شهید آوینی

در سالهاى آغاز بعثت ، مسلمانان سخت ترين شكنجه ها وزجرها را در راه پيشبرد هدف تحمل مى كردند.
آنـچـه كـه دشـمنان را از گرايش به آيين توحيد باز مى داشت همان عقايد خرافى نياكان وحفظ مقام خدايان وتفاخر به امتيازات قومى وطبقاتى وكينه هاى موروثى قبيله اى بود.
ايـن موانع تا روزى كه پيامبر (ص ) مكه را فتح كرد، بر سر راه پيشرفت اسلام در مكه واطراف آن وجود داشت وجز با قدرت نيرومند ارتش اسلام از ميان نرفت .
فشار قريش بر مسلمانان سبب شد كه گروهى از آنان به حبشه وگروه ديگرى به يثرب مهاجرت كنند.
بـا آنـكه پيامبر وحضرت على از حمايت خاندان بنى هاشم وبالاخص ابوطالب برخوردار بودند، اما جعفر بن ابى طالب ناگزير شد به همراه تنى چند از مسلمانان در سال پنجم بعثت مكه را به عزم حبشه ترك گويد وتا سال هفتم هجرت كه سال فتح خيبر بود در آنجا اقامت گزيند.
پـيامبر اسلام (ص ) در سال دهم بعثت حضرت ابوطالب ، بزرگترين حامى ومدافع خويش ر، در مكه از دست داد.
بـيـش از چـند روز از مرگ عموى بزرگوارش نگذشته بود كه همسر مهربان او خديجه ، كه هيچ گاه از بذل جان ومال در پيشبرد هدف مقدس پيامبر دريغ نمى داشت ، نيز چشم از جهان پوشيد.
با در گذشت اين دو حامى بزرگ ، ميزان خفقان وفشار بر مسلمين در مكه فزونى گرفت ؛ تاآنجا كـه در سال سيزدهم بعثت ، سران قريش در يك شوراى عمومى تصميم گرفتند كه نداى توحيد را بازندانى كردن پيامبر يا با كشتن ويا تبعيد او خاموش سازند.
قـرآن مـجيد اين سه نقشه آنان را ياد آور شده ، مى فرمايد:[وا ذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك ا و يقتلوك ا و يخرجوك ويمكرون و يمكر اللّه و اللّه خير الم اكرين ] (انفال :30)به ياد آور هنگامى را كه كافران بر ضد تو حيله كردند وبر آن شدند كه تو را در زندان نگه دارند يا بكشند ويا تبعيد كنند.
آنـان از در مـكر وارد مى شوند وخداوند مكر آنان را به خودشان باز مى گرداند؛ وخداوند از همه چاره جوتر است .
سـران قـريش تصميم گرفتند كه از هر قبيله فردى انتخاب شود وسپس افراد منتخب به هنگام نيمه شب يكباره بر خانه محمد (ص ) هجوم برده ، او را قطعه قطعه كنند.
بـديـن طريق ، هم مشركان از تبليغات او آسوده مى شدند وهم خون او در ميان قبايل عرب پخش مـى شد ولذا خاندان هاشم نمى توانست با تمام قبايلى كه در ريختن خون وى شركت كرده بودند به خونخواهى ومبارزه برخيزند.
فـرشـته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت ودستور الهى را به او ابلاغ كرد كه بايد هرچه زودتر مكه را به عزم يثرب ترك كند.
شب ند تصور كنند.
مكه ومحيط خانه پيامبر (ص ) در تاريكى شب فرو رفته بود.
ماموران مسلح قريش هر يك از سويى به جانب خانه رسول خدا روى آوردند.
اكنون پيامبر بايد با استفاده از شيوه غافلگيرى خانه را ترك كرده ، در عين حال ، چنين وانمود كند كه در خانه است ودر بستر خود آرميده است .
بـراى اجـراى اين نقشه لازم بود كه فرد جانبازى در بستر او بخوابد وروانداز سبز پيامبر را به خود بـپـيـچـد تا افرادى كه نقشه قتل او را كشيده امكه ومحيط خانه د تصور كنند كه او هنوز خانه را تـرگ نـگفته است ولذا توجه آنان فقط معطوف به خانه او شود واز راه عبور ومرور افراد در كوچه وبيرون مكه جلوگيرى نكنند.
امـا كيست كه از جان خود بگذرد ودر خوابگاه پيامبر بخوابد؟
اين فرد فداكار، لابد كسى است كه پيش از همه به وى ايمان آورده است واز آغاز بعثت ، پروانه وار، گرد شمع وجود او گرديده است .
آرى ، اين شخص شايسته كسى جز حضرت على ـ عليه السلام ـ نيست واين افتخار بايد نصيب وى شود.
از ايـن رو، پـيـامـبـر رو بـه حـضرت على كرد وگفت :مشركان قريش نقشه قتل مرا كشيده اند وتصميم گرفته اند كه به طور دسته جمعى به خانه من هجوم آورند ومرا در ميان بستر بكشند.
از اين جهت از طرف خدا مامورم كه مكه را ترك كنم .
لذا لازم است امشب در خوابگاه من بخوابى وآن پارچه سبز را به خود بپيچى تا آنان تصور كنند كه من هنوز در خانه ام ودر بسترم آرميده ام ومراتعقيب نكنند.
وحـضـرت عـلى ـ عليه السلام ـ در اطاعت امر رسول اكرم (ص ) از آغاز شب در بستر آن حضرت آرميد.
چـهل نفر آدمكش اطراف خانه پيامبر رامحاصره كرده بودند واز شكاف در به داخل مى نگريستند ووضع خانه را عادى مى ديدند وگمان مى كردند كه پيامبر در بستر خود آرميده است .
هـمـه سـراپا مراقب بودند وآنچنان وضع خانه را تحت نظر گرفته بودند كه جنبش مورى از نظر آنان مخفى نمى ماند.
اكنون بايد ديد كه پيامبر اكرم ، با اين مراقبت شديد، چگونه خانه را ترك گفت .
بسيارى از سيره نويسان بر آنند كه پيامبر اكرم (ص ) در حالى كه آياتى از سوره ي
س را قرائت مى كرد(1) صف محاصره كنندگان را شكافت وآنچنان ازميانشان عبور كرد كه احدى متوجه نشد.
امكان اين مطلب قابل انكار نيست ؛ چه هرگاه مشيت الهى بر اين تعلق گيرد كه پيامبر خود را از طريق اعجاز وبه طور غير عادى نجات دهد، هيچ چيز نمى تواند مانع از آن شود.
ولى سخن اينجاست كه قراين زيادى حكايت مى كند كه خدا نمى خواست پيامبر خود را از طريق اعـجـاز نـجات بخشد، زيرا در اين صورت لازم نبود كه حضرت على در بستر پيامبر بخوابد وخود پيامبر به غار ((ثور)) برود وسپس با زحمات زيادى راه مدينه را در پيش گيرد.
بـرخى نيز مى گويند هنگامى كه پيامبر از خانه خارج شد همه آنان را خواب ربوده بود وپيامبر از غفلت آنان استفاده كرد.
ولى اين نظر دور از حقيقت است وهرگز شخص عاقل باور نمى كند كه چهل آدمكش كه خانه را بـراى ايـن مـحـاصـره كـرده بـودند كه پيامبر از خانه بيرون نرود تا در وقت مناسب او را بكشند، ماموريت خود را آنچنان سرسرى بگيرند كه همگى با خيال آسوده بخوابند!ولى بعيد نيست ،همان طور كه برخى نوشته اند، پيامبر پيش از گرد آمدن تروريسته، خانه را ترك گفته بود.
(2)يـورش بـه خـانـه وحـيماموران قريش ، در حالى كه دستهايشان بر قبضه شمشير بود، منتظر لـحظه اى بودند كه همگى به خانه وحى يورش آورند وخون پيامبر را كه در بسترش آرميده است بريزند.
آنـان از شـكـاف در به خوابگاه پيامبر (ص ) مى نگريستند واز فرط فرح در پوست نمى گنجيدند وتصور مى كردند كه به زودى به آخرين آرزوى خود خواهند رسيد.
ولـى على ـ عليه السلام ، با قلبى مطمئن وخاطرى آرام ، در خوابگاه پيامبر دراز كشيده بود، زيرا مى دانست كه خداوند پيامبر عزيز خود رانجات داده است .
دشـمنان ، نخست تصميم گرفته بودند كه نيمه شب به خانه پيامبر هجوم آورند، ولى به عللى از اين تصميم منصرف شدند وسرانجام قرار گذاشتند در فروغ صبح وارد خانه شوند وماموريت خود را انجام دهند.
پرده هاى تيره شب به كنار رفت وصبح صادق سينه افق را شكافت .
ماموران با شمشيرهاى برهنه به طور دسته جمعى به خانه پيامبر هجوم آوردند واز اينكه در آستانه تـحـقـق بـزرگـتـرين آرزوى خود بودند از شادى در پوست خود نمى گنجيدند، اما وقتى وارد خشم وتعجب سراپاى وجود آنان را فرا گرفت .
رو بـه حضرت على كردند وپرسيدند محمد كجاست ؟
! فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مى خواهيد؟
در اين موقع ، از فرط عصبانيت به سوى حضرت على ـ عليه السلام ـ حمله بردند واو را به سوى مسجد الحرام كشيدند، ولى پس از بازداشت مختصرى ناگزير آزادش ساختند ودر حالى كه خشم گلوى آنان را مى فشرد تصميم گرفتند كه از پاى ننشينند تا جايگاه پيامبر (ص ) را كشخشم وتعجب سراپاى ) را كشف كنند.
(1)قـرآن مـجيد براى اينكه اين فداكارى بى نظير در تمام قرون واعصار جاودان بماند، در طي آيه اى جـانبازى حضرت على ـ عليه السلام ـ را مى ستايد واو را از كسانى مى داند كه جان به كف در راه كـسـب رضـاى خـدا مى شتابند:[ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرض ات اللّه و اللّه رؤوف بالعب اد].
(بقره :207)برخى از مردم كسانى هستند كه جان خود را براى تحصيل رضاى خداوند از دست مى دهند؛ وخداوند به بندگان خود رؤوف ومهربان است .
جـنـايـتـكـار عصر بنى اميهبسيارى از مفسران شان نزول آيه اخير را حادثه ((ليلة المبيت )) مى دانندوبر آنند كه آيه به همين مناسبت در باره حضرت على ـ عليه السلام ـ نازل شده است .
(1)سـمـرة بن جندب ، عنصر جنايتكار عصر اموى ، با گرفتن چهار صد هزار درهم حاضر شد كه نزول اين آيه را در باره حضرت على ـ عليه السلام ـ انكار كند ودر يك مجمع عمومى بگويد كه آيه در بـاره عـبـد الرحمان بن ملجم نازل شده است ! وى نه تنها نزول اين آيه را در باره على ـ عليه السلام ـ انكار كرد بلكه افزود كه آيه ديگرى (كه در باره منافقان است ) در باره على ـ عليه السلام ـ نازل شده است .
(2) آيـه مـزبور اين است :[ومن الناس من يعجبك قوله في الحي اة الدني ا و يشهد اللّه على ما في قلبه و هو ا لد الخصام ].
(بـقره :204)گفتار برخى از مردم تو را به تعجب وا مى دارد وخدا را بر آنچه كه در دل دارد گواه مى گيرد.
(تو فريب ظاهر گفتار او را مخور، زيرا) وى از سخت ترين دشمنان است .
چنين تحريفى از حقيقت از چنان جنايتكارى بعيد نيست .
وى در دوران اسـتـانـدارى ((زيـاد)) در عـراق ، فرماندار بصره بود وبه سبب عنادى كه با خاندان پيامبر (ص ) داشت هشت هزار نفر را به جرم ولايت ودوستى با حضرت على ـ عليه السلام ـ كشت .
وقتى ((زياد)) از وى بازجويى كرد كه چرا وبه چه جراتى اين همه افراد را كشته است وهيچ تصور نـكـرد كـه در ميان آنان بى گناهى وجود داشته باشد، وى در پاسخ با كمال وقاحت گفت :((لو قتلت مثلهم م ا خشيت )) يعنى : من از كشتن دو برابر آنان نيز باكى نداشتم .
او همان كسى است كه دستور پيغمبر (ص ) ر، كه هر وقت براى سركشى به نخل خود وارد منزل مـردم مى شود، بايد اجازه بگيرد، رد كرد وحتى حاضر نشد نخل خود را به چند برابر قيمت آن به پيامبر بفروشدواصرار مى ورزيد كه براى سركشى به نخل خود هرگز اجازه نخواهد گرفت .
پيامبر اكرم (ص ) پس ازمشاهده اين جريان به صاحب خانه گفت : برو درخت اين مرد را بكن وبه دور بينداز.
وبـه سـمـره فرمود:((ا نك رجل مض ار و لا او هبه سمره فرمود:((ا نك رجل مض ار و لا ضرر و لا ضرار)).
يعنى : تو مرد زيان رسانى هستى واسلام اجازه نمى دهد كسى به كسى ضرر بزند.
بارى ، اين تحريف چند روزى بر ساده لوحان اثر جزئى نهاد، ولى مرور زمان پرده هاى تعصب را به كنار زد ومحققان تاريخ اسلام حقايق را از وراى اوهام بيرون كشيدند ومحدثان ومفسران نزول آيه را در شان حضرت على ـ عليه السلام ـ تصديق كردند.
ايـن واقـعه تاريخى حاكى است كه مردم شام چنان تحت تاثير تبليغات دستگاه اموى قرار گرفته بـودنـد كـه هـرچـه از دهـان گـويندگان آن دستگاه مى شنيدند همه را چون لوح محفوظ مى پنداشتند.
از ايـنـكـه مردم شام گفتار امثال سمره راتصديق مى كردند مى توان فهميد كه آنان كوچكترين اطـلاعـى از تـاريـخ اسلام نداشتند، زيرا هنگام نزول آيه عبد الرحمان چشم به جهان نگشوده بود ولااقل به محيط حجاز قدم نگذاشته وپيامبر را نديده بود تا آيه اى در باره او نازل شود.
تـعـصـبـات نـاروافـداكـارى امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ در شبى كه خانه پيامبر (ص ) از طرف آدمكشان قريش محاصره شده بود امرى نيست كه بتوان آن را انكار كرد ويا كوچك شمرد.
خـداوند براى اينكه به اين رويداد تاريخى رنگ ابدى وجاودانى بخشد در قرآن مجيد (سوره بقره ، آيه 207) از آن ياد كرده است ومفسران بزرگ نيز در تفسير آيه مربوط به اين واقعه به نزول آن در شان حضرت على ـ عليه السلام ـ اشاره كرده اند.
ولـى افـرادى كـه بـر ديـده ، پرده ودر دل ، تعصب وبغض به حضرت على ـ عليه السلام ـ دارند به دسـت وپـا افتاده اند تا اين فضيلت بزرگ تاريخى را چنان تفسير كنند كه از عظمت فداكارى آن حضرت بكاهند.
جاحظ، يكى از دانشمندان معروف اهل تسنن ، چنين مى نويسد:هرگز نمى توان خوابيدن على در بستر پيامبر را اطاعت وفضيلت بزرگ شمرد، زيرا پيامبر به او اطمينان داده بود كه اگر در جايگاه او بخوابد آسيبى به او نخواهد رسيد.
(1)پـس از وى ، ابـن تـيميه دمشقى (2) به اين مطلب افزوده است كه : على از طريق ديگر نيز مى دانست كه كشته نمى شود، زيرا پيامبر به وى گفته بود كه فردا در محل معينى از مكه اعلام كند كه هركس نزد محمد امانتى دارد بيايد وباز گيرد.
على از ماموريتى كه پيامبر به وى داد به خوبى دريافت كه اگر در بستر آن حضرت بخوابد آسيبى به وى نخواهد رسيد وجان به سلامت خواهد برد.
پاسخپيش از آنكه موضوع را بررسى كنيم از تذكر نكته اى ناگزيريم وآن اينكه جاحظ وابن تيميه وپيروان آن دو، كه به بى مهرى نسبت به خاندان پيامبر (ص ) معروفند، براى انكار فضيلتى ، ناخود آگاه ، فضيلت برترى را براى حضرت على ـ عليه السلام ـ اثبات كرده اند! زيرا حضرت على ـ عليه السلام ـ كه از طرف پيامبر (ص ) ماموريت داشت كه در خوابگاه او بخوابد از نظر ايمان از دو حال خارج نبود.
يا ايمان او به راستگويى پيامبر در حد متعارف بود ويا به طور فوق العاده اى به صدق گفتار پيامبر ايمان داشت .
در صـورت نخست نمى توان گفت كه حضرت على ـ عليه السلام ـ علم قطعى به سلامت وبقاى خـود داشـت ، زيـرا بـراى كـسانى كه از نظر ايمان واعتقاد در مرتبه اى نازل قرار دارند هرگز از گـفـتـار پـيـامـبر (ص ) جزم ويقين به صحت گفتار او حاصل نمى شود واگر هم در بستر وى بخوابند دچار نگرانى وتشويش فراوان خواهند بود.
ولـى اگر حضرت على ـ عليه السلام ـ از نظر ايمان در درجه اى عالى قرار داشت وصحت گفتار پـيـامـبـر (ص ) در دل او چـون نور خورشيد روشن بود، در اين صورت براى حضرت على ـ عليه السلام ـ فضيلت بالاترى اثبات كرده ايم .
زيـراهـرگـاه ايـمـان فردى به مرتبه اى برسد كه آنچه را از پيامبر (ص ) مى شنود چنان صحيح وصـادق بـينگارد كه براى او با روز روشن فرق نكند واگر پيامبر به او بگويد كه اگر در بستر وى بخوابد آسيبى به او نخواهد رسيد با قلبى چنان آرام در بستر او بيارمد كه سر سوزنى احتمال خطر ندهد، با چنين فضيلتى قطعا چيزى برابرى نمى كند.
اكنون صفحات تاريخ را ورق بزنيم .
تـاكـنون بحث ما بر اين فرض بود كه پيامبر (ص ) به حضرت على ـ عليه السلام ـ گفته است كه كـشته نخواهد شد، ولى اگر به تاريخ رجوع كنيم خواهيم ديد كه مطلب چنان نيست كه پيروان حـاجـظ وابـن تـيـميه گمان كرده اند وهمه مورخان حادثه را آنگونه كه اين دو نوشته اند ضبط نكرده اند.
مـؤلـف طـبـقات كبرا (1) واقعه هجرت را به طور مشروح نوشته است وهرگز از آن جمله اى كه جاحظ آن را دستاويز خود قرار داده (كه پيامبر به على گفت : در خوابگاه من بخواب وآسيبى به تو نخواهد رسيد) يادى نكرده است .
نـه تـنها او بلكه مقريزى ، مورخ معروف قرن نهم (2)، نيز در كتاب مشهور امتاع الاسماع حادثه را هـمـچـون كـاتـب واقـدى نقل كرده است وهرگز نگفته كه پيامبر به على فرمود:((آسيبى به تو نخواهد رسيد)).
آرى ،در ايـن مـيـان ابـن هشام در سيره (ج1 ، ص 483) وطبرى در تاريخ خود (ج2 ، ص 99) از آن گفتار يادى كرده اند وكسانى همچون ابن اثير در تاريخ كامل (ج2 ،ص 372) وديگران نيز كه آن را نقل كرده اند همگى از سيره ابن هشام ويا تاريخ طبرى گرفته اند.
بـنـابـر اين مسلم نيست كه پيامبر (ص ) اين مطلب را گفته باشد واگر هم گفته باشد به هيچ وجـه معلوم نيست كه هر دو مطلب را (نرسيدن آسيب ورد امانتهاى مردم ) در همان شب نخست گفته باشد؛ به گواه اينكه اين حادثه را علما ومورخان شيعه وبرخى از سيره نويسان اهل تسنن به صورت ديگرى نقل كرده اند.
ايـنـك تـوضـيح مطلب :دانشمند معروف شيعه ، مرحوم شيخ طوسى ، در امالى خود دنباله واقعه هـجـرت را كـه منتهى به نجات پيامبر شد چنين مى نويسد:شب هجرت سپرى شد وعلى ـ عليه السلام ـ از محل اختفاى پيامبر (ص ) آگاه بود وبراى فراهم ساختن مقدمات سفر پيامبر لازم بود شبانه با او ملاقات كند.
(1)پيامبر اكرم (ص ) سه شب در غار ثور بسر برد.
در يـكـى از شـبـها حضرت على ـ عليه السلام ـ وهند بن ابى هاله فرزند خديجه به غار رفتند وبه محضر پيامبر (ص ) رسيدند.
پيامبر دستورهاى زير را به حضرت على داد:1) دو شتر براى من وهمسفرم آماده كن .
(در اين موقع ابوبكرگفت : من قبلا دو شتر براى اين كار آماده كرده ام .
پيامبر فرمود: در صورتى اين دو شتر را از تو مى پذيرم كه پول هر دو را بپردازم .
سپس به على دستور داد كه پول شتران را بپردازد)).
2) من امين قريش هستم وهم اكنون امانتهاى مردم در خانه من است .
فـردا بـايـد در محل معينى از مكه بايستى وبا صداى رسا اعلام كنى كه هركس امانتى نزد محمد دارد بيايد وآن را باز گيرد.
3) بعد از رد امانتها بايد خود را آماده مهاجرت كنى .
هروقت نامه من به تو رسيد، دخترم فاطمه ومادرت فاطمه وفاطمه دختر زبير بن عبد المطلب را همراه خود بياور.
واگر كسانى از بنى هاشم خواستار مهاجرت شدند مقدمات هجرت آنان را نيز فراهم كن .
(سـپس فرمود:)((از اين پس هر خطرى كه در كمين تو بود از تو برطرف شده است وديگر آسيبى به تو نخواهد رسيد)).
(1)اين جمله مانند همان جمله اى است كه ابن هشام در سيره وطبرى در تاريخ خود آورده اند.
بنابر اين اگر پيامبر به حضرت على تامين داده است در شبهاى بعد بوده است ونه در شب هجرت ، واگـر بـه حضرت على فرمان داده است كه امانتهاى مردم را رد كند در شب دوم ويا سوم بوده است ونه در ليلة المبيت .
اگر بعضى از مورخان اهل تسنن واقعه را طورى نقل كرده اند كه مى رساند پيامبر اكرم (ص ) در هـمان شب هجرت به حضرت على تامين داده ودر همان شب نيز دستور رد امانتها را صادر كرده اسـت قـابـل تـوجيه است ، زيرا بعيد نيست كه نظر آنان به نقل اصل حادثه بوده است وذكر زمان ومكان صدور اين اوامر ووصايا براى آنان حائز اهميت نبوده است .
حلبى در سيره خود مى نويسد:در يكى از شبها كه پيامبر (ص ) در غار ثور بسر مى برد على ـ عليه السلام ـ شرفياب محضرش گرديد.
پـيـامـبـر (ص ) در آن شـب بـه على ـ عليه السلام ـ دستور داد كه امانتهاى مردم را بازگرداند وقرضهاى پيامبر را ادا كند.
(2)واز مـؤلـف كـتاب ((الدرا لمنثور)) نقل مى كند كه على ـ عليه السلام ـ پس از شب هجرت با پيامبر اكرم (ص ) ملاقات داشته است .
(1)دو گواه روشن بر فداكارى امام دو مطلب تاريخى گواه مى دهد كه عمل حضرت على ـ عليه السلام ـ در آن شب جز فداكارى نبوده ، آن حضرت به راستى آماده قتل وشهادت در راه خدا بوده است .
1) اشـعـارى كـه امام ـ عليه السلام ـ پيرامون اين حادثه تاريخى سروده وسيوطى همه آنها را در تـفـسـيـر خـود(2) نـقل كرده است ، گواه روشن بر جانبازى اوست :وقيت بنفسي خير من وطا الـحـصـي مـحـمد لما خ اف ا ن يمكروا بهوبت ا راعيهم متى ينشروننيومن ط اف بالبيت العتيق و بالحجرفوق اه ربي ذو الجلال من المكرو قد وطنت نفسي على القتل و الا سرمن جان خود را براى بهترين فرد روى زمين ونيكوترين شخصى كه خانه خدا وحجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم .
آن شخص عاليقدر محمد بود.
ومن هنگامى دست به اين كار زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند ولى خداى من او را از مكر دشمنان حفظ كرد.
مـن در بـسـتـر وى بيتوته كردم ودر انتظار حمله دشمن بودم وخود را براى مرگ واسارت آماده كرده بودم .
2) دانشمندان سنى وشيعه نقل كرده اند كه خداوند در آن شب به دو فرشته بزرگ خود، جبرئيل ومـيـكائيل ، خطاب كرد كه : اگر من براى يكى از شما مرگ وبراى ديگرى حيات مقرر كنم كدام يـك از شـمـا حـاضر است مرگ را بپذيرد وزندگى را به ديگرى واگذار كند؟
در اين لحظه هيچ كدام نتوانست مرگ را بپذيرد ودر راه ديگرى فداكارى كند.
سـپـس خـدا به آن دو فرشته خطاب كرد كه : به زمين فرود آييد وببينيد كه على چگونه مرگ را خريده ، خود را فداى پيامبر كرده است ؛ سپس جان على را از شر دشمن حفظ كنيد.
(1)اگر از نظر بعضى مرور زمان بر اين فضيلت بزرگ پرده كشيده است ، ولى در آغاز اسلام عمل حضرت على ـ عليه السلام ـ در نظر دوست ودشمن بزرگترين فداكارى به شمار مى رفت .
در شوراى شش نفرى كه به فرمان عمر براى تعيين خليفه تشكيل شد على ـ عليه السلام ـ با ذكر اين فضيلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج كرد وگفت :من شما اعضاى شورى را به خدا سوگند مى دهم كه آيا جز من كسى بود كه براى پيامبر در غار (حرا) غذا ببرد؟
آيا جز من كسى در جاى او خوابيد وخود را سپر بلاى او كرد؟
همگى گفتند: واللّه جز تو كسى نبوده است .
(2)مرحوم سيد بن طاووس در باره فداكارى حضرت على ـ عليه السلام ـ تحليل جالبى دارد وآن را به فداكارى اسماعيل وتسليم او در برابر پدر قياس كرده ، برترى ايثار حضرت على ـ عليه السلام ـ را اثبات كرده است .
(3).
فصل اول .

خلاصه اى از اين دوران هجرت

حـضرت على ـ عليه السلام ـ از مكه به مدينه پس از هجرت پيامبر گرامى (ص ) سومين بخش از زندگى آن حضرت است .
سـراسـر صفحات اين فصل از كتاب حيات على ـ عليه السلام ـ يك رشته سطور طلايى وحوادث بسيار برجسته وچشمگير تشكيل مى دهد.
كـارهـاى مـهـم وحـساس امام در اين فصل از زندگى ، در دو مورد خلاصه مى شود:1ـ جانبازى وفـداكـارى در مـيـدانـهـاى جهادپيامبر گرامى (ص )در طى دوران زندگى خود در مدينه با مشركان ويهودان وشورشيان بيست وهفت ((غزوه )) داشت .
در اصـطـلاح سـيـره نـويـسان مسلمان به آن دسته از مجاهدتها ونبردهايى غزوه مى گويند كه فـرماندهى ورهبرى سپاه اسلام را پيامبر خود بر عهده مى داشت وشخصا همراه سپاهيان حركت مى كرد وبا آنان نيز به مدينه باز مى گشت .
علاوه بر غزوات ، پنجاه وپنج ((سريه )) نيز به امر آن حضرت صورت گرفت .
(1) مـقـصـود از سـريـه نـبردهايى است كه در آنها بخشى از سپاه اسلام براى سركوبى شورشيان وتـوطـئه گـران از مـدينه حركت مى كرد وفرماندهى لشكر به عهده يكى از افراد برجسته سپاه اسلام واگذار مى شد.
امير مؤمنان در بيست وشش غزوه از غزوات پيامبر شركت كرد وفقط در غزوه ((تبوك )) به فرمان رسـول اكـرم (ص ) در مـدينه اقامت گزيد واز شركت در جنگ باز ماند، زيرا بيم آن مى رفت كه منافقان مدينه در غياب پيامبر شورش كنند وزمام امور را در مركز اسلام (مدينه ) به دست گيرند.
تعداد سريه هايى كه رهبرى آنها بر عهده امام بود به درستى مشخص نيست ، ولى تفصيل برخى از اين سريه ها را در اين بخش خواهيم نگاشت .
2ـ ضبط وكتابت وحى (قرآن )كتابت وحى وتنظيم بسيارى از اسناد تاريخى وسياسى ونوشتن نامه هاى تبليغى ودعوتى و يكى ديگر از كارهاى حساس وپر ارج امام ـ عليه السلام ـ بود.
امـير مؤمنان تمام آيات قرآن ر، چه آنها كه در مكه نازل مى شد وچه آنها كه در مدينه ، در دوران حـيـات پـيامبر (ص ) به دقت ضبط مى كرد واز اين جهت يكى از كاتبان وحى وحافظان قرآن به شمار مى رفت .
هـمچنين در تنظيم اسناد سياسى وتاريخى ونامه هاى تبليغى ، كه هم اكنون متن بسيارى از آنها در كـتـابهاى سيره وتاريخ مضبوط است ، آن حضرت نخستين دبير اسلام به شمار مى رود، حتى صلحنامه تاريخى ((حديبيه )) به املاى پيامبر (ص ) وخط على ـ عليه السلام ـ تنظيم شد.
خـدمات علمى وقلمى امام منحصر به اينها نبود، بلكه در حفظ آثار وسنن رسول اكرم كوششهاى بـسـيـار داشـت ودر فـرصـتـهاى مختلف ، سخنان پيامبر را در باره احكام وفرايض وآداب وسنن وحوادث واخبار غيبى و ضبط مى كرد.
از ايـن رو امـام ـ عـلـيـه السلام ـ موفق شد آنچه را كه از پيامبر (ص ) شنيده بود به صورت شش كتاب از خود به يادگار بگذارد وپس از شهادت امام همه اين كتابها درنزد فرزندان آن حضرت به عـنـوان ارزنـده تـريـن گنجينه حفاظت مى شد وديگر پيشوايان پس از امير المؤمنين ، در مقام احتجاج بر ديگران ، به اين كتابها استناد مى جستند.
زراره كه يكى از شاگردان برجسته امام صادق ـ عليه السلام ـ بوده است برخى از اين كتابها را نزد آن حضرت ديده ، خصوصيات آنها را نقل كرده است .
(1)چـگـونگى هجرت امام پس از هجرت پيامبر، امام در انتظار نامه رسول اكرم (ص ) بود وچيزى نـگذشت كه ابو واقد ليثى نامه اى از آن حضرت به مكه آورد وتسليم حضرت على ـ عليه السلام ـ كرد.
پـيامبر (ص ) آنچه را كه در شب سوم هجرت ، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاييدكرده ، فرمان داده بود كه با بانوان خاندان رسالت حركت كند وبه افرادناتوان كه مايل به مهاجرت هستند نيز كمك كند.
امـام كه وصاياى پيامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل كرده بود كارى جز فراهم ساختن اسـبـاب حـركت خود وبستگانش به مدينه نداشت ، لذا به آن گروه از مؤمنان كه آماده مهاجرت بـودنـد پـيغام داد كه مخفيانه از مكه خارج شوند ودر چند كيلومترى شهر، در محلى به نام ((ذو طوى )) توقف كنند تا قافله امام به آنان برسد.
اما حضرت على ـ عليه السلام ـ با اينكه چنين پيغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بـسـت وزنـان را بـا كمك ايمن فرزند ام ايمن سوار بر كجاوه كرد وبه ابو واقد گفت :((شتران را آهسته بران زيرا زنان ، توانايى تند رفتن ندارند)).
ابـن شهر آشوب مى نويسد:عباس از تصميم على ـ عليه السلام ـ آگاه شد ودانست كه مى خواهد در روز روشـن ودر برابر ديدگان دشمنان مكه را ترك گويد وزنان را همراه خود ببرد، از اين رو فـورا خـود را بـه عـلـى ـ عليه السلام ـ رساند وگفت : محمد(ص ) مخفيانه مكه را ترگ گفت وقـريش براى يافتن او تمام نقاط مكه واطراف آن را زير پا نهادند؛ تو چگونه مكه را با اين عايله در برابر چشم دشمنان ترك مى گويى ؟
نمى دانى كه تو را از حركت باز مى دارند؟
على ـ عليه السلام ـ در پاسخ عموى خود گفت :شبى كه با پيامبر (ص ) در غار ملاقات كردم ودستور داد كه با زنان هاشمى از مكه مهاجرت كنم به من نويد داد كه از اين پس آسيبى به من نخواهد رسيد.
مـن بـه پـروردگارم اعتمادو به قول احمد (ص ) ايمان دارم وراه او با من يكى است ؛پس در روز روشـن ودر بـرابـر ديـدگان قريش مكه را ترك مى گويم !سپس اشعارى سرود كه مضمون آنها همان است كه بيان شد.
(1)او نـه تـنـهـا بـه عموى خود چنين پاسخ داد، بلكه هنگامى كه ليثى هدايت شتران را بر عهده گـرفـت وبراى اينكه كاروان را زودتر از تير رس قريش بيرون ببرد بر سرعت شتران افزود، امام ـ عـلـيه السلام ـ او را از شتاب كردن بازداشت وگفت :پيامبر (ص ) به من فرموده است كه در اين راه آسيبى به من نخواهد رسيد.
سپس هدايت شتران را خود بر عهده گرفت وچنين رجز خواند:زمام امور تنها در دست خداست ، پس هر بدگمانى را از خود دور كن كه پروردگار جهانيان براى هر حاجت مهمى كافى است .
(2)قـريـش حـضـرت عـلـى راتعقيب مى كندكاروان امام ـ عليه السلام ـ نزديك بود به سرزمين ((ضـجـنان )) برسد كه هفت سوار نقابدار از دور نمايان شدند وبه سرعت اسبهاى خود را به سوى كاروان راندند.
عـلى ـ عليه السلام ـ براى جلوگيرى از هر نوع پيشامد بدى براى زنان به واقد وايمن دستور داد كه فورا شتران را بخوابانند وپاهاى آنها را ببندند.
سـپـس كـمـك كـرد كـه زنـان را پـيـاده كـنند واين كار انجام مى گرفت كه سواران نقابدار با شـمـشـيرهاى برهنه سر رسيدند ودر حالى كه خشم گلوى آنان را مى فشرد شروع به بدگويى كـردنـد كـه :تو تصور مى كنى با اين زنان مى توانى از دست ما فرار كنى ؟
! حتما بايد از اين راه باز گردى .
على ـ عليه السلام ـ گفت : اگر باز نگردم چه مى شود؟
گفتند: به زور تو را باز مى گردانيم ويا با سر تو باز مى گرديم .
اين را گفتند ورو به شتران آوردند كه آنها را برمانند.
در اين هنگام حضرت على ـ عليه السلام ـ با شمشير خود مانع از پيشروى آنان شد.
يكى از آنان شمشير خود را متوجه حضرت على كرد.
پـسـر ابـوطالب شمشير او را از خود باز گردانيد وسپس درحالى كه كانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد وشمشير خود را متوجه يكى از آنان به نام جناح كرد.
شـمـشـيـر نـزديك بود بر شانه او فرود آيد كه ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشير امام ـ عليه السلام ـ بر پشت اسب او فرود آمد.
در ايـن هنگام حضرت على ـ عليه السلام ـ خطاب به آنان فرياد زد:من عازم مدينه هستم وهدفى جز اين ندارم كه به حضور رسول خدا برسم ؛ هركس مى خواهد كه او را قطعه قطعه كنم وخون او را بريزم در پى من بيايد ويا به من نزديك شود.
اين را گفت وسپس به ايمن وابو واقد امر كرد كه برخيزند وپاى شتران را باز كنند وراه خود پيش گيرند.
دشـمنان احساس كردند كه حضرت على ـ عليه السلام ـ آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد وبه چـشـم خـود ديـدنـد كـه نزديك بود يكى از ايشان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصميم خود بازگشتند و راه مكه را در پيش گرفتند.
امام ـ عليه السلام ـ نيز حركت به سوى مدينه را ادامه داد.
در نزديكى كوه ضجنان يك شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد ديگرى كه تصميم به مهاجرت داشتند به آنان بپيوندند.
از جـمـلـه افـرادى كـه بـه حـضـرت على ـ عليه السلام ـ وهمراهان او پيوست ام ايمن بود ـ زن پاكدامنى كه تا پايان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تـاريـخ مـى نـويـسد كه حضرت على ـ عليه السلام ـ تمام اين مسافت را پياده طى كرد ودر تمام منازل ياد خدا از لبان مباركش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى آورد.
برخى از مفسران بر آنند كه آيه زير در باره اين افراد نازل شده است :(1)[الذين يذكرون اللّه قي اما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون في خلق السم وات و الا رض ربن ا م ا خلقت ه ذا ب اطلا].
(آل عمران :191)كسانى كه خدا ر، (در تمام حالات ) ايستاده ونشسته ويا خوابيده بر پهلوى خود، يـاد مـى كـنـنـد ودر آفرينش آسمانها وزمين فكر مى كنند ومى گويند خدايا تو اين نظام بزرگ خلقت را بى جهت وبدون هدف خلق نكرده اى .
پـس از ورود حـضرت على ـ عليه السلام ـ وهمراهان او به مدينه ، رسول اكرم (ص ) به ديدارشان شتافت .
هـنـگـامـى كه نگاه پيامبر به حضرت على افتاد مشاهده كرد كه پاهايش ورم كرده است وقطرات خون از آن مى چكد.
پـس ، حضرت على ـ عليه السلام ـ را در آغوش گر واشك در ديدگان پر مهر پيامبر (ص ) حلقه زد.
(2).
زندگى حضرت على پس از هجرت وپيش از رحلت پيامبر (ص ).
فصل دوم .

دو فضيلت بزرگ

اگر در هـر مـسـئلـه اى از مـسائل اجتماعى ترديد كنيم ويا براى اثبات آن به آزمايش وبرهان وگواه نـيازمند باشيم ، در باره لزوم اتحاد وهمبستگى اجتماعى ومنافع سرشار آن ترديد به خود راه نمى دهيم وهرگز كسى را پيدا نمى كنيم كه بگويد پراكندگى ودو دستگى خوب ومفيد است واتحاد واتفاق بد وزيانمند.
زيرا كمترين سودى كه از اتفاق عايد جامعه مى شود پيوستن نيروهاى كوچك وپراكنده به يكديگر اسـت كـه در سـايـه آن نـيـروى عظيمى پديد مى آيد كه مى تواند مبدا تحولاتى بزرگ در شئون مختلف جامعه شود.
آبهايى كه در پشت سدهاى بزرگ به صورت درياچه جلوه مى كند از پيوستن رودهاى كوچكى به وجود آمده است كه به تنهايى نه قدرت توليد برق دارند ونه چندان به درد كشاورزى مى خورند.
اما از اجتماع اين رودهاى كوچك در يك محل درياچه اى حاصل مى شود كه قدرت توليد هزاران كيلو وات برق را دارد وبا آب آن هزاران هكتار زمين را مى توان زير كشت برد.
غـرض زانـجمن واجتماع جمع قواستزقطره هيچ نيايد ولى چو دريا گشتزقطره ، ماهى پيدا نمى شـود هـرگـززگـندمى نتوان پخت نان وقوت نمودزفرد فرد محال است كارهاى بزرگبلى چو مـورچگان را وفاق دست دهدچرا كه قطره چو شد متصل به هم درياستهر آنچه نفع تصور كنى در آن آنـجـا اسـتـمـحـيـط گـشت ، از آن نهنگ خواهد خاستچو گشت خرمن وخروار وقت برگ ونـواستولى ز جمع توان خواست هرچه خواهى خواستبه قول شيخ ، هژبر ژيان اسير وفناستنه تنها بايد از نيروهاى مادى در پيشبرد اهداف كمك خواست بلكه بايد از قدرت فكرى ومعنوى افراد در رفع مشكلات اجتماعى وبرنامه ريزيهاى صحيح استمداد جست واز طريق مشاوره وتبادل نظر راه وچاه را روشن ساخت وبر كوههايى از مشكلات فايق آمد.
از ايـن جـهت ، در برنامه هاى اصيل وارزنده آيين اسلام ، اهميت موضوع مذاكره ومشاوره در امور اجـتماعى به خوبى به چشم مى خورد وقرآن كريم كسانى را حقجو وواقع بين معرفى مى كند كه اساس كارهاى آنان را مشاوره وتبادل نظر تشكيل دهد:[و الذين استج ابوا لربهم و ا ق اموا الصلا ة و ا مرهم شورى بينهم و مم ا رزقن اهم ينفقون ].
(شورى :38)كسانى كه به نداى پروردگار خود پاسخ گفتند ونماز را برپا مى دارند وامور خود را با مشورت در ميان خويش انجام مى دهند واز آنچه كه روزى آنان كرده ايم انفاق مى كنند.
اتحاد وپيوند برادرياخوت اسلامى از اصول اجتماعى آيين اسلام است .
پيامبر اسلام (ص ) به صورتهاى مختلف در جهت استوار ساختن اين پيوند كوشيده است .
پس از ورود مهاجران به مدينه ، براى نخستين بار، پيوند برادرى ميان دو تيره از انصار، يعنى اوس وخزرج ، به دست پيامبر (ص ) گره خورد.
ايـن دو قـبيله ، كه بوميان مدينه بودند وساليان درازى با يكديگر نبرد داشتند، در پرتو كوششهاى رسول اكرم با يكديگر برادر شدند وتصميم گرفتند كه گذشته ها را فراموش كنند.
هدف از عقد اين پيوند آن بود كه اوس وخزرج ، كه دو ستون عمده ارتش اسلام را در برابر مشركان تـشـكيل مى دادند، كشت وكشتار وظلم وتعدى به يكديگر را به فراموشى بسپارند وصلح وصفا را جايگزين عداوتهاى ديرينه كنند.
بـراى بـار دوم ، پيامبر گرامى (ص ) دستور داد كه ياران او، اعم از مهاجر وانصار، با يكديگر برادر شوند وهر كدام براى خود برادرى بگيرد.
چه بسا دو مهاجر با يكديگر ويا يكى از مهاجران با يكى از انصار عقد اخوت بستند ودست يكديگر را به عنوان برادرى فشردند واز اين طريق يك نوع قدرت سياسى معنوى بر سرآنان سايه افكند.
مـورخـان ومـحدثان اسلامى مى نويسند:روزى پيامبر اكرم (ص ) برخاست وخطاب به ياران خود فرمود:((تخوا في اللّه ا خوين ا خوين )).
يعنى در راه خدا دو تا دو تا با هم برادر شويد.
تاريخ در اين مورد از افرادى نام مى برد كه به فرمان پيامبر (ص ) در آن روز با يكديگر پيوند اخوت برقرار كردند.
مـثـلا ابـوبـكر باعمر، عثمان با عبد الرحمان بن عوف ، طلحه با زبير، ا بى بن كعب با ابن مسعود، عـمـار بـا ابو حذيفه ، سلمان با ابو الدرداء و پيوند برادرى بستند واخوت اين افراد به تصويب پيامبر رسيد.
ايـن پـيـونـد برادرى كه در ميان افراد معدودى صورت گرفت ، غير آن اخوت همگانى وبرادرى اسلامى است كه قرآن مجيد آن را در مقياس جهان اسلام اعلام كرده است وهمه مؤمنان را برادر يكديگر خوانده است .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo