شهید آوینی

حـضـرت على برادر پيامبر (ص ) استرسول اكرم (ص ) براى هر يك از افرادى كه در مسجد النبى حاضر بودند برادرى معين كرد.
على ـ عليه السلام ـ در آن ميان تنها ماند وبراى او برادرى تعيين نشد.
در اين هنگام على ـ عليه السلام ـ با ديدگان اشك آلود به حضور پيامبر (ص )رسيد وگفت :براى هر يك از ياران خويش برادرى تعيين كردى ولى ميان من وكسى پيوند اخوت برقرار نفرمودى !در ايـن لـحـظه پيامبر اكرم كلام تاريخى خود كه را كه مبين مقام وموقعيت على ـ عليه السلام ـ از حـيث قرب ومنزلت او نسبت به پيامبر است خطاب به او فرمود:((ا نت ا خي في الدني ا و الخرة و الذي بعثني بالحق م ا ا خرتك ا لا لنفسي .
ا نت ا خي في الدني ا و الخرة )).
(1)تو برادر من در اين جهان وسراى ديگر هستى .
بـه خدايى كه مرا به حق برانگيخته است من كار برادرى تو را به عقب انداختم كه تو را برادر خود انتخاب كنم ، اخوتى كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد.
ايـن كـلام مـوقـعيت حضرت على ـ عليه السلام ـ را نسبت به پيامبر اكرم (ص )، از نظر معنويت وپاكى واز نظر اخلاص در اهداف دينى ، به خوبى روشن مى سازد واز ميان دانشمندان اهل تسنن مؤلف ((الرياض النضرة )) به اين حقيقت اعتراف كرده است .
(2)از اينجا مبناى تفسير آيه مباهله (3) به دست مى آيد.
علماى تفسير به اتفاق كلمه مى گويند مقصود از عبارت [وا نفسن ا و ا نفسكم ] على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ است كه قرآن مجيد او را ((نفس پيامبر)) وخود او شمرده است .
زيرا تجاذب فكرى وروحى نه تنها دو همفكر را به سوى هم مى كشد بلكه گاهى دو فرد را شخص واحد نشان مى دهد.
ايـنكه هر موجودى همجنس خود را جذب ومخالف خود را دفع مى كند اختصاص به عالم اجسام واجـرام زمـيـن وآسـمان ندارد بلكه شخصيتهاى بزرگ جهان مظاهر جذب ودفعند؛ گروهى را جذب وگروه ديگرى را دفع مى كنند.
اين نوع كشش وگريز بر اساس سنخيت يا تضاد روحى پى ريزى شده است وسنخيت وتضاد است كه گروهى را دور هم گرد مى آورد وگروه ديگرى را عقب مى راند.
از اين مسئله در فلسفه اسلامى چنين تعبير شده است :((السنخية علة الانضمام )) يعنى سنخيت ومشابهت ، مايه اجتماع وانضمام اشياء است .
فضيلت ديگرى براى امام پس از بناى مسجد النبى ، ياران پيامبر (ص ) در اطراف مسجد براى خود خانه هايى ساخته بودند كه يكى از درهاى آنها رو به مسجد باز مى شد.
پيامبر گرامى (ص ) به فرمان خدا دستور داد كه تمام درهايى را كه به مسجد باز مى شد ببندند، جز در خانه على بن ابى طالب را.
ايـن مطلب بر بسيارى از ياران رسول خدا گران آمد، از اين رو پيامبر (ص ) بر منبر رفت وچنين فـرمود:خداوند بزرگ به من دستور داده است كه تمام درهايى را كه به مسجد باز مى شود ببندم ، جـز در خـانـه عـلى ر؛ ومن هرگز از پيش خود به بسته شدن درى ويا باز ماندن آن دستور نمى دهم ؛ من در اين مسايل پيرو فرمان خدا هستم .
(1)آن روز تمام ياران رسول خدا اين موضوع را فضيلت بزرگى براى حضرت على ـ عليه السلام ـ تـلـقـى كـردنـد تا آنجا كه خليفه دوم بعدها مى گفت :اى كاش سه فضيلتى كه نصيب على شد نصيب من شده بود، وآن سه فضيلت عبارتند از:1) پيامبر دختر خود را در عقد على در آورد.
2) تمام درهايى را كه به مسجد باز مى شد بست ، جز در خانه على را.
3) در جنگ خيبر پيامبر پرچم را به دست على داد.
(1)تـفـاوتـى كـه ميان حضرت على ـ عليه السلام ـ وديگران وجود داشت اين بود كه ارتباط او با مـسجد هيچ وقت قطع نشده بود، او خانه زاد خدا بود ودر كعبه ديده به جهان گشوده بود، بنابر اين مسجد از روز نخست خانه او بود واين موقعيت ، ديگر هرگز براى هيچ كس دست نداد.
گذشته از اين ، حضرت على ـ عليه السلام ـ به طور قطع ودر هرحال رعايت شئون مسجد را مى كرد ولى ديگران كمتر مى توانستند شئون مسجد را آن طور كه بايد رعايت كنند.
فصل سوم .

قهرمان بى نظير جنگ بدر

نـعـره هاى جگر خراش مردى به نام ضمضم كه گوشهاى شتر خود را بريده ، بينى آن را شكافته ، جهازش را برگردانده ، وارونه نهاده بود، توجه قريش را به خود جلب كرد.
او در حالى كه پيراهن خود را از جلو وعقب چاك زده ، بر پشت شترى كه خون از گوش ودماغ آن مى چكيد ايستاده بود وفرياد مى زد:مردم ! شترانى كه حامل نافه مشكند از طرف محمد وياران او در خطرند.
آنان مى خواهند همه آنها را در سرزمين ((بدر)) مصادره كنند.
به فرياد برسيد! يارى كنيد!ناله ها واستغاثه هاى پياپى او سبب شد كه تمام دلاوران وجوانان قريش خانه ومحل كار وكسب خود را ترك گويند ودور او را بگيرند.
وضـع رقـت بـار شـتـر وزارى والـتـمـاس ضمضم عقل رااز سر مردم ربود وزمام كار را به دست احساسات سپرد.
اكثر مردم تصميم گرفتند كه شهر مكه را براى نجات كاروان قريش به سوى بدر ترك كنند.
پـيـامـبر عاليقدر برتر وبالاتر از آن بود كه به مال ومنال كسى چشم بدوزد واموال گروهى را بى جهت مصادره كند.
اما چه شده بود كه وى چنين تصميمى گرفته بود؟
انگيزه رسول اكرم (ص ) براى اين كار دو چيز بـود:1) قريش بدانند كه راههاى بازرگانى آنها در اختيار نيروهاى اسلام قرار گرفته است واگر آنـان از نشر وتبليغ اسلام مانع شوند وآزادى بيان را از مسلمانان سلب كنند شريانهاى حياتى آنان به وسيله نيروهاى اسلام بريده خواهد شد.
زيرا گوينده هر قدر قوى باشد وهر چه اخلاص واستقامت ورزد، تا از آزادى بيان وتبليغ برخوردار نشود به طور شايسته نخواهد توانست انجام وظيفه كند.
در محيط مكه ، قريش بزرگترين مانع براى تبليغ اسلام وتوجه مردم به آيين يكتاپرستى بودند.
آنـان بـه تـمـام قـبـايـل اجازه مى دادند كه در ايام حج وارد مكه شوند، ولى رهبر عاليقدر اسلام ومـسـلمانان از ورود به مكه وحوالى آن كاملا ممنوع بودند وحتى اگر بر او دست مى يافتند او را مى كشتند.
در صـورتى كه در ايام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه خدا گرد مى آمدند واين ايام بهترين فرصت براى تبليغ توحيد وآيين پاك الهى بود.
2)گـروهى از مسلمانان كه به عللى نتوانسته بودند مكه را به عزم مدينه ترك كنند پيوسته مورد آزار قـريـش بـودنـد واموال آنان وكسانى كه مهاجرت كرده بودند اما موفق به انتقال دارايى خود نشده بودند همواره از طرف قريش تهديد مى شد.
پـيامبر (ص ) با اقدام به مصادره كالاى كاروان قريش مى خواست گوشمالى سختى به آن گروه بـدهـد كـه هـر نـوع آزادى را از مـسلمانان سلب كرده بودند وپيوسته به آنان آزار واذيت روا مى داشتند ودر مصادره اموالشان پروايى نداشتند.
ازايـن جـهـت ، پـيـامبر در ماه رمضان سال دوم هجرى با 313 نفر براى مصادره اموال وكالاهاى كاروان قريش از مدينه خارج شد ودر كنار چاههاى بدر توقف كرد.
كاروان بازرگانى قريش از شام به سوى مكه باز مى گشت ودر مسير خود از دهكده بدر عبور مى كرد.
ابوسفيان سرپرست كاروان كه از تصميم پيامبر آگاه شده بود موضوع را به سران قريش در مكه به وسـيـلـه ضـمضم گزارش داد واو را براى ابلاغ پيام خويش به سران قريش اجير كرد تا به كمك كاروان بشتابند.
صـحـنـه اى كـه ضمضم پديد آورد سبب شد كه دلاوران وجنگجويان قريش براى نجات كاروان برخيزند واز طريق نبرد به كار پايان دهند.
قـريـش بـا نهصد نفر نظامى كار آزموده وجنگ ديده ومجهز با مدرنترين اسلحه روز به سوى بدر حـركـت كـردنـد، امـا پيش از رسيدن به مقصد به وسيله فرستاده ديگر ابوسفيان آگاه شدند كه كاروان مسير خود را عوض كرده ، از يك راه انحرافى از تيررس مسلمانان خارج شده ، خود را نجات داده است .
بـا ايـن وصف ، آنان براى سركوبى اسلام جوان به راه خود ادامه دادند وبامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرى از پشت تپه اى به دشت بدر سرازير شدند.
مسلمانان در گذرگاه شمالى بدر در سرازيرى دره [العدوة الدني ا] (1) موضع گرفته ، در انتظار عبور كاروان بودند كه ناگهان گزارش رسيد كه دلاوران قريش براى حفظ كالاهاى بازرگانى از مكه خارج شده اند ودر نقطه مرتفع دره [العدوة القصوى ] (2) فرود آمده اند.
پيمان پيامبر با انصار، پيمان دفاعى بود نه جنگى .
آنـان با پيامبر در عقبه تعهد كرده بودند كه اگر دشمن بر مدينه يورش آورد از وجود پيامبر دفاع كنند نه اينكه با دشمن او در بيرون مدينه بجنگند.
لذا رسول اكرم (ص ) در يك شوراى نظامى كه مركب از جوانان انصار وگروهى از مهاجران بود به نظر خواهى عمومى مبادرت كرد.
نـظـراتى كه در اين شورا مطرح شد از يك سو شجاعت وسلحشورى عده اى واز سوى ديگر جبن وزبونى عده ديگرى را منعكس ساخت .
نـخـست ابوبكر برخاست وگفت :بزرگان ودلاوران قريش در تجهيز اين ارتش شركت جسته اند وهيچ گاه قريش به آيينى ايمان نياورده اند ولحظه اى خوار وذيل نشده اند.
ما هرگز با آمادگى كامل بيرون نيامده ايم .
(3) يعنى مصلحت اين است كه از اين راه به سوى مدينه باز گرديم .
عمر نيز برخاست وسخنان دوست خود را بازگو نمود.
در ايـن هـنـگـام مـقداد برخاست وگفت :به خدا سوگند ما همچون بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى بگوييم :((اى موسى تو وپروردگارت برويد جهاد كنيد وما در اينجا نشسته ايم )).
ما عكس آن را مى گوييم .
تو در ظل عنايات پروردگار خود جهاد كن ، ما نيز در ركاب تو نبرد مى كنيم .
طبرى مى نويسد:هنگامى كه مقداد برخاست سخن بگويد چهره پيامبر از خشم (نسبت به سخنان دو نـفـر گـذشته ) برافروخته بود، ولى وقتى سخنان مقداد با نويد كمك به پايان رسيد چهره آن حضرت باز شد.
(1)سـعد معاذ نيز برخاست وگفت :هرگاه شما گام در اين دريا [اشاره به بحر احمر] نهيد ما نيز پشت سرتان گام در آن مى گذاريم .
به هر نقطه اى كه مصلحت مى دانيد ما را سوق دهيد.
در ايـن مـوقع آثار سرور وخرسندى در چهره پيامبر آشكار شد وبه عنوان نويد به آنان گفت :من كشتارگاه قريش را مى نگرم .
سپس سپاه اسلام به فرماندهى پيامبر (ص ) به راه افتاد ودر نزديكى آبهاى بدر موضع گرفت .
كتمان حقيقت گروهى از تاريخ نويسان ، مانند طبرى ومقريزى ، كوشيده اند كه چهره حقيقت را بـا پـرده تـعصب بپوشانند وحاضر نشده اند متن گفتگوى شيخين را با پيامبر (ص ) به نحوى كه واقدى در مغازى خود آورده است نقل كنند،بلكه مى گويند: ابوبكر برخاست ونيكو سخن گفت وهمچنين عمر برخاست ونيكو حرف زد!ولى بايد از اين دو نويسنده نامى تاريخ پرسيد كه هرگاه آنان در آن شورا نيكو سخن گفته اند چرا از نقل متن سخنان آنان سر باز مى زنند، در صورتى كه مـذاكـره مـقـداد وسعد را با تمام جزئيات نقل مى كنند؟
اگر آنان نيكو سخن گفتند چرا چهره پيامبر از سخنان آنان در هم شد، چنانكه طبرى خود به آن تصريح مى كند؟
اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت حضرت على ـ عليه السلام ـ را در اين نبرد بررسى كنيم .
صفوف حق وباطل در برابر همصف آرايى مسلمانان ودلاوران قريش آغاز شد وچند حادثه كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد.
در آغاز، نبردهاى تن به تن در گرفت .
سـه نـفر به نامهاى عتبه پدر هند(همسر ابوسفيان ) وبرادر بزرگ او شيبه ووليد فرزند عتبه غرش كنان به وسط ميدان آمده وهماورد طلبيدند.
نـخـسـت سـه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد ميدان شدند وخود را معرفى كردند، اما دلاوران مكه از جنگ با آنان خوددارى كردند وفرياد زدند:((ي ا محمد ا خرج ا لين ا ا كف اءن ا من قومن ا)) يعنى افرادى كه از اقوام ما وهمشان ما باشند براى جنگ با ما بفرست .
رسول خدا به عبيدة بن حارث بن عبد المطلب وحمزه و على ـ عليه السلام ـ دستور داد برخيزند وپاسخ دشمن را بدهند.
سه افسر عاليقدر اسلام با صورتهاى پوشيده روانه رزمگاه شدند.
هـر سه دلاور خود را معرفى كردند وعتبه هر سه را براى مبارزه پذيرفت وگفت : همگى همشان ما هستيد.
در ايـنجا برخى ازمورخان ، مانند واقدى ، مى نويسند: هنگامى كه سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ميدان شدند خود پيامبر آنان را از مبارزه باز داشت ونخواست كه در نخستين نبرد اسلام انصار شركت كنند وضمنا به همه افراد رسانيد كه آيين توحيد در نظر وى به قدرى ارجمند است كه حاضر شده است عزيزترين ونزديكترين افراد خود را در اين جنگ شركت دهد.
از ايـن حيث رو كرد به بنى هاشم وگفت : برخيزيد وبا باطل نبرد كنيد؛ آنان مى خواهند نور خدا را خاموش سازند.
(1)برخى مى گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان در پى هماورد همسال خود رفت .
جـوانـتـرين آنان على ـ عليه السلام ـ با وليد دايى معاويه ، متوسط آنان ، حمزه ، با عتبه جد مادرى معاويه ، وعبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه شروع به نبرد كردند.
ولى ابن هشام مى گويد كه شبيه هماورد حمزه وعتبه طرف نبرد عبيده بوده است .
(2) اكنون ببينيم كدام يك از اين دو نظر صحيح است .
بـا در نـظـر گـرفـتن دو مطلب حقيقت روشن مى شود:1) مورخان مى نويسند كه على وحمزه هماوردان خود را در همان لحظه هاى نخست به خاك افكندند، ولى ضربات ميان عبيده وهماورد او رد وبدل مى شد وهريك ديگرى را مجروح مى كرد وهيچ كدام بر ديگرى غالب نمى شد.
على وحمزه پس از كشتن رقيبان خود به كمك عبيده شتافتند وطرف نبرد او را كشتند.
2) امير مؤمنان در نامه اى كه به معاويه مى نويسد چنين ياد آورى مى كند:((وعندي السيف الذي ا عضضته بجدك و خ الك و ا خيك في مقام واحد))(1) يعنى شمشيرى كه من آن را در يك روز بر جد تو (عتبه پدر هند مادر معاويه ) ودايى تو(وليد فرزند عتبه ) وبرادرت (حنظله ) فرود آوردم در نزد من است .
يعنى هم اكنون نيز با آن قدرت مجهز هستم .
ودر جـاى ديـگـر مـى فرمايد:((قد عرفت مواقع نضاله ا في ا خيك و خ الك و جدك و م ا هي من الظالمين ببعيد)).
(2) يـعنى تو اى معاويه مرا با شمشير مى ترسانى ؟
حال آنكه از جايگاههاى فرود آمدن شمشير من بر برادر ودايى وجد خود آگاه هستى ومى دانى كه همه را در يك روز از پاى در آوردم .
از ايـن دو نـامـه بـه خوبى استفاده مى شود كه حضرت امير ـ عليه السلام ـ در كشتن جد معاويه دسـت داشته است واز طرف ديگر مى دانيم كه حمزه وحضرت على هر كدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانده اند.
هـرگـاه حـمـزه طرف جنگ عتبه (جد معاويه ) باشد ديگر حضرت امير نمى تواند بفرمايد:((اى مـعـاويـه جـد تو زير ضربات شمشير من از پاى در آمد)) به ناچار بايد گفت كه شبيه طرف نبرد حـمزه بود وعتبه هماورد عبيده بوده است كه حمزه وحضرت على پس از كشتن مبارزان خود به سوى او رفتند واو را از پاى در آوردند.
فصل چهارم .

حضرت على داماد رسول اكرم (ص (

حـضـرت عـلى ـ عليه السلام ، بنابر امر الهى وسنت حسنه اسلامى ، بر آن مى شود كه در بحران جوانى به كشتى زندگانى خود سكونت و آرامش بخشد.
امـا شـخـصـيتى چون حضرت على ـ عليه السلام ـ هرگز در همسرگزينى به يك آرامش نسبى وموقت اكتفا نمى كند وآفاق ديگر زندگانى را از نظر دور نمى دارد.
از ايـن رو خـواسـتـار همسرى مى شود كه از نظر ايمان وتقوى ودانش وبينش ونجابت واصالت ، ((كفو)) وهمشان او باشد.
چنين همسرى جز دختر رسول خدا حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ كه به همه خصوصيات او از هنگام تولد تا آن زمان كاملا آشنايى داشت ، كسى ديگر نبود.
خواستگاران حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ پيش از حضرت على ـ عليه السلام ـ افرادى مانند ابوبكر وعـمـر آمـادگى خود را براى ازدواج با دختر پيامبر (ص ) اعلام كرده بودند وهر دو از پيامبر يك پاسخ شنيده بودند وآن اينكه در باره ازدواج زهرا منتظر وحى الهى است .
آن دو كـه از ازدواج بـا حـضـرت زهرا نوميد شده بودند با سعد معاذ رئيس قبيله اوس به گفتگو پـرداخـتـنـد وآگـاهـانه دريافتند كه جز حضرت على ـ عليه السلام ـ كسى شايستگى ازدواج با حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ را ندارد ونظر پيامبر (ص ) نيز به غير او نيست .
از ايـن رو دسـتـه جـمعى در پى حضرت على ـ عليه السلام ـ رفتند وسرانجام او را در باغ يكى از انصار يافتند كه با شتر خود مشغول آبيارى نخلها بود.
آنـان روى بـه عـلـى كـردنـد وگفتند: اشراف قريش از دختر پيامبر (ص ) خواستگارى كرده اند وپـيامبر در پاسخ آنان گفته است كه كار زهرا منوط به اذن خداست و ما اميدواريم كه اگر تو (با سوابق درخشان وفضايلى كه دارى ) از فاطمه خواستگارى كنى پاسخ موافق بشنوى واگر دارايى تو اندك باشد ما حاضريم تو را يارى كنيم .
بـا شـنـيدن اين سخنان ديدگان حضرت على ـ عليه السلام ـ را اشك شوق فرا گرفت وگفت : دختر پيامبر (ص ) مورد ميل وعلاقه من است .
ايـن را گفت ودست از كار كشيد وراه خانه پيامبر ر، كه در آن وقت نزد ام سلمه بسر مى برد، در پيش گرفت .
هـنـگامى كه در خانه رسول اكرم را كوبيد پيامبر فورا به ام سلمه فرمود: برخيز و در را باز كن كه اين كسى است كه خدا ورسولش او را دوست مى دارند.
ام سـلمه مى گويد:شوق شناسايى اين شخص كه پيامبر او را ستود آنچنان بر من مستولى شد كه وقتى برخاستم در را باز كنم نزديك بود پايم بلغزد.
من در را باز كردم وحضرت على ـ عليه السلام ـ وارد شد ودر محضر پيامبر (ص ) نشست ، اما حيا وعظمت محضر پيامبر مانع از آن بود كه سخن بگويد، لذا سر به زير افكنده بود وسكوت بر مجلس حكومت مى كرد.
تا اينكه پيامبر (ص ) سكوت مجلس را شكست وگفت : گويا براى كارى آمده اى ؟
حضرت على ـ عليه السلام ـ در پاسخ گفت :پيوند خويشاوندى من با خاندان رسالت وثبات وپايداريم در راه دين وجهاد وكوششم در پيشبرد اسلام بر شما روشن است .
پيامبر (ص ) فرمود: تو از آنچه كه مى گويى بالاتر هستى .
حـضـرت عـلـى ـ عـلـيـه الـسـلام ـ گـفـت :آيـا صـلاح مى دانيد كه فاطمه را در عقد من در آوريـد؟
(1)حـضـرت على ـ عليه السلام ـ در طرح پيشنهاد خود بر تقوا وسوابق درخشان خود در اسـلام تـكيه مى كند واز اين طريق به همگان تعليم مى دهد كه ملاك برترى اين است نه زيبايى وثروت ومنصب .
پيامبر اكرم (ص ) از اصل آزادى زن در انتخاب همسر استفاده كرد ودر پاسخ حضرت على ـ عليه السلام ـ فرمود:پيش از شما افراد ديگرى از دخترم خواستگارى كرده اند ومن درخواست آنان را با دخترم در ميان نهاده ام ولى در چهره او نسبت به آن افراد بى ميلى شديدى احساس كرده ام .
اكنون درخواست شما را با او در ميان مى گذارم ، سپس نتيجه را به شما اطلاع مى دهم .
پـيـامبر (ص ) وارد خانه زهرا ـ عليها السلام ـ شد و او برخاست و ردا از دوش آن حضرت برداشت وكـفـشـهـايـش را از پايش در آورد وپاهاى مباركش را شست وسپس وضو ساخت ودر محضرش نشست .
پـيـامـبـر سخن خود را با دختر گراميش چنين آغاز كرد:على فرزند ابوطالب از كسانى است كه فـضـيـلـت ومـقام او در اسلام بر ما روشن است ومن از خدا خواسته بودم كه تو را به عقد بهترين مـخلوق خود در آورد واكنون او به خواستگارى تو آمده است ؛ در اين باره چه مى گويى ؟
در اين هـنـگـام زهـرا ـ عـلـيـهـا السلام ـ در سكوت عميقى فرو رفت ولى چهره خود را از پيامبر (ص ) برنگرداند وكوچكترين ناراحتى در سيماى او ظاهر نشد.
رسـول اكـرم (ص ) از جـاى برخاست وفرمود:((اللّه ا كبر سكوته ا اقراره ا)) يعنى :خدا بزرگ است ؛سكوت دخترم نشانه رضاى اوست .
(1)هـمشانى روحى وفكرى واخلاقيدرست است كه در آيين اسلام هر مرد مسلمان كفو وهمشان مـسـلـمـان ديگرى است وهر زن مسلمان كه در عقد مرد مسلمانى در آيد با همشان خود پيمان زناشويى بسته است ، ولى اگر جنبه هاى روحى وفكرى را در نظر بگيريم بسيارى از زنان همشان برخى مردان نيستند و بالعكس .
مـردان مـسلمان شريف واصيل كه از ملكات عالى انسانى وسجاياى اخلاقى ودانش وبينش وسيع بـرخـوردارنـد بـايد با زنانى پيمان زناشويى ببندند كه از نظر روحيات وسجاياى اخلاقى همشان ومشابه آنان باشند.
ايـن امـر در باره زنان پاكدامن وپرهيزگار كه از فضايل اخلاقى وانديشه وبينش بلند برخوردارند نيز حكمفرماست .
هـدف عمده ازدواج ، كه برقرارى سكونت وآرامش خاطر در طول زندگى است ، جز با رعايت اين نـكـتـه تـامـيـن نـمى شود وتا يك نوع مشابهت اخلاقى ومحاكات روحى وجذبه روانى بر محيط زندگى سايه نگستراند پيوند زناشويى فاقد استوارى لازم خواهد بود.
بـا توجه به اين بيان ، حقيقت خطاب الهى به پيامبر اكرم (ص ) روشن مى شود كه فرمود:((لو لم ا خـلـق عـلـيا لم ا كان لف اطمة ابنتك كفو على وجه الا رض ))(1)اگر على را نمى آفريدم ، براى دختر تو فاطمه هرگز در روى زمين همشانى نبود.
به طور مسلم مقصود از اين كفويت همشانى مقامى وروحى است .
هـزيـنـه عـقـد وعـروسيتمام دارايى حضرت على ـ عليه السلام ـ در آن زمان منحصر به شمشير وزرهـى بـود كـه مـى تـوانست به وسيله آنها در راه خدا جهاد كند وشترى نيز داشت كه با آن در باغستانهاى مدينه كار مى كرد وخود را از ميهمانى انصار بى نياز مى ساخت .
پس از انجام خواستگارى ومراسم عقد وقت آن رسيد كه حضرت على ـ عليه السلام ـ براى همسر گرامى خود اثاثى تهيه كند وزندگى مشترك خود را با دختر پيامبر آغاز كند.
پيامبر اكرم (ص ) پذيرفت كه حضرت على ـ عليه السلام ـ زره خود را بفروشد وبه عنوان جزئى از مهريه فاطمه ـ عليها السلام ـ در اختيار پيامبر بگذارد.
زره به چهارصد درهم به فروش رفت .
پـيامبر قدرى از آن را در اختيار بلال گذاشت تا براى زهرا عطر بخرد وباقيمانده را به عمار ياسر وگروهى از ياران خود داد تا براى فاطمه وعلى لوازم منزل تهيه كنند.
از صورت جهيزيه حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ مى توان به وضع زندگى بانوى بزرگوار اسلام به خوبى پى برد.
فرستادگان پيامبر (ص ) از بازار باز گشتند وآنچه براى حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ تهيه كرده بـودنـد بـه قـرار زيـر بـود:1ـ پيراهنى به بهاى هفت درهم ؛2ـ يك روسرى به بهاى يك درهم ؛3ـ قطيفه مشكى كه تمام بدن را نمى پوشانيد؛4ـ يك تخت عربى از چوب وليف خرم؛5ـ دو تشك از كتان مصرى كه يكى پشمى وديگرى از ليف خرما بود؛6ـ چهار بالش ، دو تا از پشم ودو تاى ديگر از لـيـف خرم؛7ـ پرده ؛8ـ حصير هجرى ؛9ـ دست آس ؛10ـ طشت بزرگ ؛11ـ مشكى از پوست ؛12ـ كـاسه چوبى براى شير؛13ـ ظرفى از پوست براى آب ؛14ـ آفتابه ؛15ـ ظرف بزرگ مسى ؛16ـ چند كوزه ؛17ـ بازوبندى از نقره .
يـاران پـيامبر وسايل خريدارى شده را بر آن حضرت عرضه كردند وپيامبر، در حالى كه اثاث خانه دختر خود را زير ورو مى كرد، فرمود:((اللّه م ب ارك لقوم جل آنيتهم الخزف )).
يـعـنـى : خـداونـد، زندگى را بر گروهى كه بيشتر ظروف آنها را سفال تشكيل مى دهد مبارك گردان .
(1)مـهـريـه حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ مهريه دختر پيامبر (ص ) پانصد درهم بود كه هر درهم معادل يك مثقال نقره بود.
(هر مثقال 18 نخود است ).
مراسم عروسى دختر گرانمايه پيامبر اكرم (ص ) در كمال سادگى وبى آلايشى برگزار شد.
يـك مـاه از عـقـد پـيـمان زناشويى مى گذشت كه زنان رسول خدا به حضرت على گفتند:چرا هـمسرت را به خانه خويش نمى برى ؟
حضرت على ـ عليه السلام ـ در پاسخ آنان آمادگى خود را اعلام كرد.
ام ايمن شرفياب محضر رسول خدا (ص ) شد وگفت :اگر خديجه زنده بود ديدگان او از مراسم عروسى دخترش فاطمه روشن مى شد.
پيامبر (ص ) وقتى نام خديجه را شنيد چشمان مباركش از اشك پر شد وگفت : او مرا هنگامى كه هـمه تكذيبم كردند تصديق كرد ودر پيشبرد دين خدا ياريم داد وبا اموال خود به گسترش اسلام مدد رساند.
(2)ام ايمن افزود: ديدگان همه را با اعزام فاطمه به خانه شوهر روشن كنيد.
رسـول اكـرم (ص ) دستور داد كه يكى از حجره ها را براى زفاف زهرا آماده سازند واو را براى اين شب آرايش كنند.
(3)زمـان اعـزام عـروس بـه خانه داماد كه فرا رسيد، پيامبر اكرم (ص ) حضرت زهرا را به حضور طلبيد.
زهـرا ـ عـلـيها السلام ، درحالى كه عرق شرم از چهره اش مى ريخت ، به حضور پيامبر رسيد واز كثرت شرم پاى او لغزيد ونزديك بود به زمين بيفتد.
در اين موقع پيامبر (ص ) در حق او دعا كرد وفرمود:((ا ق الك اللّه العثرة في الدني ا و الخرة )).
خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ كند.
سپس چهره زهرا را باز كرد ودست او را در دست على نهاد وبه او تبريك گفت وفرمود:((ب ارك لك في ابنة رسول اللّه ي ا علي نعمت الزوجة ف اطمة )).
سپس رو كرد به فاطمه وگفت :((نعم البعل علي)).
آنـگـاه بـه هـر دو دستور داد كه راه خانه خود را در پيش گيرند وبه شخصيت برجسته اى مانند سـلـمان دستور داد كه مهار شتر زهرا ـ عليها السلام ـ را بگيرد و از اين طريق جلالت مقام دختر گراميش را اعلام داشت .
هنگامى كه داماد وعروس به حجله رفتند، هر دو از كثرت شرم به زمين مى نگريستند.
پـيـامبر اكرم (ص ) وارد اطاق شد وظرف آبى به دست گرفت وبه عنوان تبرك بر سر وبر اطراف بدن دخترش پاشيد وسپس در حق هر دو چنين دعا فرمود:((اللّه م ه ذه ابنتي و ا حب الخلق ا لي اللّه م و ه ذا ا خي و ا حب الخلق ا لي اللّه م اجعله وليا و )).
(1)پروردگار، اين دختر من ومحبوبترين مردم نزد من استت .
پروردگار، على نيز گرامى ترين مردم نزد من است .
خداوند، رشته محبت آن دو را استوارتر فرما و.
فصل پنجم .

فداكارى امير المؤمنين در جنگ احد

 

روحيه قريش بر اثر شكست در جنك بدر سخت افسرده بود.
بـراى جـبـران ايـن شكست مادى ومعنوى وبه قصد گرفتن انتقام كشتگان خود، بر آن شد كه با ارتشى مجهز ومتشكل از دلاوران ورزيده اكثر قبايل عرب به سوى مدينه حركت كنند.
از اين رو عمرو عاص وچند نفر ديگر مامور شدند كه قبايل كنانه وثقيف را با خود همراه سازند واز آنان براى جنگ با مسلمانان كمك بگيرند.
آنان توانستند سه هزار مرد جنگى براى مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دسـتـگـاه اطلاعاتى اسلام ، پيامبر را از تصميم قريش وحركت آنان براى جنگ با مسلمانان آگاه ساخت .
رسـول اكـرم (ص ) براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشكيل داد واكثريت اعضا نظر دادند كه ارتش اسلام از مدينه خارج شود ودر بيرون شهر با دشمن بجنگد.
پـيـامـبـر پس از اداى نماز جمعه با لشكرى بالغ بر هزار نفر مدينه را به قصد دامنه كوه احد ترك گفت .
صف آرايى دو لشكر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد.
ارتش اسلام مكانى را اردوگاه خود قرار داد كه از پشت به يك مانع وحافظ طبيعى يعنى كوه احد محدود مى شد.
ولـى در وسـط كوه بريدگى خاصى بودكه احتمال مى رفت دشمن ، كوه را دور زند واز وسط آن بريدگى در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود.
پـيـامـبر براى رفع اين خطر عبد اللّه جبير را با پنجاه تير انداز بر روى تپه اى امستقر ساخت كه از نفوذ دشمن از اين راه جلوگيرى كنند وفرمان داد كه هيچگاه از اين نقطه دور نشوند، حتى اگر مسلمانان پيروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پيامبر (ص ) پرچم را به دست مصعب داد زيرا وى از قبيله بنى عبد الدار بود وپرجمدار قريش نيز از اين قبيله بود.
جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوريهاى مسلمانان ارتش قريش با دادن تلفات زياد پا به فرار گذارد.
تيراندازان بالاى تپه ، تصور كردند كه ديگر به استقرار آنان بر روى تپه نيازى نيست .
ازاين رو، برخلاف دستور پيامبر (ص )، براى جمع آورى غنايم مقر نگهبانى را ترك كردند.
خالد بن وليد كه جنگاورى شجاع بود از آغاز نبرد مى دانست كه دهانه اين تپه كليد پيروزى است .
چـنـد بـار خـواسته بود كه از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود كند ولى با تيراندازى نگهبانان روبرو شده ، به عقب بازگشته بود.
ايـن بـار كـه خالد مقر نگهبانى را خلوت ديد با يك حمله توام با غافلگيرى ، در پشت سر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غير مسلح وغفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد.
هرج ومرج عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد وارتش فرارى قريش ، از اين راه مجددا وارد ميدان نبرد شد.
در ايـن مـيـان مصعب بن عمير پرچمدار اسلام به وسيله يكى از سربازان دشمن كشته شد وچون صـورت مصعب پوشيده بود قاتل او خيال كرد كه وى پيامبر اسلام است ، لذا فرياد كشيد:((ا لا قد قتل محمد)).
( هان اى مردم ، آگاه باشيد كه محمد كشته شد).
خـبر مرگ پيامبر در ميان مسلمانان انتشار يافت واكثريت قريب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طورى كه در ميان ميدان جز چند نفر انگشت شمار باقى نماندند.
ابـن هـشـام ، سـيـره نويس بزرگ اسلام ، چنين مى نويسد:انس بن نضر عموى انس بن مالك مى گـويـد:مـوقـعـى كـه ارتـش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پيامبر منتشر شد، بيشتر مسلمانان به فكر نجات جان خود افتادند وهر كس به گوشه اى پناه برد.
وى مى گويد: ديدم كه دسته اى از مهاجر وانصار، كه در بين آنان عمر خطاب وطلحه وعبيد اللّه بودند، در گوشه اى نشسته اند ودر فكر نجات خود هستند.
مـن بـا لـحن اعتراض آميزى به آنان گفتم : چرا اينجا نشسته ايد؟
در جواب گفتند:پيامبر كشته شده است وديگر نبرد فايده ندارد.
من به آنها گفتم : اگر پيامبر كشته شده ديگر زندگى سودى ندارد؛ برخيزيد ودر آن راهى كه او كشته شد شما هم شهيد شويد؛ واگر محمد كشته شد خداى او زنده است .
وى مـى افـزايـد كه :من ديدم سخنانم در آنها تاثير ندارد؛ خوددست به سلاح بردم ومشغول نبرد شدم .
(1)ابن هشام مى گويد:انس در اين نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او كسى ديگر نشناخت .
گـروهى از مسلمانان به قدرى افسرده بودند كه براى نجات خود نقشه مى كشيدندكه چگونه به عـبـد اللّه بن ابى منافق متوسل شوند تا از ابوسفيان براى آنها امان بگيرد! گروهى نيز به كوه پناه بردند.
ك.
كـتـاب مغازى واقدى را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوى درس مى گرفت ومن نيز يك روز در آن مجلس درس شركت كردم .
هـنگامى كه مطلب به اينجا رسيد كه محمد بن مسلمة ، كه صريحا نقل مى كند كه در روز احد با چشمهاى خود ديده است كه مسلمانان از كوه بالا مى رفتند وپيامبر آنان را به نامهايشان صدا مى زد ومى فرمود:((ا لي يا فلان ، ا لي يا فلان ( به سوى من بيا اى فلان ) ولى هيچ كس به نداى رسول خدا جواب مثبت ن ق .
كـتاكتاب مغازى واقدى نمى داد، استاد به من گفت كه منظور از فلان همان كسانى هستند كه پـس از پـيامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوى ، از ترس ، از تصريح به نامهاى آنان خوددارى كرده است وصريحا نخواسته است اسم آنان را بياورد.
(3)فداكارى نشانه ايمان به هدفجانبازى وفداكارى نشانه ايمان به هدف است وپيوسته مى توان با ميزان فداكارى اندازه ايمان واعتقاد انسان را به هدف تعيين كرد.
درحـقـيـقـت عاليترين محك وصحيحترين مقياس براى شناسايى ميزان اعتقاد يك فرد، ميزان گذشت او در راه هدف است .
قرآن اين حقيقت را در يكى از آيات خود به اين صورت بيان كرده است .
[ا نما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرت ابوا و ج اهدوا با موالهم و ا نفسهم في سبيل اللّه ا ول ئك هم الصادقون ].
(حجرات :15)افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا ورسول او ايمان آوردند ودر ايمان خود شك وترديد نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهاى خود جهاد كردند.
حقا كه آنان در ادعاى خود راستگويانند.
جـنـگ احد بهترين محك براى شناختن مؤمن از غير مؤمن وعاليترين مقياس براى تعيين ميزان ايمان بسيارى از مدعيان ايمان بود.
فـرار گـروهى ازمسلمانان در اين جنگ چنان تاثر انگيز بود كه زنان مسلمان ، كه در پى فرزندان خـود بـه صـحنه جنگ آمده بودند وگاهى مجروحان را پرستارى مى كردند وتشنگان را آب مى دادند، مجبور شدند كه از وجود پيامبر (ص ) دفاع كنند.
هـنـگامى كه زنى به نام نسيبه فرار مدعيان ايمان را مشاهده كرد شمشيرى به دست گرفت واز رسول خدا (ص ) دفاع كرد.
وقتى پيامبر جانبازى اين زن را در برابر فرار ديگران مشاهده كرد جمله تاريخى خود را در باره اين زن فـداكـار بـيان كرد وفرمود:((مق ام نسية بنت كعب خير من مقام فلان و فلان ))( مقام نسيبه دخـتـر كـعـب از مقام فلان وفلان بالاتر است ) ابن ابى الحديد مى گويد: راوى به پيامبر خيانت كرده ، نام افرادى را كه پيامبر صريحا فرموده ، نياورده است .
(1)در برابر اين افراد، تاريخ به ايثار افسرى اعتراف مى كند كه در تمام تاريخ اسلام نمونه فداكارى است وپيروزى مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازى اوست .
اين افسر ارشد، اين فداكار واقعى ، مولاى متقيان وامير مؤمنان ، على ـ عليه السلام ـ است .
عـلـت فـرار قريش در آغاز نبرد اين بود كه پرچمداران نه گانه آنان يكى پس از ديگرى به وسيله حـضرت على ـ عليه السلام ـ از پاى در آمدند وبالنتيجه رعب شديدى در دل قريش افتاد كه تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود.
(1)شرح فداكارى امام نويسندگان معاصر مصرى كه وقايع اسلام را تحليل كرده اند حق حضرت عـلـى ـ عـلـيه السلام ـ را چنانكه شايسته مقام اوست ويا لااقل به نحوى كه در تواريخ ضبط شده است ادا نكرده اند وفداكارى امير مؤمنان را در رديف ديگران قرار داده اند.
ازايـن رو لازم مـى دانيم اجمالى از فداكاريهاى آن حضرت را از منابع خودشان در اينجا منعكس سازيم .
1ـ ابـن اثير در تاريخ خود (2) مى نويسد:پيامبر (ص ) از هر طرف مورد هجوم دسته هايى از لشكر قريش قرار گرفت .
هـر دسـته اى كه به آن حضرت حمله مى آوردند حضرت على ـ عليه السلام ـ به فرمان پيامبر به آنها حمله مى برد وبا كشتن بعضى از آنها موجبات تفرقشان را فراهم مى كرد واين جريان چند بار در احد تكرار شد.
بـه پـاس ايـن فـداكارى ، امين وحى نازل شد وايثار حضرت على را نزد پيامبر ستود وگفت : اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مى دهد.
رسـول خـدا امـيـن وحى را تصديق كرد وگفت :((من از على واو از من است )) سپس ندايى در ميدان شنيده شد كه مضمون آن چنين بود:((لا سيف ا لا ذوالفقار، ولا فتى ا لا علي)).
شمشيرى چون ذوالفقار وجوانمردى همچون على نيست .
ابـن ابى الحديد جريان را تا حدى مشروحتر نقل كرده ، مى گويد:دسته اى كه براى كشتن پيامبر (ص ) هجوم مى آوردند پنجاه نفر بودند وعلى ـ عليه السلام ـ در حالى كه پياده بود آنها را متفرق مى ساخت .
سـپـس جـريان نزول جبرئيل را نقل كرده ، مى گويد:علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخ مسلم اسـت ، مـن در بـرخـى از نسخه هاى كتاب ((غزوات )) محمد بن اسحاق جريان آمدن جبرئيل را ديده ام .
حتى روزى از استاد خود عبد الوهاب سكينه از صحت آن پرسيدم .
وى گفت صحيح است .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo