شهید آوینی

خـليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسيد امام فرمود: اولى كافر ذمى است وجان كافر تا وقتى محترم است كه به احكام ذمه عمل كند، اما وقتى احكام ذمه را زير پا نهاد سزاى او كشتن است .
دومى مرتكب زناى محصن شده است وكيفر او در اسلام سنگسار كردن است .
سومى جوان مجردى است كه خود را آلوده كرده وجزاى او صد تازيانه است .
چهارمى غلام است وكيفر اونصف كيفر فرد آزاد است .
پنجمى ديوانه است .
(1)درايـن هـنگام خليفه گفت :((ل ا عشت في ا مة لست فيه ا ي ا ا با الحسن !))در ميان جمعى نباشم كه تو اى ابو الحسن در آن ميان نباشى .
3ـ غلامى در حالى كه زنجير به پا داشت راه مى رفت .
دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پيدا كردند وهركدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند كه زنجير را باز كند تا وزن كنند.
وى گفت :من از وزن آن آگاه نيستم و از طرفى نذر كرده ام كه آن را باز نكنم مگر اينكه به وزن آن صدقه دهم .
مساله را به نزدخليفه بالا ك.
وى نظر داد:اكنون كه صاحب غلام از باز كردن زنجير معذور است ، بايد آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.
آنان از خليفه درخواست كردند كه مرافعه را نزد على ـ عليه السلام ـ ببرند.
امام ـ عليه السلام ـ فرمود: آگاهى از وزن زنجير آسان است .
آن گاه دستور داد كه طشت بزرگى بياورند واز غلام خواست كه در وسط آن بايستد.
سپس امام زنجير را پايين آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب كرد.
سپس زنجير را با آن نخ وى نظر الا كشيد تا آنجا كه همه آن از آب بيرون هد.
آن گاه دستور داد كه زنجير را با آن نخ بالا كشند تا آنجا كه همه آن از آب بيرون آيد.
آن گاه دستور داد كه طشت را با آهن پاره پر كنند تا آب طشت به حد اول برسد.
وسرانجام فرمود:آهن پاره ها را بكشند.
وزن آنه، همان وزن زنجير است .
به اين طريق ، تكليف هرسه نفر روشن شد.
(2)4ـ زنى در بيابان دچار بى آبى شد وعطش سخت بر او غلبه كرد.
نـاگـزير از چوپانى آب طلبيد واو به اين شرط موافقت كرد كه به زن آب د آن گد كه خود را در اختيار چوپان بگذارد.
خليفه دوم در باره حكم زن با امام ـ عليه السلام ـ مشورت كرد.
حضرت فرمود كه زن در ارتكاب اين عمل مضطر بوده وبر مضطر حكمى نيست .
(1)ايـن داسـتـان ونـظاير آن ، كه بعضا نقل مى شود، حاكى از احاطه امام على ـ عليه السلام ـ به قوانين كلى اسلام است كه در قرآن وحديث وارد شده است وخليفه از آن غفلت داشت .
5ـ زن ديوانه اى مرتكب عمل منافى عفت شده بود.
خليفه او را محكوم كرد، ولى امام ـ عليه السلام ـ با ياد آورى حديثى از پيامبر (ص ) او را تبرئه كرد وحديث اين است كه قلم از سه گروه برداشته شده است كه يكى از آنها ديوانه است تاخوب شود.
(2)6ـ زن بار دارى اعتراف به گناه كرد.
خليفه دستور داد كه او را در همان حال سنگسار كنند.
امـام ـ عـليه السلام ـ از اجراى حد جلوگيرى كرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى ، نه بركودكى كه در رحم اوست .
(3)7ـ گاهى امام ـ عليه السلام ـ با استفاده از اصول روانى مشكل را حل مى كرد.
روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنكر آن شد كه مادر اوست ومدعى بود كه هنوز بكر است ، در حالى كه جوان اصرار داشت كه وى مادر اوست .
خليفه دستور داد به جوان ، به سبب چنين نسبتى تازيانه بزنند.
چـون مـاجرا به اطلاع امام ـ عليه السلام ـ رسيد، آن حضرت از زن وبستگان او اختيار گرفت كه وى را در عقد هركس كه خواست در آورد وآنان نيز على ـ عليه السلام ـ را وكيل كردند.
امام رو به همان جوان كرد وگفت : من اين زن را در عقد تو در آوردم ومهر او 480 درهم است .
سپس كيسه اى كه محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت : دست اين زن را بگير وديگر نزد من ميا مگر اينكه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد.
زن بـا شنيدن اين سخن گفت :((اللّه ، اللّه ، هو النار، هو واللّه ابني !)) يعنى :پناه به خد، پناه به خد، نتيجه اين جريان آتش است .
به خدا قسم اين پسر من است .
سپس علت انكار خود را بازگو كرد.
(1).
فصل يازدهم .
رفع نيازهاى علمى عثمان ومعاويه .
كـمـكهاى علمى وفكرى امام ـ عليه السلام ـ به خلفا به دوران خلافت ابوبكر وعمر منحصر نبود، بلكه وى به عنوان سرپرست وحامى ودلسوز دين ، نيازهاى علمى وسياسى اسلام ومسلمانان را در دوره هاى مختلف خلافت برطرف مى كرد.
از جمله ، خليفه سوم نيز پيوسته از افكار بلند وراهنماييهاى داهيانه على ـ عليه السلام ـ بهره مى برد.
اينكه عثمان از نظرات امام ـ عليه السلام ـ استفاده مى كرد جاى شگفت نيست ؛ شگفت اينجاست كـه معاويه نيز، با تمام عداوت وبغضى كه به امام داشت ، در مسائل علمى ومشكلات فكرى دست نياز به سوى آن حضرت دراز مى كرد وافرادى را به صورت ناشناس به حضور امام روانه مى ساخت تا پاسخ بعضى مسائل را از آن حضرت بياموزند.
از جمله ، گاهى فرمانرواى روم از معاويه مطالبى را مى پرسيدوپاسخ آن را از او مى خواست .
مـعـاويه ، براى حفظ آبروى خود ـ كه خويش را خليفه مسلمين معرفى مى كرد ـ افرادى را به نزد على ـ عليه السلام ـ گسيل مى داشت تا به گونه اى پاسخ را از امام فرا گيرند ودر اختيار معاويه بگذارند.
در اينجا نمونه هايى از مراجعه خليفه سوم ومعاويه به امام ـ عليه السلام ـ رامنعكس مى كنيم : 1ـ از جـمله حقوق زن در اسلام اين است كه اگر مردى همسر خود را طلاق دهد وپيش از آنكه عده زن سپرى گردد مرد در گذرد، زن همچون ورثه ديگر از شوهر خود ارث مى برد؛ تو گويى كه تا عده زن سپرى نشده است پيوند زناشويى برقرار است .
در زمان خلافت عثمان ، مردى داراى دو زن بود ـ يكى از انصار وديگرى از بنى هاشم .
از قضا مرد، زن انصارى خود را طلاق گفت وپس از مدتى درگذشت .
زن انـصـارى نـزد خـليفه رفت وگفت : هنوز عده من سپرى نشده است ومن ميراث خود را مى خواهم .
عثمان در داورى فرو ماند وجريان را به اطلاع امام ـ عليه السلام ـ رسانيد.
حـضـرت فـرمـود:اگر زن انصارى سوگند ياد كند كه پس از درگذشت شوهرش سه بار قاعده نشده است مى تواند از شوهر خود ارث ببرد.
عـثـمان به زن هاشميه گفت : اين داورى مربوط به پسر عمت على است ومن در اين باره نظرى نداده ام .
وى گفت : من به داورى على راضزن هستم .
او سوگند ياد كند وارث ببرد.
(1)اين جريان را محدثان اهل تسنن به گونه ديگر، كه متن آن با فتاواى فقهاى شيعه تطبيق نمى كند، نيز نقل كرده اند.
(2)2ـ مردى كه براى اداى فريضه حج يا عمره احرام بسته است نمى تواند حيوانى راكه در خشكى زندگى مى كند شكار كند.
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:[وحرم عليكم صيد البر م ا دمتم حرما].
(مائده :96)شكار حيوان خشكى بر شم، در حالى كه محرم هستيد، حرام است .
ولـى اگـر فـردى كـه مـحـرم نيست حيوانى را شكار كند، آيا فرد محرم مى تواند از گوشت آن اسـتفاده كند؟
اين همان مسئله اى است كه خليفه سوم در آن از نظر على ـ عليه السلام ـ پيروى كرد.
قـبـلا نـظـر خـليفه اين بود كه محرم مى تواند از گوشت حيوانى كه غيرمحرم شكار كرده است استفاده كند.
اتـفـاقا خود او نيز محرم بود ومى خواست دعوت گروهى را كه براى او چنين غذايى ترتيب داده بودند بپذيرد، اما وقتى با مخالفت امام روبرو شد از نظر خود .
على ـ عليه السلام ـ ماجرايى از پيامبر اكرم (ص ) را نقل كرد كه او را قانع ساخت .
مـاجـرا بـديـن قرار بود كه براى پيامبر گرامى (ص )، در حالى كه محرم بود، مشابه چنان غذايى آوردند.
آن حضرت فرمود:ما محرم هستيم .
اين غذا را به افرادى بدهيد كه در حال احرام نيستند.
وقتى امام ـ عليه السلام ـ اين جريان را نقل كرد دوازده نفر نيز در تاييد آن حضرت شهادت دادند.
سـپـس عـلـى ـ عـلـيـه السلام ـ افزود: رسول اكرم (ص ) نه تنها از خوردن چنين گوشتى ما را بازداشت ،بلكه از خوردن تخم پرندگان يا مرغان شكار شده نيز نهى كرد.
(1)3ـ از عقايد مسلم اسلامى معذب بودن كافر پس از مرگ است .
در زمـان خـلافـت عثمان ، مردى به عنوان اعتراض به اين اصل عقيدتى جمجمه كافرى را از قبر بـيـرون آورد وآن را نـزد خـلـيفه برد وگفت : اگر كافر پس از مرگ در آتش مى سوزد، بايد اين جـمـجـمـه داغ باشد، در حالى كه من به آن دست مى زنم واحساس حرارت نمى كنم !خليفه در پاسخ عاجز ماند ودر پى على ـ عليه السلام ـ فرستاد.
امام ـ عليه السلام ، باايجاد صحنه اى ، پاسخى در خور به معترض داد.
فـرمود كه آهن (آتش زنه ) وسنگ آتش زايى بياورند وسپس آن دو را بر هم زد تا جرقه لى ـ عليه آن گـاه فـرمـود: بـه آهن وسنگ دست مى زنيم واحساس حرارت نمى كنيم ، درحالى كه هر دو داراى حرارتى هستند كه در شرايط خاصى بر ما ملموس مى شود.
چـه مـانعى دارد كه عذاب كافر در قبر نيز چنين باشد؟
خليفه از پاسخ امام خوشحال شد وگفت :((لولا علي لهلك عثم ان )).
(2)اما مواردى كه معاويه به امام ـ عليه السلام ـ مراجعه كرده است .
تواريخ اسلامى موارد هفت گانه اى را ياد آورى شده است كه معاويه دست نياز به جانب ع آن گاه فرمود: به على ـ عليه السلام ـ دراز كرده وشرمندگى وسرشكستگى خويش را به وسيله علم امام برطرف كرده است .
ا ذينه مى گويد: مردى از معاويه مطلبى را پرسيد.
معاويه گفت : اين موضوع را از على بپرس .
سائل گفت :خوش ندارم از او سؤال كنم ؛ مى خواهم از تو بپرسم .
وى گفت : چرا خوش ندارى ازمردى سؤال كنى كه پيامبر در باره اش گفته است :((على نسبت بـه من به سان هارون نسبت به موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نيست )) وعمر مشكلات برادر معاويه به او گفت :اين سخن را مردم شام از تو نشنوند.
(2)ايـنـك fehrest page مواردى را كه معاويه از على ـ عليه السلام ـ استمداد كرده است :(3)1ـ حكم كسى كه مدتها نبش قبر مى كرد وكفنها را مى برد.
2ـ حكم كسى كه فردى را كشته است ومدعى است كه او را درحالى كشته كه با همسر او مشغول عمل جنسى بوده است .
3ـ دو نفر در باره لباسى اختلاف كردند.
يكى از آنها دو شاهد آورد كه اين لباس مال اوست وديگرى مدعى ش براهد آورد كه اين لباس مال 4ـ مـردى بـا دخـتـرى ازدواج كرده است ، ولى پدر عروس ، به جاى او، دختر ديگرى را به حجله روانه كرده است .
5ـ يـك رشـته سؤالاتى كه فرمانرواى روم در باره كهكشان وقوس وقزح و از معاويه كرده بود واو ناشناسى را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از على ـ عليه السلام ـ دريافت كند.
6ـ فـرمـانـرواى روم مـجددا سؤالاتى از قبيل موارد مذكور را از معاويه پرسيد وباجگذارى خود را مشروط به دريافت پاسخ صحيح آنها كرد.
7ـ 4ـ مردى با دخترى ازدواج كرد.
7ـ براى بار سوم ، سؤالى از دربار روم به معاويه رسيدوپاسخ آن را طلبيد.
عمرو عاص ، با حيله خاصى ، جواب آن را از امام ـ عليه السلام ـ دريافت كرد.
لا پـرونـده فـدك در مـعـرض افكار عمومى پرونده فدك در معرض افكار عمومى رونده فدك در معرض افكار عمومى پرونده فدك در معرض افكار عمومى عيا پيامبران از خود ارث نمى گذارند؟
آيـا پـيـامـبـران از خـود ارث نـمى گذارند؟
آيا پيامبران از خود ارث نمى گذارند؟
حضرت على ومشاوره هاى سياسى خليفه دوم .
رفع نيازهاى علمى عثمان ومعاويه .
فصل دوازدهم .

خدمات اجتماعى حضرت على دوران

بـازدارى عـلى ـ عليه السلام ـ از تصدى خلافت ، دوران تقاعد وكناره گيرى آن حضرت از ساير شـئون جـامـعـه اسـلامـى نـبود، بلكه در اين فترت ، امام ـ عليه السلام ـ به انجام خدمات علمى واجتماعى بسيارى موفق شد كه تاريخ نظير آنها رابراى ديگران ضبط نكرده است .
عـلـى ـ عليه السلام ـ از جمله افرادى نبود كه به جامعه ومسائل ونيازهاى آن تنها از يك دريچه ، وآن هم دريچه خلافت ، بنگرد كه چنانچه آن را به روى او بستند هرنوع مسئوليت وتعهد را از خود سلب كند.
آن حضرت ، به رغم آنكه از تصدى رهبرى سياسى باز داشته شد، براى خود مسئوليتهاى مختلفى قـائل بود واز آن رو، از انجام وظايف وخدمات ديگر شانه خالى نكرد و به تاسى از توصيه يعقوب به فرزندان خود،(1) از طرق مختلف به صحنه خدمت واردشد.
اهم خدمات امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در دوره خلفاى سه گانه به قرار زير بود:الف ) دفاع از حـريـم عـقايد واصول اسلام در برابر تهاجمات علمى علماى يهود ونصارا وپاسخگويى به سؤالات ودفع شبهات آنان .
ب ) هدايت وراهنمايى دستگاه خلافت در مسائل دشوار، به ويژه امور قضايى .
ج ) انـجـام خـدمات اجتماعى ، كه ذيلا به اهم آنها اشاره مى شود:1ـ انفاق به فقرا ويتيمان در اين مورد كافى است ياد آورى شود كه آيه [الذين ينفقون ا موالهم بالليل و النه ار سرا و علا نية ] (1)، به اتفاق مفسران ، در باره على ـ عليه السلام ـ نازل شده است .
گـرچـه اين آيه بيانگر وضع على ـ عليه السلام ـ در زمان رسول اكرم (ص ) است ، ولى اين وضع پس از رحلت پيامبر نيز ادامه داشت وآن حضرت پيوسته از يتيمان ومستمندان دستگيرى مى كرد وروح بزرگ ومهربان او تا پايان عمر از انفاق به فقرا لحظه اى آرام نگرفت .
شـواهـد بسيارى در اين زمينه در تواريخ اسلامى مذكور است كه ذكر آنها مايه اطاله كلام خواهد شد.
2ـ آزاد كردن بردگانزاد ساختن بردگان از مستحبات مؤكد در اسلام است .
از رسـول اكرم (ص ) نقل شده است كه فرمود:((من ا عتق عبدا مؤمنا ا عتق اللّه العزيز الجبار بكل عضو عضوا له من النار)).
(2)هـركس بنده مؤمنى را آزاد سازد، خداوند عزيز جبار، در برابر هر عضوى از آن بنده ، عضوى از شخص آزاد كننده را از آتش جهنم آزاد مى سازد.
عـلـى ـ عـلـيـه السلام ـ در اين زمينه نيز، همچون ساير خدمات وفضايل ، پيشگام بود وموفق شد ازحاصل دسترنج خود(ونه از بيت المال ) هزار بنده را بخرد وآزاد سازد.
امـام صـادق ـ عـلـيـه الـسلام ـ به اين حقيقت گواهى داده ، فرموده است :((ا ن عليا ا عتق ا لف مملوك من كد يده )).
(1)3ـ كـشـاورزى و درخـتـكارييكى از مشاغل على ـ عليه السلام ، در عصر رسالت وپس از آن ، كشاورزى ودرختكارى بود.
آن حضرت بسيارى از خدمات وانفاقات خود را از اين طريق انجام ديد .
پ.
به علاوه ، املاك زيادى را نيز كه خود آباد كرده بود وقف كرد.
امام صادق ـ عليه السلام ـ در اين باره فرموده است :((كان ا ميرالمؤمنين يضرب بالمر و يستخرج الا ضين )).
(2)امير مؤمنان بيل مى زد ونعمتهاى نهفته در دل زمين را استخراج مى كرد.
همچنين ازآن حضرت نقل شده است كه فرمود:((كارى در نظر خدا محبوبتر از كشاورزى نيست )).
(3)آورده انـد كـه مـردى در نـزد حـضرت على ـ عليه السلام ـ يك ((وسق ))(4) هسته خرما به علاوه يد.
پرسيد: مقصود از گرد آورى اين همه هسته خرما چيست ؟
فرمود: همه آنه، به اذن الهى ، درخت خرما خواهند شد.
راوى مـى گـويد كه امام ـ عليه السلام ـ آن هسته ها را كاشت ونخلستانى پديد آورد وآن را وقف كرد.
(5)4ـ حـفـر قـنـاتدر سرزمينى همچون عربستان كه خشك وسوزان است حفر قنات بسيار حائز اهميت است .
امـام صـادق ـ عـليه السلام ـ مى فرمايد: پيامبر اكرم (ص ) زمينى از انفال (1) را در اختيار على ـ عـلـيـه الـسـلام ـ گذاشت وآن حضرت در آنجا قناتى حفر كرد كه آب آن همچون على )) كه آن امام ـ عليه السلام ـ نام آنجا را ((ينبع )) نهاد.
آب فراوان اين قنات مايه نشاط وروشنى چشم اهالى آنجا شد وفردى از آنان به على ـ عليه السلام ، به جهت توفيق اين خدمت ، بشارت داد.
حضرت در پاسخ او مود:((اين قنات وقف زائران خانه خدا ورهگذرانى است كه از اينجا مى گذرند.
كسى حق فروش آب آن را ندارد وفرزندانم هرگز آن را به ميراث نمى برند)).
(2)هم اكنون در راه مدينه به مكه منطقه اى است به نام ((بئرامام ـ عليه السلام ـئر على )) كه آن از بـعـضى سخنان امام صادق ـ عليه السلام ـ استفاده مى شود كه اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ در راه مكه وكوفه چاههايى حفر كرده است .
(3)5ـ ساختن مسجدتاسيس وتعمير مساجد از نشانه هاى ايمان به خدا وآخرت است وامير مؤمنان ـ عليه السلام ـ مساجدى بنا كرده است كه نام برخى از آنها در تواريخ اسلامى ضبط شده است .
از آن جـمـلـه اسـت :مـسـجد الفتح در مدينه ، مسجدى در كنار قبر حمزه ، مسجدى در ميقات ، مسجدى در كوفه ، از بعضى سخنان امام صادق ـ مسجدى در بصره .
(4)6ـ وقـف امـاكن واملاكاسامى موقوفات متعدد ووقفنامه هاى حضرت على ـ عليه السلام ـ در كتب حديث وتاريخ به طور مبسوط ذكر شده است .
در اهـمـيـت اين موقوفات همين بس كه ، طبق نقل مورخان معتبر، در آمد سالانه آنها چهل هزار دينار بوده كه تماما صرف بينوايان مى شده است .
شـگـفـت آنـكه ، به رغم داشتن اين درآمد سرشار، حضرت امير ـ عليه السلام ـ براى تامين هزينه زندگى خود به فروختن شمشيرش نيز ناچار شده بود.
(1)آرى ، چـرا عـلـى ـ عليه السلام ـ از خود چنين موقوفاتى باقى نگذارد؟
مگر نه آنكه پيامبر اكرم فرموده است :((هركس از اين جهان درگذرد، پس از مرگ ، چيزى به او نمى رسد جز آنكه پيشتر سه چيز از خود باقى گذاشته باشد: فرزند صالحى كه در حق او استغفار كند، سنت حسنه اى كه در ميان مردم رواج داده باشد، كار نيكى كه اثرش پس از او باقى باشد(2)))؟
وقفنامه هاى حضرت امـيـر ـ عـلـيه السلام ، علاوه بر آنكه منبع الهام بخشى براى احكام وقف در اسلام است ، سندى محكم وگويا بر خدمات اجتماعى وانسانى آن حضرت است .
براى آگاهى ازا ين وقفنامه ها به كتاب ارجمند ((وسائل الشيعه ))، ج13 ، كتاب الوقوف والصدقات ، مراجعه شود.
بخحضرت يعقوب ، به فرموده قرآن كريم (سوره يوسف ، آيه 67)، به فرزندان خود سفارش كرد كه به شهر مصر از يك در وارد نشوند، بلكه از درهاى مختلف به آن در آيند.
1ـ سـوره بقره ، آيه 274:كسانى كه اموال خود را (در راه فقرا) شب وروز وپنهان وآشكار انفاق مى كنند.
2ـ روضه كافى ، ج2 ، ص 181.
1ـ فروع كافى ، ج5 ، ص 74؛ بحار الانوار، ج41 ، ص 43.
2ـ همان .
3ـ بحار الانوار، ج23 ، ص 20.
4ـ يك وسق معادل شصت صاع وهر صاع تقريبا يك من است .
5ـ مناقب ابن شهر آشوب ، ج1 ، ص 323؛ بحار الانوار، ج61 ، ص 33.
1ـ سـرزمـيـنـهايى كه بدون جنگ وخونريزى به تصرف مسلمانان در آيد بخشى از انفال است كه مربوط به مقام نبوت است ورسول اكرم از آنها در راه منافع اسلام ومسلمانان استفاده مى كرد.
2 ـ فروع كافى ، ج7 ، ص 543؛ وسائل الشيعه ، ج13 ، ص 303.
3و4ـ (ر. ك مناقب ، ج1 ، ص 323؛ بحار الانوار، ج41 ، ص 32.
1ـ كشف المحجه ، ص 124؛ بحار الانوار، ج41 ، ص 43.
2ـ وسائل الشيعه ، ج13 ، ص 292.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1 ، ص 187.
2ـ الاستيعاب ، ج2 ، ص 690.
1ـ آيـه [ي ا ا يهاالذين آمنوا ا ن جاءكم فاسق بنبا فتبينوا] (حجرات :6) به اتفاق مفسران ونيز آيه [ا فمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون ] (سجده :18) در باره او نازل شده است .
پس از نزول آيه اخير، حسان بن ثابت چنين سرود:ا نزل اللّه في الكتاب العزيزفتبينوا الوليد اذ ذاك فـسقافي علي وفي الوليد قرآناوعلي مبوء صدق ايماناـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 (چاپ قديم )، ص 103.
1ـ مـسـند احمد، ج1 ، ص 142؛ سنن بيهقى ، ج8 ، ص 318؛ اسد الغابه ، ج5 ، ص 91؛ كامل ابن اثير، ج3 ، ص 42؛ الغدير، ج8 ، ص 172(به نقل از الانساب بلاذرى ، ج5 ، ص 33).
1ـ مائده ،54.
2ـ الاستيعاب ، ج4 ، ص 374.
1ـ طبقات ابن سعد، ج5 ، ص 17(طبع بيروت ).
ـ انساب بلاذرى ، ج5 ، ص 24.
1ـ سنن بيهقى (چاپ افست ))، ج 8، ص 61.
1ـ سنن بيهقى (چاپ افست ))، ج 8، ص 61.
2ـ قاموس الرجال ، ج9 ، ص 305.
3ـ طبقات ابن سعد، ج5 ، ص 17.
انساب بلاذرى ، ج5 ، ص 24.
5ـ قاموس الرجال ، ج9 ، ص 305(به نقل از الجمل تاليف شيخ مفيد).
6ـ الغدير، ج8 (طبع نجف )، ص 141(به نقل از بدايع الصنايع ملك العلماء حنفى ).
1ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 41.
2ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 42.
3ـ انساب بلاذرى ، ج5 ، ص 24.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 159.
1ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، صص 108و113 و232 وغيره .
2ـ ابن قتيبه دينورى ، معارف ، ص 84.
1ـ سوره انفال ، آيه 41.
2ـ سنن بيهقى ، ج6 ، ص 324.
3ـ همان .
1ـ الاموال ، ص 580.
2ـ نهج البلاغه ، نامه 67.
1ـ سنن بيهقى ، ج6 ، ص 348.
1ـ انساب بلاذرى ، ج5 ، ص 16.
ـ همان ، ج5 ، ص 30.
1ـ استيعاب ، ج2 ، ص 690.
2ـ (ر. ك تاريخ طبرى ؛ كامل ابن اثير؛ انساب بلاذرى .
3ـ احمد بن حنبل ، مسند، ج1 ، ص 62.
1ـ (ر. ك تاريخ طبرى ؛ كامل ابن اثير؛ انساب بلاذرى .
2ـ استيعاب ، ج1 ، ص 373؛ اصابة ، ج2 ، ص 369؛ اسد الغابه .
1ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، ص 337.
2ـ تفسير طبرى ، ج7 ، ص 128؛ مستدرك حاكم نيشابورى ، ج3 ، ص 319.
1ـ حلية الاولياء، ج1 ، ص 138.
1ـ يعنى : قرآن وسنت را آموخت وبه پايان برد وبراى او همين علم كفايت مى كند.
انساب ، ج5 ، ص 36؛ تاريخ ابن كثير، ج7 ، ص 163.
1ـ انساب ، ج5 ، ص 48.
1ـ الامامة و السياسة ، ج1 ، ص 29.
2ـ (ر. ك شخصيتهاى اسلامى شيعه ، ج1 ، ص 8.
1ـ الانساب ، ج5 ، صص 43ـ 39.
صورت گسترده اين بخش در تاريخ طبرى ، ج3 ، صص 368ـ 360(حوادث سال 33 هجرى ) وارد شده است .
2ـ نهج البلاغه ، نامه 38:((فقد بعثت ا ليكم عبدا من عباد اللّه لا ين ام ايام الخوف )).
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج6 ، ص 77(طبع جديد).
1ـ استيعاب ، ج1 ، ص 197.
2ـ معارف ابن قتيبه ، ص 176.
3ـ تاريخ بغداد، ج8 ، ص 439.
1ـ انساب ، ج5 ، صص 43ـ 41؛ تاريخ طبرى ، ج3 ، صص 373ـ 372.
2ـ تاريخ يعقوبى ، ج2 ، ص 150.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 194(طبع جديد).
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 14.
2ـ نهج البلاغه ، خطبه سوم .
1ـ الانساب ، ج5 ، ص 48.
2ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 477.
1ـ انساب الاشراف ، ج5 ، ص 48.
1ـ الغدير، ج9 ، ص 168.
2ـ مروج الذهب ، ج3 ، ص 88، ط بيروت ، سال 1970.
1ـ الانساب ، ج5 ، ص 62.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 385، طبع اعلمى .
2ـ مروج الذهب ، ج2 ، ص 344.
1ـ تاريخ طبرى ، طبع بولاق ، ج5 ، ص 156.
1ـ تاريخ ابوالفداء، ج1 ، ص 172.
1ـ تاريخ طبرى ، طبع بولاق ، ج5 ، ص 173.
2ـ همان ، ص 152.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4 ، ص 28ـ نهج البلاغه ، خطبه 53.
3ـ نهج البلاغه ، خطبه 3.
1ـ آنـان عبارت بودند: از محمد بن مسلمه ، عبد اللّه بن عمر، اسامة بن زيد، سعد وقاص ، كعب بن مالك ، عبد اللّه بن سلام .
ايـنـان ، بـه تعبير طبرى ، همه از ((عثمانيه )) وهواداران او بودند(تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 153) وبه عقيده بعضى ديگر اينان بيعت كردند ولى در جنگ جمل شركت نكردند.
2ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4 ، صص 9ـ8.
3ـ شرح نهج البلاغه عبده ، خطبه 224.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4 ، ص 10.
1ـ در تاريخ طبرى ، طبع بولاق ، ج5 ، ص 153ـ 152 اين مطلب از سه طريق نقل شده است .
2ـ شرح نهج البلاغه عبده ، خطبه 7.
3ـ همان ، خطبه 200.
4ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 157.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج4 ، ص 9.
2ـ تهذيب التهذيب ، ج4 ، ص 296.
1ـ كامل ابن اثير، ج2 ، ص 194.
2ـ تاريخ يعقوبى (چاپ اول ، 1384هـ.
ق ) ج2 ، ص 143.
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، طبع مصر، ج3 ، ص 154.
4ـ همان ، ج2 ، ص 143.
1ـ كافى ، ج8 ، ص 68.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج7 ، ص 37.
2ـ بـيـت ابـو رافـع از خانواده هاى بزرگ واصيل شيعى است كه از روز نخست به خاندان رسالت محبت مى ورزيدند وابورافع خود از ياران پيامبر اكرم (ص ) واز علاقه مندان على ـ عليه السلام ـ بود.
1ـ ص 156.2ـ مستدرك الوسا.
156.2ـ مستدرك الوسائل .
2ـ ((طـلـقـا)) يا آزاد شدگان كسانى هستند كه در جريان فتح مكه مورد عفو پيامبر اكرم (ص ) قرار گرفتند.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، 1ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 60 16ـ نهج البلاغه ، نامه 37.
2ـ العقد الفريد، ج2 ، ص 31563ـ شرح نهج البلاغه ابن ص 1563.
2ـ مستدرك الوسا1ـ الاح نهج البلاغه ابن ص 1563.
2ـ مست1ـ شرح نهج البلاغه ابن ص 1563.
2ـ مستدرك الوس1ـ الام نهج البلاغه ابن ص 1563.
2ـ مستدرك الوسائل ، 1ـ الام نهج البلاغه ابن ص 1563.
2ـ ((طلقا)) يا آزاد ن ص 1563.
2ـ مستدرك الوسائل ، ج3 ، ص 140.
1ـ نهج البلاغه ، خطبه 4.
1ـ 16.4ـ الجمل ، ص 121.
1ـ تـاريـخ طـبرى ، ج3 ، ص 163؛ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 49؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1 ، صص 232ـ 231.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 172.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 166.
2ـ الجمل ، صص 124ـ 123.
وبه نقل ابن قتيبه (خلف، ص 56) وى 60 هزار دينار در اختيار زبير و40 هزار دينار در اختيار طلحه نهاد.
3ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 55؛ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 6 2ـ همان ، كلمات قصار1.
4ـ الجمل ،1و2ـ تاريخ خلف، طار1.
4ـ الجمل ، ص 11ـ تاريخ طبرى ،، طار1.
4ـ الجمل ، ص 121.
1ـالجمل ،ص ص 9.
به نقل تاريخ طبرى (ص 169)تعداد آنان نهصد نفر بود.
2و3ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 169.
4ـ نهج البلاغه ، خطبه 6.
1ـ الامامة والسياسة ، صص 54ـ 53.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 472.
2ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 58.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 975.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج9 ، ص 312.
1ـ الامامة والسياسة ، ج1 ،1ـ تارص 59.
2ـ شـاگـردان ممت1ـ تاريخ طبرى ، اگردان ممتاز على ـ ـ تاريخ طبرى ، اگردان ممت1ـ الامامة والسياگردان ممت به نقل تاريخ طاگردان ممتاز على ـ عليه السلام ـ وپايه گذار علم نحو.
3ـ تاريخ طبرى ، ج5 ، ص 174.
1ـ سوره آل عمران ، آيه 23.
2ـ اشـاره بـه آيـه كـريـمه است در باره همسران پيامبر (ص ):[وقرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الا ولى ] (احزاب :33؛).
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 482؛ الكامل ابن اثير، ج3 ، صص 214ـ 213.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 8.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 133.
2ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 486؛ كامل ، ج3 ، ص 216؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج9 ، ص 319.
كتاب اخير متن قرار داد را نقل كرده است .
3ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 64.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج9 ، ص 321ـ 320.
اولعلل گرايش مردمبه خلافت حضرت على بيان رويدادهاى چهار بخش از زندگانى امام على ـ عليه السلام ـ به پايان رسيد.
اكنون در آستانه بخش پنجم از زندگانى آن حضرت قرار گرفته ايم ؛بخشى كه در آن على ـ عليه الـسـلام ـ به مقام خلافت وزمامدارى برگزيده شد ودر طى آن با حوادث وفراز ونشيبهاى بسيار روبه رو گرديد.
تشريح گسترده همه آن حوادث از توان خامه ما بيرون است .
از اين رو، ناچاريم ،همچون بخشهاى گذشته ، رويدادهاى مهم وچشمگير را بازگو كنيم .
نخستين بحث در اين فصل ، بيان علل گرايش مهاجرين وانصار به زمامدارى امام ـ عليه السلام ـ است ، گرايشى كه در مورد خلفاى گذشته نظير نداشت وبعدا نيز مانند آن ديده نشد.
هـواداران امـام ـ عـليه السلام ـ پس از درگذشت پيامبر اكرم (ص ) در اقليت فاحشى بودند وجز گروهى از صالحان از مهاجرين وانصار، كسى به خلافت او ابراز علاقه نكرد.
ولـى پـس از گـذشـت ربـع قرن از آغاز خلافت اسلامى ، ورق آنچنان كه افكار عمومى متوجه كسى جز على ـ عليه السلام ـ نبود.
پـس از قتل عثمان ، همه مردم با هلهله وشادى خاصى به در خانه امام ـ عليه السلام ـ ريختند وبا اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند.
عـلـل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد؛ حوادثى كه سرانجام به قـتـل خـود وى مـنـجر شد وانقلابيون مصرى وعراقى را بر آن داشت كه تا كار خلافت اسلامى را يكسره نساخته اند به ميهن خود باز نگردند.
ريشه هاى قيام بر ضد عثمانريشه اصلى قيام ، علاقه وارادت خاص عثمان به خاندان اموى بود.
وى كه خود شاخه اى از اين شجره بود، در راه تكريم وبزرگداشت اين خاندان پليد، علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب وسنت ، از سيره دو خليفه پيشين نيز گام فراتر مى نهاد.
او به داشتن چنين روحيه وگرايشى كاملا معروف بود.
هنگامى كه خليفه دوم اعضاى شورا را تعيين كرد در انتقاد از عثمان چنين گفت :گويا مى بينم كـه قـريش تو را به زعامت برگزيده اند وتو سرانجام ((بنى اميه )) و((بنى ابى معيط)) را بر مردم در آن موقع گروههاى خشمگين از عرب بر تو مى شورند وتو را در خانه ات مى كشند.
(1)بنى اميه كه از روحيه عثمان آگاه بودند، پس از گزينش او از طريق شور، دور او را گرفتند وچيزى نگذشت كه مناصب ومقامات اسلامى ميان آنان تقسيم شد وجرات آنان به حدى رسيد كه ابـوسـفـيـان بـه قـبـرستان احد رفت وقبر حمزه عم بزرگوار پيامبر اكرم (ص ) را كه در نبرد با ابـوسـفـيـان كـشته شده بود زير لگد گرفت وگفت :((ابويعلى ، برخيز در ه بود زير لگد گرفت وگفت :((ابويعلى ، برخيز كه آنچه بر سر آن مى جنگيديم به دست ما افتاد)).
در نخستين روزهاى خلافت خليفه سوم ، اعضاى خانواده بنى اميه دور هم گرد آمدند وابوسفيان رو بـه آنـان كـرد وگـفـت :اكنون كه خلافت پس از قبيله هاى ((تيم )) و((عدى )) به دست شما افـتـاده اسـت مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد وآن را همچون گوى دست به دست بگردانيد، كه هدف از خلافت جز حكومت وزمامدارى نيست وبهشت ودوزخ وجود ندارد.
(2)از آنـجا كه انتشار اين سخن لطمه جبران ناپذيرى بر حيثيت خليفه وارد مى ساخت ، حاضران شايسته خليفه اسلامى اين بود كه ابوسفيان را ادب كند وحد الهى در باره مرتد را در حق او جارى سازد.
ولـى متاسفانه نه تنها چنين نكرد، بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خود قرار داد وغنايم بسيارى به او بخشيد.
علل شورشعثمان در سوم ماه محرم سال 24 هجرى ، از طريق شورايى كه خليفه دوم اعضاى آن را بـرگـزيـده بود، به خلافت انتخاب شد ودر هجدهم ماه ذى الحجه سال 35، پس از دوازده سال حـكـومـت ، به دست انقلابيون شايسته خليفه اسلامى به دست انقلابيون مصر وعراق وگروهى ء وضرب گروهى از صحابه پيا.
تـاريخنويسان اصيل اسلامى علل سقوط عثمان وانقلاب گروهى از مسلمانان را در آثار خود بيان كـرده انـد، هـر چـند برخى از مورخان ، به احترام مقام خلافت ، از بازگو كردن مشروح اين علل خوددارى ورزيده اند.
بارى ، عوامل زير را مى توان زير بناى انقلاب وشورش گروههاى خشمگين مسلمانان دانست :1ـ تعطيل حدود الهى .
2ـ تقسيم بيت المال در ميان بنى اميه .
3ـ تاسيس حكومت اموى ونصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامى .
5ـ تبعيد تعدادى از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار وآمال وبرنامه هاى خود مى ديد.
عامل نخست :تعطيل حدود الهى1 ـ خليفه ، وليد بن عتبه ، برادر مادرى خود را به استاندارى كوفه منصوب كرد.
وى مردى بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق وتمرد از احكام اسلامى ياد كرده است .
(1) امـا خليفه ، گذشته او را ناديده گرفت واستاندارى منطقه بزرگى از ممالك اسلامى را به او واگذار كرد.
براى فرد فاسق چيز5ـ تبعيد تعدادى و واگذار كرد.
براى فرد فاسق چيزى كه مطرح نيست رعايت حدود الهى وشئون مقام زعامت است .
حـاكـمـان آن زمـان ، علاوه بر اداره امور سياسى ، امامت نمازهاى جمعه وجماعت را نيز بر عهده داشتند.
اين پيشواى نالايق (وليد)، در حالى كه سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كـرد ومـحـراب را آلوده ساخت ! شدت مستى او به اندازه اى بود كه انگشترش را از دست وى در آوردند واو متوجه نشد.
مردم كوفه به عنوان شكايت راهى مدينه شدند وحادثه را به خليفه گزارش كردند.
مـتـاسـفـانه خليفه نه تنها به گزارش آنها ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد وگفت : آيا شما ديـديـد كه برادر من شراب بخورد؟
آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم ، ولى او را در حال مستى مشاهده كرديم وانگشتر او را از دست وى در آورديم واو متوجه شد.
گـواهـان حـادثـه كـه از رجـال غيور اسلام بودند على ـ عليه السلام ـ وعايشه را از جريان آگاه ساختند.
عـايشه كه دل پر خونى از عثمان داشت ، گفت :عثمان احكام الهى را تعطيل وگواهان را تهديد كرده است .
امـيرمؤمنان ـ عليه السلام ـ با عثمان ملاقات كرد وگفته خليفه دوم را در روز شورا در باره وى ياد آور شد وگفت : فرزندان اميه را بر مردم مسلط مكن .
بايد وليد را از مقام استاندارى عزل كنى وحد الهى را در حق او جارى سازى .
طلحه وزبير نيز از انتصاب وليد انتقاد كردند واز خليفه خواستند كه او را تازيانه بزند.
خـليفه در زير فشار افكار عمومى ، سعيد بن العاص را كه او نيز شاخه اى از شجره خبيثه بنى اميه بود، به استاندارى كوفه نصب كرد.
وقتى وى وارد كوفه شد محراب ومنبر ودار الامامه را شستو داد ووليد را روانه مدينه ساخت .
عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومى كافى نبود.
خليفه بايد حد الهى را كه در باره شرابخوار تعيين شده است در حق برادر خود اجرا مى كرد.
عـثـمـان ، بـه جهت علاقه اى كه به برادر خويش داشت ، لباس فاخرى بر تن او پوشانيد واو را در اطاقى نشاند تا فردى از مسلمانان حد خدا را در باره او اجرا كند.
افرادى كه مايل بودند او را با اجراى حد ادب كنند، از طريق وليد تهديد مى شدند.
سرانجام امام على ـ عليه السلام ـ تازيانه را به دست گرفت وبى مهابا بر او حد زد وبه تهديد وناروا (1)2ـ يـكـى از اركـان حـيـات اجتماعى انسان حاكميت قانونى عادلانه است كه جان ومال افراد جامعه را از تجاوز متجاوزان صيانت كند.
ومـهـمـتـر از آن ، اجراى قانون است ، تا آنجا كه مجرى قانون در اجراى آن دوست ودشمن ودور ونزديك نشناسد ودر نتيجه قانون از صورت كاغذ ومركب بيرون آيد وعدالت اجتماعى تحقق يابد.
رجال آسمانى قوانين الهى را بى پروا وبدون واهمه اجرا مى كردند وهرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى و(1)2ـ يكى از اركان حنافع زودگذر مادى ، آنان را تحت تاثير قرار نمى داد.
پيامبر گرامى (ص )، خود پيشگامترين فرد در اجراى قوانين اسلامى بود ومصداق بارز آيه [ولا يخ افون لومة لائم ] (1) به شمار مى رفت .
جـمـله كوتاه او در باره فاطمه مخزومى ، زن سرشناس كه دست به دزدى زده بود، روشنگر راه و روش او در تامين عدالت اجتماعى است .
فـاطمه مخزومى زن سرشناسى بود كه دزدى او نزد پيامبر اكرم (ص ) ثابت گرديد وقرار شد كه حكم دادگاه در باره او اجرا شود.
گـروهى به عنوان ((شفيع )) وبه منظور جلوگيرى از اجراى قانون پا در ميانى كردند وسرانجام اسامة بن زيد را نزد پيامبر فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد.
رسول اكرم (ص ) ازاين وساطتها سخت ناراحت شد وفرمود:بدبختى امتهاى پيشين در اين بودكه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد.

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo