درد دلهاى بيفايده
دشواريها و مشكلات زندگى زياد است.كسى نيست كه اوضاعدهر بر وفق مرادش بچرخد به طوريكه صد در صد راضى بوده اصلا درد دلىنداشته باشد.
ليكن بعض نفوس به قدرى ظرفيت و صبر و حوصله دارند كه مشكلات را تحمل نمايند و در دفتر خاطرات بايگانى سازند و جز درمواقع ضرورى از آنها دم نزنند.با سعى و جديتبراى مشكلات قابل علاجچارهجويى ميكنند ليكن از آه و ناله و شكايت و درد دل كه ثمرى ندارد و ازعلائم ضعف نفس بشمار ميرود جدا خوددارى مينمايند.پيش خود فكرميكنند كه بازگو كردن گرفتاريها درديرا دوا نميكند پس چرا محفل انسدوستان را به وسيله آن برهم زنيم و عيششان را ناقص سازيم.
اما گروهى ديگر،آنقدر ظرفيت و قدرت نفسانى ندارند كه مطلبىرا در دل نگه دارند.
به شكايت و آه و ناله عادت كردهاند.به هر كس برخورد نمودند بامناسبتيا بىمناسبت درد دل را شروع ميكنند.در انجمن دوستان كه محلانس و تفريح است عنان سخن را در دست گرفته به شرح گرفتاريهاىخويشتن و كج رفتارىهاى چرخ و فلك مشغول ميگردند،گويا از جانبشيطان ماموريت دارند كه محافل انس و خوشى را برهم بزنند و اهلمجلس را بياد گرفتاريهاى خودشان بيندازند.
بدين جهت اكثر دوستان ازمجالست اينگونه افراد ديو صفت گريزانند و تا بتوانند فرار ميكنند.امابدبخت و بيچاره زن و فرزندشان كه راه فرار ندارند.وقتى به منزل واردشدند ميخواهند تلافى ديگران را كه حاضر نبودند به شكايتها و درد دلهاىايشان گوش دهند از دل خانواده خودشان در بياورند.و در اين باره حتى ازكوچكترين موضوعات چشمپوشى نخواهند كرد.
گاهى از گرانى اجناس شكايت ميكنند.گاهى از وضع بد تاكسيها يا اضافه سوار كردن اتوبوسهاى خط شكوه مينمايند.گاهى ازبدرفتاريهاى دوستان يا كارشكنيها و رقابتهاى همكاران يا ايرادها و سختگيريهاى رئيس ناله ميكنند.گاهى از وضع كسب و كار يا بد حسابىمردم و برگشت چك و سفته داد و فرياد مينمايند.گاهى از بيماريها و عدمرسيدگى دكترها و گرانى حق ويزيتها شكايت ميكنند.
اينگونه افراد چونچشم خوشبينى ندارند و از جهان جز بدى نمىجويند،از كوچكترينحوادث ناگوار متاثر شده آه و ناله را سر ميدهند.و بدينوسيله عيشخانواده را ناقص ميسازند.آن بيچارهها هم راه فرار ندارند،بايد بسوزند وبسازند.
آقاى محترم!اين شكايتها و آه و نالهها جز ايجاد ناراحتى چه ثمرىدارند و چه درديرا دوا ميكنند؟چرا براى يك عادت زشت و بىثمر اسبابناراحتى خانوادهات را فراهم ميسازى؟ همسر تو از صبح تا شب در خانهزحمت كشيده با دهها مشكل برخورد نموده از كثرت كارهاى خانه و سر وصداى بچهها اعصابش خسته شده است.
فرزندانت نيز از مدرسه يا كارگاه با تن خسته و اعصاب پژمرده بهمنزل آمدهاند.همه انتظار دارند تو به منزل بيايى و با سخنان گرم و گفتاردلپذيرت اعصاب خسته آنها را آرامش دهى.آيا انصاف است كه بعوضدلجويى،درد دل و شكايتبرايشان تحفه بيارى؟چرا آسايشگاه منزل وكانون انس و محبت را به صورت جهنم سوزانى تبديل ميسازى كه از هرگوشهاش آه و ناله بلند است؟اگر هزينه زندگى بالا رفته و مردم بدرفتارىميكنند و وضع عبور و مرور مشكل شده تقصير زن و بچهات چيست؟اگروضع كسبتخوب نيست و مردم بد حساب شدهاند آنها چه كنند؟
با اين عادت زيانبخش كه كوچكترين اثرى در حل مشكلات نداردخانوادهات را از خانه و زندگى و ديدارت بيزار ميگردانى.غذاييكه با اين آه و نالهها صرف شود از زهر مار هم تلختر خواهد بود.نتيجه اين عملبخوبى روشن است.
زيرا زن و فرزندت تا بتوانند از محيط خانه فرار ميكنند تا از شر آهو نالههاى دائمى تو نجات يابند و اى چه بسا ممكن است در دامهاىرنگارنگ فساد گرفتار شوند.بعلاوه همواره در معرض بيماريها مخصوصابيماريهاى اعصاب خواهند بود.
آيا بهتر نيست كه بردبار و متين و بزرگ نفس و عاقل باشى؟ وقتىخواستى به منزل بروى گرفتاريهاى روزگار را بطور موقت هم كه شدهبدست فراموشى بسپارى و در دل خويش به حوادث روزگار بخندى وماداميكه در خانه هستى لب به شكايت و درد دل نگشايى؟و غمى بر دلخانوادهات نگذارى؟بگوييد و بخنديد و با خوشى و لذت غذا تناول كنيد ودر آن كانون انس و محبت استراحت و تجديد نيرو كنيد تا براى كار وكوشش آماده گرديد؟
اسلام نيز بردبارى و خوددارى از آه و ناله و شكايت را يكى ازاخلاق خوب شمرده برايش پاداش تعيين كرده است.
حضرت على (ع) فرمود:وقتى كار بر مسلمان دشوار شد شكايتخدا را نزد مردم نبرد بلكه به خداييكه كليد همه مشكلات در دست اوستشكايت كند. (1)
حضرت على (ع) فرمود:در تورات چنين نوشته است:هر كس ازمصيبتى كه بر او وارد شده شكايت كند در واقع از خدا شكايت نمودهاست. (2)
پيغمبر اسلام (ص) فرمود:هر كس مصيبتى را كه در مال يا بدنشوارد شده كتمان كند و نزد مردم شكايت نكند بر خدا لازم است گناهانشرا بيامرزد. (3)
ايراد و بهانهجويى
بعضى از مردها ايرادگير و بهانهجو هستند.در خانه مرتبا ايرادميگيرند و در مقابل هر امر كوچكى نق نق ميكنند،چرا فلان چيز را آنجاگذاشتهايد؟چرا فلان چيز سر جايش نيست؟ چرا جامه اينجا افتاده؟چرااينجا كثيف است؟چرا ناهار دير حاضر شد؟چرا غذا شور است؟ چرافلان غذا را تهيه نكرديد؟چرا امروز سبزى خوردن سر سفره نيست؟چراآب حوض كثيف است؟اگر گلدان را آنجا گذاشته بوديد بهتر بود.
مگر صددفعه نگفتم زير سيگاريها را روى ميز بگذاريد؟و صدها از اين قبيلايرادهاى كوچك و جزئى.بعضى از مردها آنقدر در اين باره سختگيرىبعمل ميآورند كه راحتى خودشان و خانوادهشان را فداى آن ميسازند بلكهگاهى حاضر ميشوند اساس پيمان مقدس زناشويى را بخاطر آن متزلزلسازند.
البته ما منكر اين موضوع نيستيم كه مرد حق دارد در امور منزلدخالت و امر و نهى كند،و در بخش اول كتاب به خانمها توصيه شد كهبدين حق اعتراف نمايند و در مقابل دخالتهاى مرد سر سختى نشان ندهند،ليكن مرد كه مدير و سرپرستخانواده استبايد جانب احتياط و عقل وتدبير را هيچگاه از دست ندهد.اگر خواست در امور منزل دخالت نمايد بايد عاقلانه و بطور صحيح انجام گيرد تا مؤثر واقع شود.
چون مرد آنقدر فرصت ندارد كه در تمام امور منزل دخالت كند واصولا در اين جهت تخصص ندارد صلاح است كه امور خانهدارى را دراختيار همسرش قرار بدهد و در اين باره به وى آزادى بدهد كه بر طبق ذوقو سليقه خويش خانه را اداره كند.و اگر در اين باره نظرهاى خاصى دارد،به عنوان مشورت و صلاحانديشى،نه به عنوان زور و تحكم،آنها را بههمسرش تذكر دهد و از وى بخواهد كه نظر و سليقه او را نيز رعايت كند.
وقتى زن از سليقه شوهرش اطلاع يافت اگر عاقل و خردمند باشد و بهخانه و زندگى علاقه داشته باشد سعى خواهد كرد كه اسباب رضايت او رافراهم سازد.و اگر بعضى از امور منزل را بر وفق سليقه خويش نيافتميتواند با نرمى و ملايمت و زبان خوش همسرش را متذكر سازد.
در اينصورت موقعيت و احترام مرد محفوظ ميماند و پيشنهاداتش تاحدودى مورد قبول واقع خواهد شد.زيرا اكثر بانوان خانهدار حاضرنددخالتهاى مرد را در صورتيكه گاه گاه و بطور استثناء باشد بپذيرند.ليكناگر به صورت ايراد و بهانهجوئى و نق نقهاى دائمى در آمد نه تنها تاثيرنخواهد داشتبلكه ممكن است نتيجه معكوس بدهد.
زيرا خانم كم كم با ايرادهاى پى در پى عادت ميكند و آنها را يكامر عادى محسوب ميدارد.
در اينصورت شخصيتشوهر در نظرش كوچك شده به حرفهايشبىاعتنا خواهد شد.حتى به ايرادهاى بجا و بسيار مهم او هم اعتنا نخواهدكرد.پيش خود فكر ميكند كه من هر كار بكنم بالاخره مورد ايراد و غر و غرواقع خواهم شد.پس چه لزومى دارد كه براى جلب رضايت او زحمتبكشم؟او كه ايراد ميگيرد بگذار بيشتر بگيرد.رفته رفته از خانهدارى وشوهردارى دلسرد ميگردد.ممكن استبه قصد انتقام و مقابله به مثل،بهايراد و بهانهجويى متوسل شود.
در اينصورت محيط خانه كه بايد كانون انس و استراحتباشد بهصورت ميدان نبرد و كشمكشهاى دائمى تبديل خواهد شد.ممكن است ازايراد و نق نقهاى دائم طورى بستوه آيد كه طلاق و جدايى را ترجيح دهد وكانون مقدس زناشويى را از هم بپاشد.زن هر چه هم عاقل و بردبار باشدبالاخره از ايراد و تحقيرهاى پى در پى خسته خواهد شد.
از باب نمونه به داستان زير توجه فرماييد:
مردى به كلانترى 14 مراجعه كرد و مدعى شد كه همسرش دو ماهاست قهر كرده و به خانه پدرش رفته است.همسر اين مرد اظهار داشت:
شوهرم سليقه مرا در خانهدارى نمىپسندد.چون دائما مرا بر سر پختن غذاو تنظيم امور خانه تحقير ميكرد از خانهاش رفتم تا گوشهايم از اين همهبدگويى آسوده شود. (4)
مرد نبايد از اين نكته غفلت كند كه تنظيم امور منزل و اداره خانه درتخصص زن و از وظائف او ميباشد.نبايد اين حق را از او سلب كرد و اورا به صورت يك آلتبىاراده تبديل ساخت.بلكه بايد به وى آزادى داد تاذوق و سليقه خويش را بكار بندد و با شوق و دلگرمى خانهدارى كند.
صلاح نيست كه مرد در اين باره سختگيرى و بهانهجويى كند.زيرا انس ومودت و صفا و صميميتخانوادگى بر همه چيز تقدم دارد.
تسليت و دلجويى
چنانكه مرد هميشه به يك حال نيست زن نيز حالات مختلف دارد،گاهى شاد و خندان است، گاهى غمناك و افسرده.گاهى خوش و سر حالاست گاهى عصبانى و تندخو.ممكن است در اثر كارهاى دشوارخانهدارى كاملا خسته شده باشد.ممكن است از داد و قال بچهها اعصابشناراحتشده باشد.ممكن است مورد طعن و زخم زبان يكى از بستگان ياهمسايگان قرار گرفته باشد.ممكن است از تجملات زندگى و چشم وهمچشميهاى غلط متاثر شده باشد. آرى انسان در معرض صدها از اينقبيل حوادث جزئى و كلى قرار دارد.و ممكن استيكى از آنها چنان درروحش اثر بگذارد كه از شدت ناراحتى از خود بيخود شده دنبال بهانهاىباشد تا دق دلش را خالى كند.
مخصوصا بانوان كه روحى حساس و لطيف دارند زودتر از مردهااز حوادث ناگوار متاثر گشته عكس العمل نشان ميدهند.با اندك چيزىرنجيده و عصبانى ميشوند.چون احساساتى هستند و تاب تحمل دشواريهارا ندارند فورا داد و قال راه مىاندازند.
در اين مواقع غير عادى احتياج به تسليت و دلجويى دارند.بايد بانرمى و ملايمت اعصابشان را آرامش داد.و براى اينكار كسى بهتر ازشوهر وجود ندارد.زيرا يار و غمخوار و شريك زندگى و محرمترين افرادنسبتباوست.در اين مواقع بايد بداد همسر پريشان احوالش برسد واعصاب پژمرده او را آرامش دهد.
آقاى محترم!هنگاميكه وارد منزل ميشوى اگر ديدى همسرتعصبانى و ناراحت ميباشد. صورتش را درهم كشيده اوقات تلخى ميكند غير عادى بودن حالش را درياب و بر احوال زارش ترحم كن.اگر از شدتناراحتى سلام نكرد تو سلام كن.سلام كردن مقام ترا پايين نميآورد.با لبخندان و چهره باز صحبت كن.بيش از هر روز گرمى و مهربانى بخرجبده.از اوقات تلخى و ترشرويى اجتناب كن.در كارهاى خانه كمك كن.
مواظب باش حرف زننده و تندى از تو خارج نشود.از مسخرگى و دستانداختن او بپرهيز. اگر حرف نميزند سر بسرش نگذار،بگذار بحال خودباشد.نگو:امروز ديگر چه خبرته مثل برج زهر مار شدهاى؟اگر خواستدرد دل كند به حرفهايش خوب گوش بده و اظهار تاسف كن. چنان وانمودكن كه از آن پيش آمد ناگوار حتى بيشتر از خود او متاثر گشتهاى.بگذارخوب درد دل كند و عقدههايش را بگشايد.
آنگاه كه به حال عادى در آمد مانند يك پدر مهربان بلكه شوهردلسوز از روى عقل و تدبير در رفع نگرانيهايش كوشش كن.با خوشرويىو مهربانى تسليتش بده.و براى صبر و بردبارى تقويتش كن.با زبان خوشو دليل و برهان حوادث ناگوار زندگى را كوچك و غير قابل اعتنا جلوهبده.و شخصيت او را در مقابل تحمل حوادث تقويت كن.در مقابلحوادث قابل علاج وعده مساعدت و ياريش بده.
اگر قدرى صبر و حوصله بخرج بدهى و با عقل و تدبير رفتار كنىبزودى از نگرانى و ناراحتى نجات پيدا ميكند و زندگى شما مانند سابقبلكه بهتر ادامه پيدا خواهد كرد.ليكن اگر در مقابل تندخوييها وعصبانيتهاى موقت او تندخويى و بد اخلاقى نمودى ممكن استبه نزاع وزد و خورد و قهر و دعوا منجر شود بلكه امكان دارد در اثر لجبازى يكى ازشما يا هر دو يا شخص سوم طلاق و جدايى بميان آيد.
عيبجوئى مكن
كسى در اين جهان نيست كه كليه خوبيها در او جمع و از تمام بديهاو نواقص پاك و منزه باشد.
يكى لاغر استيكى خيلى چاق.يكى بينىاش بزرگ استيكىدهانش گشاد.يكى دندانهايش بزرگ استيكى چهرهاش سياه.يكىكوتاه قد استيكى خيلى دراز.يكى دهانش بدبو استيكى پاهايش.يكىبىعرضه و خجول استيكى پررو و بىحيا.يكى كثيف استيكى بىادب.
يكى آداب مهماندارى را بلد نيستيكى سواد ندارد.يكى تندخو استيكىپژمرده و افسرده. يكى سليقه غذا پختن ندارد يكى ولخرجى ميكند.يكىپرخور استيكى بىاشتها.يكى بد اخلاق استيكى حسود.يكى تنبلاستيكى بد زبان،يكى خودخواه استيكى كينهتوز.و دهها از اين قبيلعيوب بزرگ و كوچك.هيچ زن و مردى پيدا نميشود كه يك يا چند عدداز اين عيبها را نداشته باشد.
مردها معمولا قبل از ازدواج زنى را در مغز خويش مجسم ميسازندكه داراى كليه كمالات و از تمام بديها منزه باشد و به اصطلاح خودشانهمسر ايدهآل مينامند.و در نظر دارند با يك همچه دوشيزه فرشته صفتىوصلت نمايند.
و از اين مطلب غفلت دارند كه يك چنين زنى در جهانخارج وجود ندارد.وقتى ازدواج كردند چون وجود خارجى همسرشان باصورت ذهنى همسر ايدهآل كاملا مطابقت ندارد بناى ايراد و عيبجويى راميگذارند.خودشان را در ازدواج شكستخورده و بدشانس مىپندارند.ازبدبختى و عدم موفقيت دائما آه و ناله دارند.هميشه در صدد عيبجويى وخردهگيرى هستند.و در اين باره حتى از عيبهاى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا نميگذرند.آنقدر در مورد يك عيب كوچك فكر ميكنند كه مانند كوهجلوه مىكند.گاه گاه آنرا برخ همسرشان كشيده تحقيرشان ميكنند.يا پيشديگران از وى انتقاد مينمايند. بدينوسيله (كانون) مقدس زناشويى رامتزلزل ساخته اسباب ناراحتى خودشان و همسرشان را فراهم ميسازند.
نتيجه اين عيبجوييها اين ميشود كه زن قلبا مكدر خواهد شد،مهر وعلاقهاش رفته رفته كم ميشود،نسبتبه زندگى و خانهدارى و شوهردارىدلسرد ميگردد،پيش خود ميگويد:چرا در خانه مردى كه دوستم نداردزحمتبكشم؟ممكن است در صدد تلافى بر آمده از شوهرش عيبجويىكند.
شوهر ميگويد:چه دماغ زشت و بزرگى دارى؟زن پاسخ ميدهد:
هر چه باشد از روى سياه و هيكل لاغر بدقواره تو بهتر است.مرد ميگويد:
پايتبوى گند ميدهد.زن ميگويد:حرف نزن با اين دهان گشاد و لبهاىكلفت.در اينصورت رويشان بروى هم باز ميشود و مرتبا از يكديگر مذمتو انتقاد ميكنند و محيط خانه كه بايد محيط صفا و صميميتباشد به صحنهنزاع و عيبجويى و تحقير تبديل ميگردد.
اگر با همين وضع به زندگى ادامه دهند تا آخر عمر روز خوشنخواهد داشت.زيرا خانهاى كه صفا و صميميت و مهر و محبت نداشتهباشد جاى آسايش و خوشى نيست.بعلاوه مردى كه خودش را در ازدواجشكستخورده و بدشانس بداند و از اين امر ناراضى باشد و زنى كه مرتبامورد تحقير و عيبجويى قرار گيرد همواره در معرض ابتلاى به امراضخطرناك مخصوصا بيماريهاى عصبى و روانى خواهند بود.و اگر دامنهنزاع و بدگويى بالا بگيرد و بطلاق و جدايى منجر شود معمولا زن و مرد هر دو بدبختخواهند شد مخصوصا اگر بچهدار باشند. زيرا چنين مردى اولاحيثيت و آبروى اجتماعى خويش را از دستخواهد داد و در بين مردم يكفرد هوسران و سبك مغز معرفى خواهد شد.
ثانيا در اثر ازدواج اول و طلاق ضررهاى اقتصادى زيادى بر وىوارد شده كه جبران آنها آسان نخواهد بود.و براى ازدواج دوم نيز بهصرف بودجه زيادترى نيازمند است كه تامين آن دشوار خواهد بود.
با تحمل اين ضررها بعيد استبآسانى بتواند وضع اقتصادى خويش رامتعادل و روبراه سازد.
ثالثا معلوم نيستبآسانى بتواند همسر مناسب و بىعيبى براىخويش پيدا كند.زيرا اولا با توجه به سابقه بدى كه در اثر ناسازگارى وطلاق همسر اولش پيدا كرده كمتر زنى حاضر ميشود به او شوهر كند وثانيا بر فرض اينكه همسرى پيدا كرد معلوم نيست از همسر اولش بهترباشد.البته امكان دارد كه عيب مخصوص او را نداشته باشد ليكن خيلىكم اتفاق ميافتد بلكه اصلا امكان ندارد كه بطور كلى بىعيب و نقص باشد.
همسر دومش نيز داراى عيب بلكه عيبهايى خواهد بود.واى چه بسا ازهمسر اولش به مراتب بدتر باشد.در آنصورت ناچار ميشود هر جور هستبااو بسازد.كمتر مردى اتفاق ميافتد كه از ازدواج دومش كاملا راضى باشد.
اما براى حفظ آبروى خويش ناچار استبسازد.بسيار اتفاق افتاده كهمردى زن دومش را طلاق داده و بسراغ همسر اولش رفته است.
آقاى محترم چرا با عينك بدبينى و عيبجويى بهمسرت نگاه ميكنىو به بعض عيوب كوچك و غير قابل اعتنا آنقدر اهميت ميدهى كه تدريجابصورت يك عيب بزرگ غير قابل اغماض در نظرت مجسم شود و زندگى را بر خودت و خانوادهات تاريك گرداند؟
مگر زن بىعيب سراغ دارى كه از همسرت عيبجويى ميكنى؟مگرخودت بىعيبى كه انتظار دارى او كاملا بىعيب باشد؟اصولا اين عيبهاىكوچك چه ارزشى دارند كه كانون گرم زندگى را سرد يا متلاشى سازند.
چرا فقط عيبهاى همسرت را مىبينى و از خوبيهايش صرف نظر ميكنى؟
اگر با نظر انصاف و واقع بينى بنگرى مزايا و خوبيهاى فراوانى را در اوخواهى يافت كه بديهايش را تحت الشعاع قرار خواهد داد.با توجه بآنهمه خوبى آن عيب كوچك اصلا عيب شمرده نمىشود.
اسلام عيبجويى را يك صفتبسيار زشت و زيانبخشى شناختهجدا از آن نهى كرده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:اى كسانى كه به زبان مدعىاسلام هستيد ليكن ايمان در قلبتان وارد نشده است،از مسلمانان بدگويىنكنيد و در صدد عيبجويى بر نياييد.هر كس از ديگران عيبجويى كند موردعيبجويى خدا قرار خواهد گرفت.و چنين شخصى و لو در خانهاش باشدرسوا خواهد شد (5) .
پىنوشتها :
1-بحار ج 72 ص 326
2-بحار ج 72 ص 196
3-مجمع الزوائد ج 3 ص 331
4-اطلاعات 16 اردى بهشت 1351
5-شافى ج 1 ص 206