا به يك مضمون ، رسيد كه آنان را به ((امير المؤمنين )) توصيف كرده وياد آور شده بود كه از مردم شام براى آن دو بيعت گرفته است وبـايـد هـرچـه زودتر شهرهاى كوفه وبصره را اشغال كنند، پيش از آنكه فرزند ابوطالب بر آن دو مـسلط شود وشعار آنان در همه جا اين باشد كه خواهان خون عثمان هستند ومردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كنند.
اين دو صحابى ساده لوح فريب نامه معاويه را خوردند وتصميم گرفتند كه از مدينه به مكه بروند ودر آنجا به گرد آورى افراد وساز وبرگ جنگ بپردازند.
آنان در اجراى نقشه فرزند ابوسفيان به حضور امام ـ عليه السلام ـ رسيدند وگفتند:ستمگريهاى عـثـمـان را در امـور مربوط به ولايت وحكومت مشاهده كردى وديدى كه وى جز به بنى اميه به كسى نظر وتوجه نداشت .
اكنون كه خدا خلافت را نصيب تو ساخته است ما را به فرمانروايى بصره وكوفه منصوب كن .
امـام ـ عـلـيـه السلام ـ فرمود:آنچه خدا نصيب شما فرموده است به آن راضى باشيد تا من در اين موضوع بينديشم .
آگـاه بـاشـيـد كـه مـن افرادى را براى حكومت مى گمارم كه به دين وامانت آنان مطمئن واز روحيات آنان آگاه باشم .
هر دو نفر با شنيدن اين سخن ، بيش از پيش مايوس شدند؛ چه امام ـ عليه السلام ـ آب پاكى روى دست آنان ريخت ودريافتند كه آن حضرت به آن دو اعتماد ندارد.
لذا جهت سخن را دگرگون كردند وگفتند: پس اجازه بده ما مدينه را به قصد عمره ترك كنيم .
امام ـ عليه السلام ـ فرمود:در پوشش عمره هدف ديگرى داريد.
آنان به خدا سوگند ياد كردند كه غير عمره هدف ديگرى ندارند.
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: شما در صدد خدعه وشكستن بيعت هستيد.
آنان سوگند خود را تكرار كردند وبار ديگر با امام بيعت نمودند.
وقتى آن دو خانه على ـ عليه السلام ـ راترك كردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: مى بينم كه آنان در فتنه اى كشته مى شوند.
برخى از حضار گفتند: ازمسافرت آنان جلوگيرى كن .
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: بايد تقدير وقضاى الهى تحقق پذيرد.
ابـن قتيبه مى نويسد:هر دو پس از خروج از خانه على در مجمع قريش گفتند: اين پاداش ما بود كه على به ما داد! ما بر ضد عثمان قيام كرديم ووسيله قتل او را فراهم ساختيم ، در حالى كه على در خانه خود نشسته بود.
حال كه به خلافت رسيده است ديگران را بر ما ترجيح مى دهد.
طـلـحـه وزبـير با آنكه سوگندهاى شديدى در خانه امام ـ عليه السلام ـ ياد كرده بودند، پس از خـروج از مـديـنـه در ميان راه مكه به هر كس رسيدند بيعت خود را با على ـ عليه السلام ـ انكار كردند.
(1)بازگشت عايشه از نيمه راه مدينه به مكهپيشتر گذشت كه در هنگام محاصره خانه عثمان از طرف انقلابيون مصرى وعراقى ، عايشه مدينه را به عزم حج ترك گفت ودر مكه بود كه خبر قتل عثمان را شنيد ولى خبر نرسيد كه مسئله خلافت پس از قتل خليفه به كجا منجر شد.
در مراجعت از مكه ، در منزلى به نام ((سرف ))، با مردى به نام ابن ام كلاب ملاقات كرد واز اوضاع مدينه پرسيد.
وى گـفت كه محاصره خانه خليفه هشتاد روز به طول انجاميد وسپس او را كشتند وبعد از چند روز با على ـ عليه السلام ـ بيعت كردند.
وقـتى عايشه از اتفاق مهاجرين وانصار بر بيعت با امام آگاه شد سخت برآشفت وگفت : اى كاش آسمان بر سرم فرو مى ريخت .
سپس دستور داد كه كجاوه او را به سوى مكه بازگردانند، در مراجعت از سوى مكه بازگردانند، در حالى كه نظر خود را در باره عثمان دگرگون كرده بود ومى گفت : به خدا سوگند،عثمان مظلوم كشته شده است ومن انتقام او را از قاتلان او مى ستانم .
آن مـرد گـزارشگر رو به او كرد وگفت : تو نخستين كسى بودى كه به مردم مى گفتى عثمان كافر شده است وبايد او را كه ، از حيث قيافه ، شبيه نعثل يهودى است بكشند.
اكنون چه شده كه از سخن نخست خود بازگشتى ؟
وى در پاسخ ، به سان كسى كه تير در تاريكى رها كند، گفت : قاتلان عثمان او را توبه دادند وسپس كشتند.
در باره عثمان همه سخن مى گفتند ومن نيز مى گفتم ، اما سخن اخير من بهتر از سخن پيشين من است .
آن مرد در بى پايگى پوزش عايشه ، اشعارى چند سرود كه ترجمه برخى از ابيات آن چنين است :به قتل خليفه فرمان دادى وبه ما گفتى كه او از دين خدا خارج شده است .
مـسـلم است كه ما در كشتن او به فرمان تو گوش كرديم ، ازاين رو، قاتل او نزد ما كسى است كه فـرمـان بـه قتل او داده است !عايشه در برابر مسجد الحرام از كجاوه پياده شد وبه حجر اسماعيل رفت وپرده اى در آنجا آويخت .
مردم دور او گرد مى آمدند واو خطاب به آنان مى گفت : مردم !عثمان به ناحق كشته شده است ومن انتقام خون او را مى يرم .
(1)پـايگاه مخالفان امام پس از قتل عثمان وبيعت مردم با امام ـ عليه السلام ، سرزمين مكه مركز مـخـالـفـان آن حـضـرت به شمار مى رفت وافرادى كه با على ـ عليه السلام ـ مخالف بودند يا از دادگرى او مى ترسيدند، خصوصا فرمانداران واستانداران عثمان كه مى دانستند امام دارايى آنان را مـصـاده مـى كـند وآنان را به سبب خيانتهايى كه مرتكب شده اند بازخواست خواهد كرد، همه وهمه در مكه در پوشش حرمت حرم خدا گرد آمدند ونقشه نبرد جمل را طرح كردند.
هـزيـنـه جنگ جملهزينه جنگ جمل را استانداران عثمان ، كه در دوران حكومت او بيت المال را غارت كرده وثروت هنگفتى به دست آورده بودند، پرداختند وهدف اين بود كه دولت جوان على ـ عليه السلام ـ را سرنگون كنند واوضاع به حال سابق باز گردد.
اسامى برخى از افرادى كه هزينه كمرشكن اين نبرد را تامين كردند عبارت است از:1ـ عبد اللّه بن ابى ربيعه ، استاندار عثمان در صنعاى يمن .
او از صـنعا به منظور كمك به عثمان خارج شد وچون در نيمه راه از قتل او آگاه گرديد به مكه بازگشت .
وقـتـى شنيد كه عايشه مردم را براى گرفتن انتقام خون عثمان دعوت مى كند وارد مسجد شد ودر حالى كه روى تخت نشسته بود فرياد زد:هركس كه بخواهد براى گرفتن انتقام خون خليفه در اين جهاد شركت كند من هزينه رفتن او را تامين مى كنم .
او گروه كثيرى براى شركت در نبرد مجهز كرد.
2ـ يعلى بن اميه ، يكى از فرمانداران سپاه عثمان .
وى به پيروى از عبد اللّه پول هنگفتى در اين راه خرج كرد.
او شـشـصـد شتر خريد(1) ودر بيرون مكه آماده حركت ساخت وگروهى را بر آن حمل كرد وده وقـتـى امـام ـ عليه السلام ـ از بذل وبخشش يعلى آگاه شد فرمود:فرزند اميه ده هزار دينار را از كـجا آورده است ؟
جز اين است كه از بيت المال دزديده است ؟
به خدا سوگند، اگر به او وفرزند ابى ربيعه دست يابم ثروت آنان را مصادره مى كنم وجزو بيت المال قرار مى دهم .
(2)3ـ عبد اللّه بن عامر، استاندار بصره .
او بـا امـوال زيـادى از بـصره به مكه فرار كرده بود وهم او بود كه نقشه تصرف بصره را طرح كرد وطلحه وزبير ووقتى امام ـ عليه السايشه را به باز پس گرفتن اين استان ذل وبخشش ا.
(3) د رمـكـه استانداران فرارى عثمان دور هم گرد آمده بودند وعبد اللّه بن عمر وبرادر او عبيد اللّه ، هـمـچنين مروان بن حكم وفرزندان عثمان و غلامان او وگروهى از بنى اميه به آنان پيوسته بودند.
(4) بـا ايـن همه ، نداى اين گروه ودعوت آنان كه چهره هايى شناخته شده بودند توده مردم را از مكه ونيمه راه براى قيام بر ضد امام ـ عليه السلام ـ تحريك نمى كرد.
ازايـن جهت ، ناچار بودند كه در كنار نيروهاى عادى ، كه با ب(3) د رمكه ال وبخشش استاندارهاى بـر كـنـار شـده عثمان وبنى اميه فراهم شده بود، تكيه گاه معنوى نيز داشته باشند واز اين راه ، عواطف دينى اعرابى را كه در مسير راه زندگى مى كردند تحريك كنند.
ازايـن جـهت ، از عايشه وحفصه دعوت كردند كه رهبرى معنوى اين گروه را به عهده بگيرند وبا آنان به سوى بصره حركت كنند.
درسـت اسـت كـه عايشه از لحظه ورود به مكه پرچم مخالفت با على ـ عليه السلام ـ را برافراشته بود، ولى هرگز براى اجراى نظر مخالف خود نقشه اى نداشت وهرگز در فكر او خطور نمى كرد كه رهبرى لشگرى را برعهده كشتند وزمام امور را ب.
لـذا هنگامى كه زبير فرزند خود عبد اللّه را كه خواهرزاده عايشه بود روانه خانه او كرد، تا عايشه را براى قيام ورفتن به بصره تشويق كند.
وى در پاسخ درخواست عبد اللّه گفت :من هرگز به مردم دستور قيام نداده ام .
من به مكه آمده ام كه به مردم اعلام كنم كه امام آنان چگونه كشته شده است واين كه گروهى ، با ايـنـكه خليفه را توبه دادند او را كشته اند، تا مردم خود بر ضد كسانى قيام كنند كه بر او شوريدند واو را لذا هنگامى كه زبير فرزنكشتند وزمام امور را بدون مشورت به دست گرفتند.
عـبد اللّه گفت :اكنون كه نظر تو در باره على وقاتلان عثمان چنين است چرا از مساعدت وكمك بـر ضـد عـلى باز مى نشينى ؟
در حالى كه گروهى از مسلمانان آمادگى خود را براى قيام اعلام كرده اند.
عايشه در پاسخ گفت :صبر كن در اين موضوع كمى فكر كنم .
عبد اللّه از فحواى سخنان او احساس رضايت كرد.
لذا در بازگشت به خانه ، به زبير وطلحه وعده داد كه ام المؤمنين درخواست ما را اجابت كرد.
وبـراى تـحـكـيم مطلب ، فرداى آن روز به نزد عايشه رفت وموافقت قطعى وصريح او را به دست آورد وبـراى ابـلاغ آن مـنـادى گروه ، در مسجد وبازار، خروج عايشه را با طلحه وزبير اعلام كرد وبدين سان مسئله قيام بر ضد على ـ عليه السلام ـ وانديشه تصرف بصره قطعى شد.
(1)طبرى متن نداى خروج كنندگان را چنين نقل مى كند:آگاه باشيد كه ام المؤمنين وطلحه وزبير عازم بصره ستند.
هـركـس مى خواهد اسلام را عزيز گرداند وبا كسانى كه خون مسلمانان را حلال شمرده اند نبرد كـنـد وآن كـس كـه مى خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند با اين گروه حركت كند وهركس مركب وهزينه رفتن ندارد، اين مركب او واين هزينه مسافرت او.
(1)بـازيـگران صحنه سياست براى تحريك بيشتر عواطف دينى مردم به سراغ حفصه همسر ديگر رسول خدا (ص ) نيز رفتند.
وى گفت : من تابع عايشه هستم .
اكنون كه او آماده مسافرت است ، من نيز آمادگى خود را اعلام مى كنم .
اما وقتى آماده رفتن شد برادرش عبد اللّه او را از مسافرت بازداشت وحفصه به عايشه پيام فرستاد كه : برادرم مرا از همراهى با شما جلوگيرى كرد.
فصل هفتم .

نقشه امام براى دستگيرى ناكثان

بـرنـامه اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ در نخستين روزهاى حكومت خويش پاكسازى محيط جامعه اسلامى از حكام خودكامه اى بود كه بيت المال مسلمانان را تيول خويش قرار داده ،بخش مهمى از آن را بـه صـورت گـنـج در آورده بـودند وبخش ديگر را در راه مصالح شخصى خود مصرف مى كردند وهركدام در گوشه اى ، حاكمى خود مختار وغارتگر وآفريننده اختناق بود.
در راس آنـان مـعـاويه فرزند ابوسفيان بود كه از دوران خليفه دوم ، به اين بهانه كه در همسايگى قـيـصـر قـرار دارد، در قصرهاى قيصرى غرق در ناز ونعمت بود وهركس كه سخنى بر ضد او مى گفت فورا تبعيد يا نابود مى شد.
وقتى خبر سرپيچى حاكم خودكامه شام به امام ـ عليه السلام ـ رسيد، وى با سپاه رزمنده خويش تصميم گرفت كه به تمرد معاويه با قدرت پاسخ بگويد ودر اين فكر بود كه ناگهان نامه ام الفضل ، دخـتـر حارث بن عبد المطلب ، به وسيله پيك تندرو رسيد وامام ـ عليه السلام ـ را از پيمانشكنى طلحه وزبير وحركت آنان به سوى بصره آگاه ساخت .
(1) وصـول نـامه تصميم امام را دگرگون ساخت وسبب شد كه آن حضرت با همان گروهى كه عـازم شـام بـود به سمت بصره حركت كند تا پيمانشكنان را در نيمه راه دستگير كند وفتنه را در نطفه خفه سازد.
از ايـن جـهـت ،(( تـمـام )) فـرزنـد عـبـاس را به فرماندارى مدينه و((قثم )) فرزند ديگر او را به فرماندارى مكه نصب كرد(2) وبا هفتصد نفر(1) فدايى از مدينه راه بصره را در پيش گرفت .
وقتى به ((ربذه )) رسيد آگاه شد كه پيمانشكنان قبلا احتمال دستگيرى خود را در نيمه راه پيش بينى كرده بودند وبه وسيله افراد آشنا از بيراهه عازم بصره شده اند.
(2) اگر امام ـ عليه السلام ـ از حركت آنان زودتر آگاه شده بود در نيمه راه دستگيرشان مى كرد ودستگيرى آنان بسيار آسان بود وبا مقاومتى روبرو نمى شد.
زيـرا اتـحاد زبير با طلحه اتحادى صورى بود وهر يك مى خواست خود زمام امر را به دست بگيرد وديگرى را از صحنه طرد كند.
نفاق آنان به حدى بود كه از لحظه حركت از مكه آثار اختلاف در بين آن دو آشكار شد.
حـتـى در مـسـيـر بـصره كار امامت در نماز به جاى باريك كشيد وهر كدام مى خواست پيشواى همراهان در نماز شود.
به سبب همين اختلاف ، به فرمان عايشه ، هر دو از امامت در جماعت محروم شدند وامامت نماز به فرزند زبير، عبد اللّه واگذار شد.
مـعاذ مى گويد:به خدا سوگند اگر اين دو نفر بر على پيروز مى شدند هرگز در مسئله خلافت به توافق نمى رسيدند.
(3)بـرخى از ياران امام ياد آور شدند كه از تعقيب طلحه وزبير منصرف شود، ولى امام نظر آنان را نپذيرفت .
عـلى ـ عليه السلام ـ در اين مورد سخنى دارد كه ياد آور مى شويم :((واللّه لا ا كون كالضبع تن ام على طول اللدم حتى يصل ا ليه ا ط البه ا و يختله ا ر اصده ا.
و ل كـني ا ضرب بالمقبل ا لى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع الع اصي المريب ا بداحتى يا تي علي يومي )).
(4)بـه خدا قسم ، من هرگز مانند كفتار نيستم كه با نواختن ضربات آرام وملايم بر در لانه اش به خواب رود وناگهان دستگيرش سازند.
بلكه من با شمشير برنده علاقه مندان حق آنان را كه پشت به آن كنند مى زنم وبه يارى دستهاى فرمانبرداران ، عاصيان وترديد كنندگان را عقب مى رانم تا آن گاه كه مرگ من فرا رسد.
على ـ عليه السلام ـ با اين سخن برنامه خود را اعلام كرد وسكوت را در برابر ياغيان وباجگيران روا نداشت وبراى تحقق اين هدف به فكر تجديد سازمان سپاهيان خود افتاد.
تـجديد سازمان ارتشامام ـ عليه السلام ـ پس از آگاهى از فرار ناكثان تصميم گرفت كه آنان را تا بصره تعقيب كند، ولى گروهى كه همراه آن حضرت بود از هفتصد يا نهصد نفر تجاوز نمى كرد.
هـرچند اكثر آنان را رزمندگان زبده مهاجرين وانصار، كه برخى در نبرد بدر نيز شركت داشتند، تـشـكـيـل مى داد، اما اين تعداد براى مقابله با گروهى كه براى نبرد اجير شده بودند وقبايلى از اطراف بصره را نيز با خود هماهنگ ساخته بودند كافى نبود.
ازايـن رو، امـام تـصـمـيم گرفت كه به ارتش خود سازمان جديد دهد واز قبايل اطراف كه تحت اطاعت امام بودند كمك بگيرند.
براين اساس ، عدى بن حاتم به سوى قبيله خود (طى ) رفت وآنان را از حركت على ـ عليه السلام ـ بـراى سـركـوبى پيمانشكنان آگاه ساخت ودر انجمن سران قبيله چنين گفت :بزرگان قبيله طى ! شـما در دوران پيامبر از نبرد با او خوددارى كرديد وخدا وپيامبرش را در حادثه ((مرتدان )) يارى داديد.
آگاه باشيد كه على بر شما وارد مى شود.
اگر دنيا را بخواهيد، نزد خدا غنيمتهاى فراوانى وجود دارد.
من شما را به دنيا وآخرت دعوت مى كنم .
هـم اكنون على ومجاهدان بزرگ اسلام ، از مهاجرين وانصار وبدرى وغير بدرى ، به سوى شما مى آيند وبر شما وارد مى شوند.
تا دير نشده است برخيزيد وبه استقبال امام بشتابيد.
سـخنرانى عدى شور عجيبى در آن انجمن پديد آور دوصداى تاييد وتصويب از هر طرف بلند شد واعضاى انجمن ، همگى ، آمادگى خود را براى نصرت وكمك امااگر دنيا را بخواهي ـ عليه السلام ـ اعلام كردند.
هنگامى كه امام بر آنان وارد شد، پيرمردى در برابر آن حضرت ايستاد وبه او به اين نحو خوش آمد گـفـت :آفرين بر تو اى امير المؤمنين ، به خدا سوگند، اگر بيعت تو بر گردن ما نبود ما تو را به سبب خويشاونديت با پيامبر وسوابق درخشانت يارى مى كرديم .
تـو راه جـهـاد را در پيش بگير وهمه مردم قبيله طى پشت سر تو قرار دارند وهيچ كس از آنان از سپاه تو تخلف نمى كند.
نتيجه اقدام عدى اين بود كه گروهى سوار نظام به ارتش امام ـ عليه السلام ـ پيوستند وارتش او تجديد سازمان يافت .
در كنار قبيله طى قبيله بنى اسد زندگى مى كردند.
يك نفر از سران آن قبيله به نام زفر، كه از مدينه ملازم امام ـ عليه السلام ـ بود، از حضرتش اجازه گرفت كه وى نيز به ميان قبيله خود برود وآنان را به يارى امام دعوت كند.
وى پس از مذاكره با افراد قبيله خود موفق شد كه گروهى از آنان را براى يارى على ـ عليه السلام ـ آماده سازد وهمراه خود به اردوگاه آن حضرت بياورد.
الـبـتـه نتيجه اقدام زفر، از نظر موفقيت ، به سان عدى نبود وعلت آن اين بود كه عدى ، به سبب اصـالت خانوادگى وبذل وبخششهاى پدرش (حاتم ) در ميان قوم خود نفوذ فوق العاده اى داشت گـذشـتـه از اين ، قبيله طى استوارى عقيده وانضباط اسلامى خود را در حادثه مرتدان به خوبى نـشان داده بود وپس از رگذشت پيامبر (ص ) يك نفر از آنان مرتد نشد، در صورتى كه قبيله بنى اسـد راه ارتـداد را در پـيـش گـرفـت وبار ديگر، بر اثر مجاهدتهاى قبيله طى ، بنى اسد به اسلام بازگشتند.
(1)سـرگـذشـت نـاكثان در راه بصرهطلحه وزبير از ياران رسول اكرم (ص ) بودند ولى از چنان مـوقعيت وقدرتى برخوردار نبودند كه به تنهاي گذشته از اوقدرتى برخوردار نبودند كه به تنهايى بتوانند بر ضد حكومت مركزى بشورند وسپاهى را از از مكه تا بصره رهبرى كنند.
اگر همسر رسول خدا (ص ) در ميان آنان نبود واگر ثروت كلان امويان را در اختيار نداشتند در همان مكه توطئه آنان بر ملا ونقشه هايشان نقش بر آب مى شد.
بـارى ، آنـان در پوشش خونخواهى عثمان واينكه على ـ عليه السلام ـ قاتل يا هوادار قاتلان اوست مكه را به عزم بصره ترك گفتند ودر طى راه پيوسته شعار ((يالثارات عثمان )) سر مى دادند.
ولى اين شعار چندان مسخره بود كه حتى نزديكان عثمان نيز بر آن مى خنديدند.
دو مـاجـراى زير شاهد صدق اين مطلب است :سعيد بن عاص در منطقه ((ذات عرق )) با كاروان ناكثان ، كه در راس آنان طلحه وزبير بودند، ملاقات كرد.
سعيد كه خود از آل اميه بود، رو به مروان كرد وگفت : كجا مى رويد؟
مروان در پاسخ گفت :مى رويم تا انتقام خون عثمان را بگيريم .
سعيد گفت : چرا راه دور مى رويد؛ قاتلان عثمان همانان هستند كه در پشت سر شما حركت مى كنند(يعنى طلحه وزبير).
او مـى نـويـسد:وقتى طلحه وزبير وعايشه در سرزمين ((ابوطاس )) از منطقه خيبر فرود آمدند، سـعـيـد بن عاص ، د رحاليكه مغيرة بن شعبه او را همراهى مى كرد، با كمان سياهى كه بر دست داشت به سراغ عايشه رفت وگفت :كجا مى روى ؟
گفت : به بصره .
سعيد گفت : چه مى خواهى ؟
گفت : انتقام خون عثمان را.
سعيد گفت : اى ام المؤمنين ! قاتلان عثمان در ركاب تو هستند.
آن گـاه به سراغ مروان رفت وهمين گفتگو را با او نيز داشت واو مى نويسد:وقتى طگفتگو را با او نـيـز داشـت وگفت :قاتلان عثمان همين طلحه وزبير هستند كه با كشتن او حكومت را براى خـود مى خواستند، اما چون به هدف خود نرسيده اند مى خواهند خون را با خون وگناه را با توبه بشويند.
(2)مغيرة بن شعبه ، كه پس از شهادت على ـ عليه السلام ـ دست راست معاويه به شمار مى رفت ، در آن روز رو بـه مـردم كـرد وگـفـت :اى مـردم ، اگـر بـا ام الـمؤمنين بيرون آمده ايد براى او نيكفرجامى بخواهيد، واگر براى گرفتن انتقام خون عثمان خروج كرده ايد قاتلان عثمان همين سران شمايند، واگر به منظور انتقاد بر على به راه افتاده ايد بگوييد چه اشكالى بر او گرفته ايد.
شما را به خد، در ظرف يك سال از برپا كردن دو فتنه (قتل عثمان ونبرد با على ) بپرهيزيد.
پـس سعيد راه يمن را ومغيره راه طائف را در پيش گرفت وهيچ كدام در نبردهاى جمل وصفين شركت نجستند.
شتاب در حركتطلحه وزبير براى پرهيز از گرفتارى به دست امام ـ عليه السلام ـ منازل ميان مكه وبصره را به سرعت طى مى كردند.
از اين رو، به فكر تهيه شترى تندرو افتادند كه هرچه زودتر عايشه را به بصره برساند.
در نيمه راه ، عربى را از قبيله ((عرنيه )) ديدند كه بر جمل (شتر نر) تيز پايى سوار است .
از او خ پس سعيد راه يمى سوار است .
از او خواستند كه جمل رابر آن چيزى .
خريدار اعتراض كرد وگفت :مگر ديوانه اى ؟
كجا ارزش يك جمل هزار درهم است ؟
صاحب شتر گفت : تو از وضع آن آگاه نيستى .
هيچ شترى را ياراى مسابقه با آن نيست .
خـريدار گفت :اگر بدانى اين جمل را براى چه كسى مى خواهم بدون دريافت درهمى آن را مى بخشى .
پرسيد: براى چه كسى مى خواهى ؟
گفت براى عايشه ام المؤمنين ،صاحب شتر، از روى اخلاص به ساحت نبوت ، جمل را تقديم كرد ودر ب او ارزش شتر خوابر آن چيزى نخواست .
خريدار اعتراض كرد ون چيزى نخواست .
خريدار براى اينكه از او به عنوان راهنما استفاده كند، او را به محلى كه كاروان عايشه در آنجا فرود آمده بود برد ودر مقابل آن جمل يك شتر ماده به ضميمه چهار صد يا ششصد درهم به وى داد واز او خواست كه آنان را در پيمودن بخشى از اين بيابان كمك كند واو نيز پذيرفت .
راهـنـم، كـه از آشناترين افراد به آن سرزمين بود، مى گويد: از هر آبادى وچاه آبى كه عبور مى كـرديـم عايشه نام آنجا را از من سؤال مى كرد؛ تا اينكه وقتى از سرزمين ((حوا ب )) عبود كرديم صداى سگان آنجا بلند شد.
ام المؤمنين سر از هودج بيرون آورد وپرسيد:اينجا كجاست ؟
گفتم :حواب است .
عايشه تا نام حواب را از من شنيد فريادش بلند شد وفورا به بازوى جمل زد وآن را خوابانيد وگفت : بـه خـدا سوگند، من همان زنى هستم كه از سرزمين حواب مى گذرد وسگان آنجا بر شتر وى پارس مى كنند.
اين جمله را سه بار تكرار كرد وفرياد زد كه او را باز گردانند.
توقف ام المؤمنين سبب شد كه كاروان نيز توقف كند وشتران را بخوابانند.
اصرار بر حركت مؤثر نيفتاد وتا روز بعد عايشه در آنجا توقف كرد.
امـا سـرانـجـام خـواهرزاده او، عبد اللّه بن زبير، آمد وگفت :هرچه زودتر حركت كن كه على در تعقيب ماست وممكن است همگى در چنگ او گرفتار شويم .
(1)طـبـرى ، از روى تعصب وپنهان كارى ، جريان را به نحوى كه نقل كرديم آورده است ، ولى ابن قـتـيـبـه كـه مـتـقدم بر وى است (متوفا به سال 276)مى نويسد:هنگامى كه ام المؤمنين از نام سرزمين حواب آگاه شد به فرزند طلحه گفت :من بايد برگردم ، زيرا رسول خدا روزى در ميان همسران خود، كه من نيز در جمع آنها بودم ، سخن مى گفت واز جمله فرمود:((مى بينم كه يكى از شما از سرزمين حواب مى گذرد وسگان آنجا بر او پارس مى كنند)).
سپس رو به من كرد وگفت :((حمير، مبادا تو آن زن باشى )).
در اين هنگام فرزند طلحه درخواست ادامه مسير را كرد ولى مؤثر نيفتاد.
خـواهـر زاده او، عـبد اللّه بن زبير، منافقانه سوگند ياد كرد كه :نام اين سرزمين حواب نيست وما حواب را در اول شب پشت سر نهاديم .
بـر اين سخن نيز اكتفا نكردند وگروهى از اعراب باديه نشين را آوردند وهمگى به دروغ گواهى دادند كه نام اين سرزمين حواب نيست .
اين نوع شهادت دروغ ، در نوع خود، در تاريخ اسلام بى سابقه است .
پـس كـاروانيان به مسير خود ادامه دادند ودر نزديكى بصره براى تسخير اين شهر، كه عثمان بن حنيف از طرف على ـ عليه السلام ـ استاندار آنجا بود، فرود آمدند.
(1)پـيـمـانـشكنان به بصره نزديك مى شوندوقتى كاروان ناكثان به نزديكى بصره رسيد مردى از قـبـيـله تميم از عايشه درخواست كرد كه پيش از ورود به بصره سران آنجا را از هدف خود آگاه سازد.
از ايـن رو، عـايـشـه نامه هايى به شخصيتهاى بزرگ بصره نوشت وخود در محلى به نام ((حفير)) فرود آمد و منتظر پاسخ نامه هاى خود شد.
ابن ابى الحديد از ابى مخنف نقل مى كند كه طلحه وزبير نيز نامه اى به عثمان بن حنيف استاندار بصره نوشتند واز او درخواست كردند كه دار الاماره را در اختيار آنان بگذارد.
وقتى نامه آنان به عثمان رسيد، وى احنف بن قيس را خواست واو را از مضمون نامه آگاه كرد.
احـنـف به عنوان مشورت گفت : آنان كه براى خونخواهى عثمان قيام كرده اند، خود، خون او را ريخته اند ومن لازم مى دانم كه آماده مقابله با آنان باشى .
تو استاندارى ومردم سخن تو را گوش مى كنند.
لذا پيش از آنكه آنان بر تو وارد شوند تو به سوى آنان برو.
عثمان گفت :نظر من نيز همين است ، ولى منتظر دستور امام ـ عليه السلام ـ هستم .
عـثـمان نامه طلحه وزبير را براى او خواند واو نيز همان سخن احنف را تكرار كرد وگفت : اجازه بـده من براى مقابله با آنان برخيزم ؛ اگر گردن به اطاعت اميرمؤمنان نهادند چه بهتر وگرنه با همه نبرد كنم .
عثمان گفت : اگر تصميم بر مقابله باشد خودم براى اين كار اولى هستم .
حـكيم گفت :هرچه زودتر دست به كار شود، كه اگر ناكثان وارد بصره شوند دلهاى مردم ر، به سـبـب هـمـراه بـودن هـمسر پيامبر با آنان ، به سوى خ عثمان نامه طلحه وزبير را ، به سوى خود متوجه مى سازند وتو را يد اللّه بود.(1)استاندار ب.
در ايـن اوضـاع نـامـه اى از امام ـ عليه السلام ـ به عثمان بن حنيف رسيد كه او را از پيمانشكنى طـلحه وزبير وحركتشان به سوى بصره آگاه ساخته ودستور داده بود كه آنان را به وفاى به عهد وپيمان دعوت كند؛ اگر پذيرفتند با آنان رفتارى نيكو داشته باشد والا كار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان او وآنان داورى كند.
امام ـ عليه السلام ـ نامه را از ربذه ارسال كرده بود.
نامه به املاى آن حضرت وبه خط منشى او عبدر اين اوضاع نامه اى از اد اللّه بود.
(1)استاندار بصره پس ازمشورت با ياران وبعد از وصول نامه امام ـ عليه السلام ـ فورا دو شخصيت بـزرگ بصره ، عمران بن حصين وابو الاسود دوئلى (2)، را طلبيد وبه آنان ماموريت داد كه از بصره بـيرون روند وبا طلحه وزبير در محلى كه سران ناكثان فرود آمده اند ملاقات كنند واز هدف آنان از لشگركشى به بصره جويا شوند.
آنان نيز فورا به لشگرگاه ناكثان رفتند وبا عايشه وطلحه وزبير ملاقات كردند.
عايشه در پاسخشان چنين گفت :گروهى امام مسلمانان را بدون تقصير كشتند وخون محترمى من به اينجا آمده ام تا از جرائم اين گروه پرده بردارم وبه مردم بگويم كه در اين مورد چه كنند.
(3)(وبـه نقلى گفت :)من به اينجا آمده ام تا سپاهى فراهم سازم وبه كمك آن دشمنان عثمان را مجازات كنم .
هـر دو نـفر از حضور ام المؤمنين برخاستند وبه نزد طلحه وزبير رفتند وبه آنان گفتند:براى چه آمده ايد؟
گفتند:براى خونخواهى عثمان .
نمايندگان استاندار پرسيدند:مگر با على بيعت نكرده ايد؟
گفتند: بيعت ما از من بپرسيدند:مگر با على بيعت نكرده ايد؟
گفتند: بيعت ما از ترس شمشير اشتر بود.
آن گاه نمايندگان به حضور استاندار بازگشتند واو را از هدف پيمانشكنان آگاه ساختند.
اسـتـانـدار امـام ـ عليه السلام ـ تصميم گرفت كه با نيروى مردمى از نزديك شدن آنان به بصره جلوگيرى كند.
ازاين جهت ، مناديان در شهر واطراف ندا سر دادند ومردم را به اجتماع در مسجد دعوت كردند.
سـخـنـگوى استاندار، براى ردگم كردن ، خود را يك فرد كوفى واز قبيله ((قيس )) معرفى كرد وگـفـت :اگر اين گروه مى گويند كه از ترس جان خود به بصره آمده اند، اما سخن بى پايه اى مى گويند؛ زيرا آنان در حرم الهى (مكه ) بودند كه مرغان هوا نيز در آنجا در امن وامان هستند.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo