شهید آوینی

آنان خواهان عمل خليفه به سيره رسول اكرم (ص ) كرده .
شايسته شان خليفه اين بود كه به جاى پذيرش گزارش استاندار كوفه ، افراد امين ودرستكارى را اعـزام مـى كـرد تـا او را از حقيقت ماجرا آگاه سازند ودر چنين امر مهمى صرفا به گزارش يك مامور اكتفا نمى كرد.
تبعيد شدگان چه كسانى بودند؟
1ـ مالك اشتر شخصيتى است كه عصر رسول خدا (ص ) را درك كرده است واحدى از رجال نويسان او را تضعيف نكرده اند وامير مؤمنان على ـ عليه السلام ـ او را در سخنان خود آنچنان توصيف شايسته رده كه تاكنون كسى را به آن شيوه توصيف نكرده است .
(2) وقـتى خبر فوت مالك به امام ـ عليه السلام ـ رسيد شديدا اظهار تاسف كرد وگفت :((وم ا م الك ؟
لو كان من جبل لك ان فندا و لو كان من حجر لكان صلدا.
ا ما و اللّه ليهدن موتك ع الما و ليفرحن ع الما.
على مثل م الك فليبك البواكي و هل موجود كم الك ؟
))(3)مى دانى مالك چه كسى بود؟
اگر از كـوه بـود، قـلـه بلند آن بود(كه مرغى بر فراز آن به پرواز در نمى آمد) واگر از سنگ بود، سنگى سخت بود.
مرگ تو اى مالك جهانى را غمگين وجهانى ديگر را شادمان ساخت .
بر مثل مالك بايد عمرو بن حمق خزاعى .
در بـاره او همين بس كه ابو عمرو در ((استيعاب )) مى نويسد:شخصى با فضيلت وديندار وبزرگ قبيله خود بود.
در نـبـرد قادسيه يك دست خود را از دست داد ودرنبرد جمل درركاب امام على ـ عليه السلام ـ شربت شهادت نوشيد.
(1) خطيب بغدادى مى نويسد:زيد شبها را به عبادت ورزها را با روزه دارى سپرى مى كرد.
(2)3ـ برادر زيد، صعصعه ، همچون او بزرگوار وسخنران وديندار بود.
4ـ آيا نظير مالك وجود دعمرو بن حمق خزاعى از در باره ر مالك وجود دعمرو بن حمق خزاعى از ياران پيامبر اكرم (ص ) بود واحاديثى از آن حضرت حفظ كرده بود.
او كـسـى اسـت كـه وقـتى رسول اكرم (ص ) را با شير سيراب كرد آن حضرت در باره او دعا كرد وفرمود: خداوند، او را از جوانيش بهره مند ساز.
(3)آشنايى با اين افراد، ما را به احوال ديگر افراد تبعيدى آشنا مى سازد.
زيـرا به حكم ((الا نسان على دين خليله ))، همگى آنان با يك فكر وايده دور هم گرد آمده بودند، واز اعمال خليفه وقت وعمال او انتقاد مى كردند.
تبيين زندگى مقامات سياسى ومعنوى وعلمى همه آنان مايه اطاله سخن است .
لذا دامن سخن را كوتاه مى كنيم وبه بيان صوصيات عمده ديگر افراد تبعيدى مى پردازيم .
كـعـب بن عبده نامه اى با امضاى خود به خليفه سوم مى نويسد ودر آن از كارهاى زشت استاندار وقت كوفه سخت شكايت مى كند ونامه را به ابو ربيعه مى سپارد.
وقتى پيام رسان نامه را به دست عثمان مى دهد فورا بازخواست مى شود.
عثمان اسامى همه همفكران كعب ر، كه به طور دسته جمعى (ولى بدون امضا) نامه را نوشته وبه ابـوربـيـعه داده بودند، از او جويا مى شود، ولى او از افشاى اسامى آنان خوددارى مى كند، خليفه تصميم بر تاديب نامه رسان مى گيرد، ولى على ـ عليه السلام ـ او را از اين كار باز مى دارد.
سـپـس ، عـثمان به استاندار خود سعيد بن العاص در كوفه دستور مى دهد كعب را بيست تازيانه بزند واو را به رى تبعيد كند.
(1)عبد الرحمان بن حنبل جمحى ، صحابى پيامبر، از مدينه به خيبر تبعيد شد وجرم او اين بود كه از عـمل خليفه ، آن گاه كه خمس غنايم آفريقا را به مروان بخشيد، انتقاد كرد ودر ضمن اشعارى چنين گفت :و ا عطيت مروان خمس الغنيمة آثرته و حميت الحمي يك پنجم غنايم (آفريقا) را به مروان دادى واو را بر ديگران مقدم داشتى واز خويشاوند خود حمايت كردى .
اين مرد تا روزى كه عثمان زنده بود در خيبر به حال تبعيد به سر مى برد.
(2).
فصل دوم .

جريان محاكمه وقتل عثمان واكنش عوامل پنجگانه

عوامل پنجگانه ياد شده سبب شد كه موج اعتراض از اطراف واكناف كشور اسلامى بـلـنـد شـود وخـليفه وكليه كارگزاران خلافت را زير سال ببرد وهمه آنان را به انحراف از مسير صحيح اسلام متهم سازد.
از ايـن جـهت ، صحابه ومسلمانان اطراف پيوسته از خليفه درخواست مى كردند كه وضع خود را تغيير دهد والا از خلافت بركنار خواهد شد.
عظمت موج مخالفت واعتراض در صورتى روشن مى شود كه با اسامى بعضى از معترضان وبرخى از سـخـنـان آنـان آشـنا شويم :1ـ امير ممنان على ـ عليه السلام ـ سخنان بسيارى در باره اعمال عثمان دارد؛ چه پيش از قتل او وچه پس از آن .
از آن ميان ، كلامى دارد كه بيانگر ديدگاه امام ـ عليه السلام ـ در باره كارهاى خليفه است .
آن حضرت در روزى كه فرزندان مهاجرين را به نبرد با شاميان دعوت مى كرد چنين فرمود:((ي ا ا بـن اء الـمـه اجرين انفروا ا لى ا ئمة الكفر و بقية الا حزاب و ا ولياء الشيطان انفروا ا لى من يق اتل على دم حمال الخط اي ا فو اللّه الذي فلق الجنة و برا النسمة ا نه ليحمل خطاي اهم ا لى يوم القي امة لا ينقص من ا وزارهم شيئا)).
(1)اى فـرزندان مهاجرين ، براى نبرد با سران كفر وباقى مانده احزاب ودوستان شيطان برخيزيد، حـركـت كـنـيـد به جنگ با معاويه كه براى گرفتن خون كسى كه خطاهاى بسيارى را بر دوش كشيده ( عثمان ) برخاسته است .
به خدايى كه دانه را شكافت وانسان را آفريد، او گناهان ديگران را تا روز رستاخيز به دوش خواهد كشيد، در حالى كه از گناه ديگران نيز چيزى كم نخواهد شد.
امـام ـ عـلـيـه السلام ـ در دومين روز از خلافت خود در ضمن يك سخنرانى فرمود:((ا لا ا ن كل قطيعة ا قطعه ا عثم ان و كل م ال ا عطاه من م ال اللّه فهو مردود في بيت الم ال )).
(1)هر زمينى كه عثمان آن را به ديگرى واگذار كرده وهر مالى از مال خدا كه به كسى داده است بايد به بيت المال بازگردانده شود.
اين كلمات وديگر سخنان على ـ عليه السلام ـ بيانگر نظريه امام نسبت به كارهاى خليفه است .
روشـنـتر از همه ، مطلبى است كه آن حضرت در خطبه شقشقيه بيان نموده است :(( ا لى ا ن قام ثالث القوم ن افجا حضنيه ، بين نثيله و معتلفه ، و ق ام معه بنوا ا بيه يخضمون م ال اللّه خضم الا بل نبتة الربيع )).
(2)2ـ عايشه همسر رسول اكرم (ص ) بيش از ديگران اعمال عثمان را تخطئه مى كرد.
وقتى عمار مورد ضرب وشتم عثمان قرار گرفت وعايشه از جريان آگاه شد، جامه وكفش پيامبر را بـيـرون آوردوگـفت :مردم ، هنوز لباس وكفش پيامبر فرسوده نشده است ، اما شما سنت او را فراموش كرده ايد.
در ايـامى كه مصريان وگروهى از صحابه خانه عثمان را محاصره كرده بودند، عايشه مدينه را به قصد زيارت خانه خدا ترك گفت .
در ايـن هـنگام مروان بن حكم وزيد بن ثابت وعبد الرحمان بن عتاب از او درخواست كردند كه از مسافرت منصرف شود، زيرا وجود او در مدينه مى توانست بلا را از خليفه دور كند.
عايشه نه تنها آنان را رد كرد، بلكه گفت :دوست دارم كه اى كاش بر پاى تو وپاى دوستت كه او را يـارى مـى كنى سنگى بود وهر دو را به دريا مى افكندم ، يا او را در ميان كيسه اى مى نهادم ورنج حمل او را مى كشيدم وبه دريا مى افكندم .
(1)سخنان عايشه در باره عثمان بيش از آن است كه در اينجا تماما نقل شود.
هـمـين قدر بس كه تا روزى كه از قتل خليفه وبيعت با على ـ عليه السلام ـ آگاه نبود پيوسته از عثمان انتقاد مى كررد، اما آن گاه كه از اعمال حج فارغ شد وآهنگ مدينه كرد ودر نيمه راه ، در مـحـلـى به نام ((سرف )) از قتل خليفه وبيعت مردم با على ـ عليه السلام ـ آگاه شد، فورا تغيير مـوضع داد وگفت : اى كاش آسمان بر سر من فرود مى آمد! اين جمله را گفت ودرخواست كرد كه :مرا به سوى مكه بازگردانيد، زيرا به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد ومن انتقام او را مى گـيـرم !در ايـن هنگام ، فردى كه قتل عثمان را گزارش كرده بود به خود جرات داد وگفت : تو نخستين كسى هستى كه سخن خود را عوض كردى .
تـو در گذشته مى گفتى كه بايد اين ((نعثل )) را بكشند كه به آيين خدا كفر ورزيده است ؛ حالا چـگونه مى گويى كه او مظلوم كشته شده است ؟
وى در پاسخ گفت : آنان خليفه را پس از توبه دادن كشته اند وسخن دوم من بهتر از سخن نخستين من است .
وقـتـى وارد مـكـه شـد به سوى مسجد رفت ودر حجر اسماعيل پرده اى آويخت ودر آنجا سكنى گزيد.
مـردم دور او را گـرفـتند و او مى گفت : عثمان بى گناه كشته شده است ومن انتقام او را مى گيرم .
(2)3ـ عبد الرحمان بن عوف يكى ديگر از معترضان به عثمان است .
او شخصيتى است كه پيروزى عثمان در شوراى شش نفرى مرهون ابتكار وخدعه او بود.
وقتى عثمان تعهد خود ر، مبنى بر عمل به سنت پيامبر (ص ) وروش شيخين ، زير پا نهاد، مردم به عبد الرحمان اعتراض كردند وگفتند:همه اين انحرافها ند .
ذكر د.
ديگر مهم است وآن اينكه .
واز آن روز عبد الرحمان تا آخرين لحظه حيات خود با او سخن نگفت .
حـتـى وقـتـى عثمان در دوران بيمارى عبد الرحمان از او عيادت كرد، او از خليفه چهره برتافت وحاضر به سخن گفتن با وى نشد.
(1)بارى ، تعداد كسانى كه با گفتار خود بر ضد خليفه شوريدند ومقدمات قتل او را فراهم ساختند بيش از آن است كه در اينجا نام برده شو او در پاسخ ‌د.
ذكر دو مورد ديگر مهم است وآن اينكه طلحه وزبير باو در پاسخ ‌د.
بـه هـر حـال ، بـراى آشـنايى با اسامى وسخنان مخالفان ديگر وتلاشهاى آنان در سقوط خليفه از منصب خلافت به كتب تاريخى مراجعه شود، زيرا هدف ما شرح سقوط خلافت عثمان نيست ، بلكه بيان زمينه هاى بيعت مردم با على ـ عليه السلام ـ است .
مـحـاصـره خـانـه عـثمان عوامل پنجگانه شورش ، كار خود را كرد وبى توجهى عثمان به نقايص واشكالات حوزه خلافت خود سبب شد كه از مراكز اسلامى مهم آن روز، مانند كوفه وبصره ومصر، گروهى به به هر حكوفه وبصره ومصر، گروهى به عنوان آمر به معروف و ناهى از منكر وبازدارنده خـليفه از كارهاى مخالف كتاب الهى وسنت پيامبر (ص ) وسيره شيخين رهسپار مدينه شوند وبا هـمـفـكـران مـدنى خود چاره اى براى توبه وبازگشت خليفه به اسلام واقعى يا كناره گيرى از خلافت بينديشند.
بلاذرى در ((انساب الاشراف )) مى نويسد:در سال 34 هجرى اشخاص مخالف سيره خليفه از سه شهر كوفه وبصره ومصر در مسجد الحرام دور هم گرد آمدند ودر باره كارهاى عثمان به گفتگو پـرداخـتـنـد وهـمـگـى تصميم گرفتند كه به عنوان شاهد وگواه بر اعمال ناشايست خليفه به شهرهاى خود بازگردند وبا كسانى كه با آنان در اين مورد همفكرند به گفتگو بپردازند ودر سال آينده در همان ايام در مدينه با هم ملاقات كنند ودر باره خليفه تصميم بگيرند.
اگر او از كارهاى خود بازگشت رهايش سازند ودر غير اين صورت وى را از كار بركنار كنند.
از اين رو، در سال بعد (سال 35هجرى )، مالك اشتر در راس يك گروه هزار نفرى از كوفه ، حكيم بن جبله عبدى در راس يك گروه صدو پنجاه نفرى از بصره ، كنانة بن بشر سكونى تجيبى وعمر وبـديـل خـزاعـى در راس چـهـار صـد نفر يا بيشتر از مصر وارد مدينه شدند وگروه عظيمى از مهاجرين وانصار كه با روش خليفه سخت مخالف بودند به آنان پيوستند.
(1)مـسـعودى مى نويسد:چون عبد اللّه بن مسعود وعمار ياسر ومحمد بن ابى بكر مورد بى مهرى خـليفه قرار گرفته بودند، قبيله ((بنى زهر)) به پشتيبانى عبد اللّه و((بنى مخزوم )) به حمايت از عمار و((تيم )) به جهت محمد بن ابى بكر ونيز ديگرانى غير از اين سه گروه به شورشيان پيوستند وخانه خليفه را محاصره كردند.
هيات مصرى نامه اى به خليفه نوشت كه مضمون آن چنين است :اما بعد؛ خداوند وضع هيچ قومى را دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنان در خود تغييرى دهند.
خدا ر، خدا ر، سپس خدا را كه حظ خود را از آخرت فراموش مكن .
به خدا سوگند ما براى خدا خشم مى كنيم وبراى خدا خشنود مى شويم .
مـا هـرگـز شـمـشـيرهاى خود را از دوشهايمان به زمين نمى گذاريم تا توبه صريحى نسبت به اعمالت به ما برسد.
اين گفتار وكار ماست .
ولـى او از عـمق شورش آگاه نبود وافراد خوشنام جامعه را از بد نامان آن به خوبى تشخيص نمى داد.
او گمان مى كرد كه با وساطت مغيرة بن شعبه يا عمرو عاص غائله خاتمه مى يابد.
از اين رو، آن دو را براى خاموش كردن آتش انقلاب به بيرون خانه فرستاد.
وقتى انقلابيون با اين چهره هاى منفور روبرو شدند بر ضد آنان شعار دادند.
بـه مـغيره گفتند: اى فاسق فاجر برو، برو؛ وبه عمروعاص گفتند: اى دشمن خدا برگرد كه تو ولى او از عمق شورش دا برگرد كه تو فرد امينى نيستى .
در اين هنگام فرزند عمر خليفه را متوجه موقعيت على ـ عليه السلام ـ ساخت وگفت كه فقط او مى تواند اين شورش را بخواباند.
از ايـن رو، خليفه از آن حضرت درخواست كرد كه اين گروه را به كتاب خدا وسنت پيامبر (ص ) دعوت كند.
وامـام ـ عـلـيه السلام ـ پذيرفت كه اين كار را انجام دهد به شرط آنكه خليفه بر آنچه على ـ عليه السلام ـ از طرف او تضمين مى سپارد عمل كند.
عـلـى ـ عـليه السلام ـ تصميم گرفت كه از طرف او ضمانت كند كه خليفه به كتاب خدا وسنت پيامبر عمل نمايد.
شورشيان نيز با طيب خاطر تضمين على ـ عليه السلام ـ را پذيرفتند.
وآن گاه به همراه آن حضرت بر عثمان وارد شدند واو را سخت نكوهش كردند.
او نيز توافق آنان را پذيرفت وقرار شد كه در اين مورد تعهد كتبى بدهد.
پـس تـعهد نامه اى به شرح زير نوشت : اين نامه اى است از بنده خدا عثمان امير ممنان به كسانى كه بر او ايراد وانتقاد كرده اند.
خليفه تعهد مى سپارد كه به كتاب خدا وسنت پيامبر عمل كند؛ محرومان را مورد عطا قرار دهد؛ بـه خائفان امنيت بخشد؛ تبعيديان را به اوطانشان بازگرداند؛ ارتش اسلام را در سرزمين دشمن مـتـوقف نسازد؛ على بن ابى طالب حامى ممنان ومسلمانان است وبر عثمان است كه بر اين تعهد عمل كند.
گروهى مانند زبير، طلحه ، سعد وقاص ، عبد اللّه بن عمر، زيد بن ثابت ، سهل بن حنيف ، ابو ايوب نـامه در ذيقعده سال 35 هجرى نوشته شد وهر يك از گروهها نامه اى به همين مضمون دريافت كـرد وراه شهر خود را در پيش گرفت وحصار خانه خليفه درهم شكست ورفت وآمد به آن كاملا آزاد شد.
(1)پـس از تفرق شورشيان ، امام ـ عليه السلام ـ بار ديگر با خليفه ملاقات كرد وبه او گفت : لازم است با مردم سخن بگويى تا آنان سخنان تو را بشنوند وبر تو شهادت دهند.
زيـرا امـواج انـقـلاب بلاد اسلامى را فرا گرفته است وبعيد نيست با نا اسلامى را فرا گرفته است وبعيد نيست بار ديگر هياتهايى از شهرهاى ديگر به مدينه سرازير شوند وديگر بار از من بخواهى كه با آنان سخن بگويم .
خـلـيـفه از صدق وصفاى على ـ عليه السلام ـ كاملا آگاه بود، لذا از خانه بيرون آمد واز كارهاى نامطلوب خود ابراز ندامت كرد.
امام ـ عليه السلام ـ براى حفظ وحدت كلمه وابهت مقام خلافت ، بحق خدمت بزرگى انجام داد واگـر عـثمان از آن به بعد در پرتو هدايت وراهنمايى او گام بر مى داشت هيچ حادثه اى براى او رخ نمى داد.
ولـى مـتـاسـفـانه خليفه شخصى ضعيف الاراده ودهن بين بود ومشاوران واقع بين ودرستكارى نداشت وكسانى همچون مروان بن حكم عقل ودرايت او را ربوده بودند.
لذا پس از تفرق مصريان ، خليفه بر اثر فشار مروان عمل بسيار ناشايستى مرتكب شد.
عثمان تلاش كرد كه ملاقات خود را با مصريان به صورتى ديگر منعكس نمايد وچنين وانمود كند كـه چـون از مـدينه گزارشهايى به مصر رسيده بود آنان براى تحقيق به اينجا آمده بودند وچون دريافتند كه گزارشها بى اساس است به ديار خود باز گشتند.
وقتى اين سخن از دهان خليفه در آمد موج اعتراض از طرف مخالفان بلند شد.
همگى بر سر او فرياد كشيدند كه :از خدا بترس ؛ توبه كن .
فـشار اعتراض به اندازه اى بود كه خليفه بار ديگر سخن خود را پس گرفت ورو به قبله دستها را بـلـند كرد وگفت :پروردگار، من نخستين كسى هستم كه به سوى تو باز مى گردم !(1)صدور دستور اعدام سران انقلابنزديك بود كه غائله مصريان پايان پذيرد.
آنـان مدينه را به عزم مصر ترك گفته بودند، اما در ميان راه د رمحلى به نام ((ايله )) غلام عثمان را ديدند كه به راه مصر مى رود.
آنان احتمال دادند كه وى حامل نامه اى از خليفه به استاندار مصر عبد اللّه بن ابى سرح باشد.
ازايـن رو، بـه تفتيش اثاث او پرداختند ودر ميان ظرف آب او، لوله اى از قلع يافتند كه نامه اى در آن قرار داشت .
مـضـمون نامه خطاب به والى مصر اين بود كه هر وقت عمرو بن بديل وارد مصر شد گردن او را بزند ودستهاى كنانه وعروه وابى عديس را قطع كند وبگذارد به خون خود آغشته شوند وآن گاه آنان را به دار بياويزد.
مـشـاهـده نـامـه ، هر نوع خويشتندارى را از هيات مصرى سلب كرد وهمگى از نيمه راه به مدينه بازگشتند وبا على ـ عليه السلام ـ ملاقات كردند ونامه را به او ارائه دادند.
على ـ عليه السلام ـ با نامه وارد خانه عثمان شد وآن را به او نشان داد.
عثمان سوگند ياد كرد كه خط، خط نويسنده او ومهر، مهر اوست ولى او از آن بى خبر است .
ظـواهـر امر حاكى از آن بود كه به راستى خليفه از نامه آگاه نبوده وكار اطرافيان او مانند مروان بـن حكم بوده است ، به ويژه كه مهر خليفه نزد حمران بن ابان بود كه پس از انتقال وى به بصره ، مهر در نزد مروان حفاظت مى شد.
(2)هـيـات مصرى خانه خليفه را مجددا محاصره كردند واز او خواستار ملاقات شدند وچون او را ديـدنـد، پـرسـيدند:آيا اين نامه را تو نوشته اى ؟
عثمان به خدا سوگند ياد كرد كه از آن بى اطلاع است .
نـمـاينده هيات گفت :اگر چنين نامه اى بدون اطلاع تو نوشته شده است ، تو شايستگى خلافت وتصدى امور مسلمانان را ندارى ؛ پس هرچه زودتر از خلافت كناره گيرى كن .
خليفه گفت : لباسى را كه خدا بر تن من كرده است هرگز بيرون نمى آورم .
جرات مصريان ، بنى اميه را ناراحت كرد.
امـا به جاى اينكه علل واقعى را مطرح كنند، ديوارى كوتاهتر از ديوار على ـ عليه السلام ـ نديدند واو را عامل جسارت هيات به مقام خلافت دانستند.
امام ـ عليه السلام ـ نهيبى بر آنان زد وگفت : مى دانيد كه در اين وادى من شترى ندارم .
من مقدمات بازگشت مصريان را فراهم آوردم ، ولى ديگر كارى از دست من بر نمى آيد.
آن گاه گفت :((اللّه م ا ني ا برء مما يقولون و من دمه و ا ن حدث به حدث )).
يعنى :خداي،من از گفتار آنان واز ريختن خون خليفه بيزارى مى جويم واگر اتفاقى رخ دهد من كوچكترين مسئوليتى در آن ندارم .
قرائن نشان مى داد كه نامه به خط يا دستور مروان نوشته شده است .
از ايـن رو، مـصـريان اصرار ورزيدند كه عثمان مروان را تسليم آنان كند، ولى خليفه از تسليم اين عامل فساد خوددارى كرد.
لـذا حـلـقـه مـحـاصـره خـانه خليفه از طرف شورشيان تنگتر شد واز ورود آب به آنجا به شدت جلوگيرى مى كردند.
خليفه از اطرافيان خود خواست كه هرچه زودتر به على ـ عليه السلام ـ خبر دهند كه مقدارى آب به دار الخلافه برساند.
امام ـ عليه السلام ـ به كمك بنى هاشم سه مشك پر از آب روانه خانه خليفه كرد.
در رسانيدن آب ميان بنى هاشم ومحاصره كنندگان درگيرى رخ داد كه در نتيجه آن بعضى از بنى هاشم مجروح شدند، ولى سرانجام آب را به درون خانه رساندند.
نامه پراكنى خليفه در روزهاى محاصرهعثمان در ايام محاصره نامه اى به معاويه نوشت ودر آن ياد آور شـد كـه اهل مدينه كافر شده اند وبيعت را شكسته اند، واز او خواست كه هرچه زودتر مردانى جنگنده را به مدينه اعزام كند.
ولى عاويه به نامه عثمان ترتيب اثر نداد وگفت كه با ياران پيامبر (ص ) مخالفت نمى كند! خليفه نـامـه هايى نيز براى يزيد بن اسد بجلى در شام وعبد اللّه بن عامر در بصره فرستاد ونامه اى هم به برخى به كمك خليفه شتافتند، ولى پيش از رسيدن به مدينه از قتل او آگاه شدند.
سوء تدبير مروان به قتل عثمان سرعت بخشيدمحاصره كنندگان مصمم بر هجوم به خانه خليفه نـبودند وكوشش آنان در اين صرف مى شد كه آب وآذوقه وارد خانه نشود تا خليفه ودستياران او تسليم درخواست محاصره كنندگان شوند.
ولـى سوء تدبير مروان ، كه به مبارزه برخاست ويك نفر از شورشيان را به نام عروه ليثى با شمشير خـود از پـاى در آورد، سبرخى به كمك خليشير خود از پاى در آورد، سبب شد كه هجوم ادند وام در اين هجوم جمعى ، سه نفر از طرفداران خليفه به نامهاى عبد اللّه بن وهب ، عبد اللّه عوف وعبد اللّه بن عبد الرحمان كشته شدند.
مهاجمان از خانه عمرو بن حزم انصارى به دار الخلافه راه يافتند وبه حيات خليفه خاتمه دادند.
در داخل خانه غلام عثمان به نام ناقل به وسيله مالك اشتر وعمرو بن عبيد از پاى در آمد.
شـدت هجوم به گونه اى بود كه بنى اميه ، كه محافظان جان خليفه وكارگزاران خلافت بودند، هـمه پا به فرار نه در اين هجوم جمعى ، سه نهادند وام حبيبه همسر رسول اكرم (دختر ابوسفيان ) آنان را در خانه خود مخفى كرد ولذا اين حادثه در تاريخ به حادثه ((يوم الدار)) معروف است .
قـتل خليفه به دست محمد بن ابى بكر وكنانة بن بشر تحبيبى وسودان بن حمران مرادى وعمرو بن حمق وعمير بن صابى انجام گرفت .
بـه هـنـگام قتل خليفه ، همسر او نائله خود را بر روى بدن نيمه جان شوهر انداخت ودر نتيجه دو انـگشت او قطع شد ومانع از قطع سر عثمان گرديد، ولى ضربات مهاجمان كار او را ساخت وپس از دقايقى ، جسد بى روح او در گوشه خانه اش افتاد.
فصل سوم .

پس از قتل عثمان وبيعت مردم با حضرت على رفتار

خـلـيـفـه سـوم با نيكان صحابه وبذل وبخششهاى بيجاى او وسپردن كار حكومت به دست افراد ناشايست از بنى اميه به قتل وى منجر گرديد.
در روز هجدهم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى ، عثمان د رخانه خود به دست انقلابيون مصرى وعراقى وبا همكارى گروهى از ياران پيامبر (ص ) كشته شد وحاميان وطرفداران دست اول او به مكه فرار كردند.
(1)انتشار خبر قتل خليفه سوم مسلمانان مدينه وحومه آن را در بهت وحيرت فرو برد وهركس در باره زمامدار آينده مسلمانان به گونه اى مى انديشيد وافرادى از صحابه مانند طلحه وزبير وسعد وقاص و خود را نامزد خلافت كرده وبيش از همه در انديشه خلافت بودند.
انقلابيون مى دانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامى درهم خواهد ريخت .
از ايـن رو، بر آن شدند كه اين خلا را هرچه زودتر پر كنند وپيش از برگزيدن خليفه وبيعت با وى به اوطان خود باز نگردند.
آنان در پى كسى بودند كه در طى اين بيست وپنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام وسنتهاى پيامبر (ص ) وفا دار مانده باشد وآن كس جز على ـ عليه السلام ـ نبود.
ديگران خود ر، هريك به گونه اى ، به دنيا آلوده كرده ودر جهاتى از ضعفهاى عثمان با او مشترك بودند.
طـلـحـه وزبـير وافرادى همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگى به امور دنـيـوى ووصول وجمع در آمد املاك وتهيه كاخهايى در اين شهر وآن شهر كرده ، پيوند خود را با سنت رسول خدا (ص ) وحتى سنت شيخين بريده بودند.
بـا ايـنـكه نام على ـ عليه السلام ـ بيش از همه بر سر زبانها بود ودر ايامى كه خانه خليفه از سوى انـقـلابيون محاصره شده بود امير مؤمنان يگانه پيام رسان مورد اعتماد طرفين به شمار مى رفت وبـيـش از هـمـه كوشش مى كرد كه غائله را به گونه اى كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولى عواملى كه در ماجراى سقيفه سبب شد كه على ـ عليه السلام ـ را از صحنه كنار بزنند، هـمـگـى (بـجـز جـوانى ) به حال خود باقى بود واگر اراده نافذ ونيرومند انقلابيون وفشار افكار عـمـومى دخالت نمى كرد، همان عوامل امام ـ عليه السلام ـ را براى بار چهارم نيز از صحنه عقب مى زد وخلافت را به فردى از شيوخ صحابه مى سپرد وجامعه را از حكومت حقه الهى محروم مى ساخت .
اگر عثمان به مرگ طبيعى در مى گذشت واوضاع مدينه عادى بود هرگز شيوخ صحابه ، كه در دوره خـلافـت عـثمان صاحب مال وجاه فراوان شده بودند، به حكومت على ـ عليه السلام ـ راى نمى دادند ودر شورايى كه تشكيل مى شد به ضرر او دسته بندى مى كردند.
بـلـكـه بـازيـگران وتعزيه گردانان صحنه سياست نقشى ايفا مى كردند كه كار به شورا نيز نكشد وخليفه وقت را وادار مى كردند كه كسى را كه آنان مى پسندند به خلافت برگزيند؛ همچنان كه ابوبكر، عمر را براى خلافت برگزيد.
ايـن گـروه مـى دانـستند كه اگر على ـ عليه السلام ـ زمام امور را به دست بگيرد اموال آنان را مصادره خواهد كرد وهيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت .
آنـان اين حقيقت را به روشنى در جبين امام ـ عليه السلام ـ مى خواندند واز روحيات آن حضرت كاملا آگاه بودند.
لـذا وقتى آن حضرت طلحه وزبير را در اداره امور دخالت نداد، فورا پيمان خود را شكستند ونبرد خونين ((جمل )) را بپا كردند.
عـواملى كه امام ـ عليه السلام ـ را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتا عبارت بودند از:1ـ كشته شدن بستگان صحابه پيامبر (ص ) به دست على ـ عليه السلام ـ.
2ـ عداوت ديرينه اى كه ميان بنى هاشم وتيره هاى ديگر، بالاخص بنى اميه ، وجود داشت .
3ـ سختگيرى على ـ عليه السلام ـ در اجراى احكام الهى .
نـه تـنـهـا اين عوامل پس از قتل عثمان به قوت خود باقى بود، بلكه عامل ديگرى نيز، كه از حيث قدرت تاثير كمتر از آنها نبود، مزيد بر آنها شده بود وآن مخالفت عايشه همسر رسول اكرم (ص ) با امام ـ عليه السلام ـ بود.
وى مردم را كرارا به ريختن خون عثمان تحريك مى كرد وبدين منظور گاهى پيراهن پيامبر (ص ) را بـه صـحـابه نشان مى داد ومى گفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولى دين او دستخوش دگرگونيها شده است .
(1)احـترامى كه عايشه در ميان مسلمانان داشت واحاديث زيادى كه از پيامبر (ص ) نقل مى كرد مـايه سنگينى سياسى كفه اى بود كه وى به آن طرف تمايل مى جست وموجب زحمت كسى بود كه نسبت به وى مخالفت مى ورزيد.
مخالفت ع وى مردم ه وى مخالفت مى ورزيد.
مـخـالفت عايشه با على ـ عليه السلام ـ ناشى از امور زير بود:اول، على ـ عليه السلام ـ در داستان ((افك )) به طلاق عايشه نظر داده بود.
ثـانـي، فـاطمه دختر گرامى پيامبر (ص ) از على ـ عليه السلام ـ چندين فرزند داشت ولى او از پيامبر فرزندى نياورده بود.
ثـالـث، عايشه احساس مى كرد كه على ـ عليه السلام ـ از خلافت پدرش ناراضى است واورا غاصب خلافت و فدك مى داند.
عـلاوه بـر اينه،طلحه از قبيله ((تيم )) عمه زاده عايشه وزبير شوهر خواهر او (اسماء) بود واين دو گـواه روشن بر نارضايى عايشه از حكومت على ـ عليه السلام ـ داستان زير است كه طبرى آن را نقل كرده است :در حادثه قتل عثمان ، عايشه در مكه بود.
پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد.
در نـيمه راه ، در منطقه اى به نام ((سرف ))، از قتل خليفه وبيعت مهاجرين وانصار با على ـ عليه السلام ـ آگاه شد واز اين خبر به اندازه اى ناراحت گرديد كه آرزوى مرگ كرد وگفت : اى كاش آسمانها بر سرم فرو مى ريخت .
سپس از آگواه روشن ا بر سرم فرو مى ريخت .
سـپـس از آن منطقه به مكه بازگشت وگفت :عثمان مظلوم كشته شد وبه خدا سوگند من به خونخواهى او قيام مى كنم .
گـزارشـگـر قـتل خليفه به خود جرات داد وگفت : تو تا ديروز به مردم مى گفتى كه عثمان را بـكشند زيرا كافر شده است ، چطور امروز او را مظلوم مى دانى ؟
وى در پاسخ گفت :انقلابيون او را توبه داده اند وسپس كشته اند.
(1)بـيـعت انقلابيون با حضرت على با آنكه عوامل ياد شده نزديك بود امام ـ عليه السلام ـ را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون وپشتيبانى افكار عمومى از آنان عوامل منفى را بـى اثـر سـاخـت ويـاران رسول اكرم (ص ) به صورت دستجمعى رو به خانه على ـ عليه السلام ـ آوردند وبه آن حضرت گفتند كه براى خلافت شخصى شايتسه تر از او نيست .
(2)ابـو مخنف در كتاب ((الجمل )) مى نويسد:پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوى كه مسجد لبريز از جمعيت گرديد.
هدف از اجتماع تعيين خليفه بود.
شـخصيتهاى بزرگى از مهاجرين وانصار، مانند عمار ياسر وابوالهيثم بن التيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن عجلان وابو ايوب انصارى و نظر دادند كه با على بيعت كنند.
بـيـش از هـمـه عـمار در باره على سخن گفت واز آن جمله بود كه : شما وضع خليفه پيشين را ديديد.
اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتى مانند آن دچار شويد.
على شايسته ترين فرد براى اين كار است وهمگى از فضايل وسوابق او آگاهيد.
در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت وخلافت او راضى هستيم .
آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانه على ريختند.
(1)امـام ـ عـلـيـه الـسـلام ـ خـود نـحوه ورود جمعيت را به خانه اش چنين توصيف كرده است :((فـتداكوا علي تداك الا بل الهيم يوم ورده ا وقد ا رسله ا ر اعيه ا و خلعت مث انيه ا حتى ظننت ا نهم ق اتلي ا و بعضهم قاتل بعض لدي )).
آنـان بـه سـان ازدحـام شتر تشنه اى كه ساربان عقال وريسمانش را باز كند ورهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مى خواهند مرا بكشند، يا بعضى از آنان مى خواهد بعضى ديگر را در حضور من بكشند.
(2)آن حـضرت ، در خطبه شقشقيه ، ازدحام مهاجرين وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنين تـوصيف مى كند:مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست وپا رفتند وطرف جامه ورداى من پاره شد وبه سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم .
(3)بارى ، امام ـ عليه السلام ـ در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است كه فرمانرواى شما گردم .
آنان نپذيرفتند وگفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمى كنيم .
امـام ـ عـليه السلام ـ فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمى تواند پنهانى باشد وبدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.
امام ـ عليه السلام ـ در پيشاپيش جمعيت به سوى مسجد حركت كرد ومهاجرين وانصار با او بيعت كردند.
سپس گروههاى ديگر به آنان پيوستند.
نخستين كسانى كه با او بيعت كردند طلحه وزبير بودند.
پـس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند وجز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست (1)، همه به خلافت وپيشوايى او راى دادند.
بيعت مردم با امام ـ عليه السلام ـ در روز بيست وپنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت .
(2)طـبيعيترين بيعتدر تاريخ خلافت اسلامى هيچ خليفه اى مانند على ـ عليه السلام ـ با اكثريت قريب به اتفاق آراء برگزيد نشده وگزينش او بر آراء صحابه ونيكان از مهاجرين وانصار وفقها وقراء متكى نبوده است .
ايـن تـنـهـا امـام على ـ عليه السلام ـ است كه خلافت را از اين راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامدارى از اين راه به على ـ عليه السلام ـ رسيد.
امام ـ عليه السلام ـ دريكى از سخنان خود كيفيت ازدحام واستقبال بى سابقه مردم را براى بيعت بـا او چـنين توصيف مى كند:((حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطي الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم ا ياي ا ن ابتهج بها الصغير و هدج ا ليها الكبير و تح امل نحوه ا العليل و حسرت ا ليه ا الكع اب ))(3)بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان زير پا ماند وشادى مردم از بيعت با مـن به حدى رسيد كه كودك خشنود شد وپير وناتوان به سوى بيعت آمد ودختران برا ى مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب دند.
عبد اللّه بن عمر از بيعت با امام ـ عليه السلام ـ خوددارى كرد.
چه مى دانست كه خلافت براى على ـ عليه السلام ـ هدف نيست وهرگز براى آن سر ودست نمى شكند وآن را تنها براى اقامه حق واجراى عدالت وبازگيرى حقوق ضعيفان وناتوانان مى خواهد.
روز دوم بـيـعت ، كه روز بيست وششم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى بود، عبد اللّه به نزد امام آمد به قصد آنكه از راه تشكيك ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد.
امـام ـ عـليه السلام ـ در اين هنگام برآشفت وگفت : واى بر تو! من كه از آنان نخواستم كه با من بيعت كنند.
آيا ازدحام آنان را مشاهده نكردى ؟
برخيز وبرو اى نادان .
فرزند عمر چون محيط مدينه را مساعد نديد راه مكه را در پيش گرفت ، زيرا مى دانست كه مكه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پيوسته رعايت خواهد كرد.
(1)تـاريـخ صـحـيـح وسـخـنان اما م ـ عليه السلام ـ حاكى است كه در بيعت مردم با آن حضرت كـوچكترين امام ـ عليه السلام ـ درچكترين اكراه واجبارى در كار نبوده است وبيعت كنندگان با كـمـال رضايت ، هرچند با انگيزه هاى گوناگون ، دست على ـ عليه السلام ـ را به عنوان زمامدار اسلام مى فشردند.
حـتـى طلحه وزبير، كه خود را همتاى آن حضرت مى دانستند، به اميد بهره گيرى از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومى ، به همراه مهاجر وانصار با امام ـ عليه السلام ـ بيعت كردند.
طـبـرى در مـورد بـيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مى كند، ولى آن گروه از روايات را كه حـاكـى از بيعت اختيارى آنان با امام است بيش از دسته دوم در تاريخ خود مى آورد وشايد همين كار حاكى از آن است كه اين مورخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است .
(1)سخنان امام ـ عليه السلام ـ در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشنى تاييد مى كند.
وقـتـى ايـن دو نفر پيمان خود را شكستند وبزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل ورغبت با على بيعت نكرده بودند.
امـام ـ عليه السلام ـ در پاسخ آن دو فرمود:زبير فكر مى كند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش ، نه چنين نبوده است .
او به بيعت اعتراف كرد وادعاى پيوند خويشاوندى نمود.
او بـايـد بـر گـفته خود دليل وگواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتى كه از آن بيرون رفته است بازگردد.
(2)امام ـ عليه السلام ـ در مذاكره خود با طلحه وزبير پرده را بيشتر بالا مى زند واصرار آنان را بر بـيـعـت با خود ياد آور مى شود؛ آنجا كه مى فرمايد:((و اللّه م ا كانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية ا ربة و ل كنكم دعوتموني ا ليه ا و حملتموني عليه ا)).
(3)من هرگزبه خلافت ميل نداشتم ودر آن براى من هدفى (سوء) نبود.
شماها مرا به آن دعوت كرديد وبر گرفتن زمام آن واداشتيد.
دروغـپـرداز تـاريـخسيف بن عمر از جمله دروغپردازان تاريخ است كه در روايات خود مى كوشد مسير تاريخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد.
وى در اين مورد نقل مى كند كه بيعت طلحه وزبير به جهت ترس از شمشير مالك اشتر بود.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo