شهید آوینی

 متن سخنرانی - همایش بزرگداشت حضرت خدیجه  

متن سخنرانی دانشمند و دلسوخته اهل البیت (ع) حاج شیخ حامد معاونیان در همایش عظیم بزرگداشت حضرت خدیجه در تاریخ دهم رمضان 1426 قمری

 

 

 

 

سخن راندن از حضرت خدیجه (س) هم سهل است و هم صعب! چرا که کدام مسلمان است که نام این بانوی بزرگوار و حکایت ایثار بی مانند او و تأثیر آن در احداث، ابقاء و اقامه دین و اسلام را نشنیده باشد؟! و دشوار است چون با شخصیتی عظیم روبرو هستیم که مات و مبهوت عظمت و جلال اوئیم.

 

 

براستی با این زبان الکن و کوتاه مجالِ ما چه گونه می توان کمال و جلالش را بیان نمود، بزرگ بانوئی که هر گاه جبرئیل امین بر پیامبر نازل می شد عرض می نمود یا رسول الله حاجتی دارم: سلام من و پروردگارت را به خدیجه(س) برسان! و حضرت خدیجه(س) در کمال ادب می فرمود اِنَّ رَبی هُوَ السَلام وَ مِنهُ السَلام و اِلَیه السَلام.

 

البته که هر کسی از دیدگاهِ تحلیل شخصیتهای اسلام با عظمت این بانو روبرو می شود اولین چیزی که چشم او را خیره می نماید ایثار بی مانند آن بزرگوار است.

 

و گوئی این خدیجه است که می گوید:

 

دار و ندار خویش را در ره یار باختم                     بدین امید کز کرم تا بکند به دل قرار

 

 

 خدیجه(س) تاجر بود و به راستی تجارتی کرد که هرگز کهنه و نابود نمی شود![1] زنی بود بسیار متمول و دارای حشمتی در قریش، خدم و حشم بسیار داشت کاروانهای تجاری فراوان از آنِ او بود زهی تجارت که او کرد. هستی خود را به پای سید ابرار ریخت و نثار کرد، بدون منت و بدون طلب مزد اما چیزی را خرید که مگو! و آنهم: دل سید ابرار و محبت حبیب الله را ! چندان که رسول خدا(ص) تا آخر عمر می فرمود: هیچکس برای من خدیجه نمی شود.! محبت او در صمیم دل حضرت آنچنان جای گرفته است که نه خدیجه را بلکه دوستان و دوستداران خدیجه را هم دوست می دارد.

 

می دانید که همه خیره به ایثار آن بانو هستند (که واقعاً هم خیره کننده است)، می بینیم آن همه ثروت را با شیدایی نثار و ایثار می کند. در لحظه اولین ازدواج با پیامبر اکرم (ص) دار و ندار خویش را به پیامبر می بخشد و پیامبر هم بدون هیچ تعارفی همه آنها را به « باد بقاء » می دهد. او چهار هزار، چهار هزار درهم اگر به پای پیامبر ریخت پیامبر نیز همه را به این و آن داد، چندان که فرمود: ثروتی به مانند ثروت خدیجه برای من مفید فایده نیفتاد. « برای من» یعنی « برای اسلام » یعنی برای احیای دین که پیامبر همه را خرج کرد و بخشید.

 

 

 

 

بانویی که روزگاری بر سر او کنیزکان از پر طاووس سایبان می گسترانیدند، قصرها داشت و خانه ها، با آنهمه حشمت و ثروت کارش به جایی رسید که سه سال در شعب ابی طالب میان یک دره سنگلاخ در آن آفتاب سوزان حجاز و عربستان حتی لقمه نانی هم نداشت که بخورد و سایبانی که بیارامد.!

 

 

اهل تاریخ می دانند که در دو جا از حیات بزرگوار پیامبر، گرسنگی ظاهری ایشان را شدیداً آزار داد:

1)   در محاصره مدینه در غزوه احزاب

2) در شعب ابی طالب، تا جائی که گاهی سنگی با شال بر شکم مبارک خود می گذاشت، می بست و می فشرد که احساس گرسنگی نکند.

 

 

بانوی بطحا سه سال تمام در غربت، گرسنگی و حالت وحشت که هر آن امکان ترور پیامبر وجود داشت، بدون نانی، سایبانی و آبی برای خوابانیدن عطش به سر برد و همین بود که بعد از گذشت سه سال این بانوی بزرگ از شدت شکنجه و رنج نحیفه شد و به راستی به شهادت رسید. همگان می دانند اگر شکوه نبرد ذوالفقار علیu و انبوه ثروت خدیجه(س) نمی بود نه از اسلام اسمی می ماند و نه از قرآن رسمی! براستی آن یک پشتوانه مالی بود و آن یک پشتوانه نظامی برای دین خدا و رسول خدا (ص) تا ما مسلمان شدیم. اسلام ما به یقین همان اندازه که مرهون نبرد و رزم علیu است به همان اندازه مدیون ثروت خدیجه است، نه ثروت او بلکه ایثار او.

مسلمانی ما وامدارِ لَضربه عَلیٍ یَومَ الخندقِ اَفضَلُ مِن عِبادهِ الثَقَلَین است (که اگر آن ضربت نبود آن روز که همه ی ایمان در مقابل همه کفر روبرو ایستاده بودند، خبری از جان جانان نمی ماند تا چه برسد به فرقان او) و هم بدهکار انفاق خدیجه (س) است که اگر ثروت او نمی بود باز هم از ایمان و قرآن اثری نبود، پس ما مسلمانی خود را مدیون اوئیم و اکنون از خود بپرسیم که چقدر ممنون اوئیم؟

 

 

 

اگر گبر و آتش پرست نیستیم، اگر حقیقت توحید را می بینیم و ره بیگانه نزدیم، اگر از هفتاد و دو ملت شمرده نمی شویم بلکه « فرقة ناجیه » هستیم، به برکت حضرت خدیجه (س) و امیرالمؤمنین علیu است، همین دو و بس.! و البته وقتی به این نکته می رسیم می بینیم:

 

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت                           باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

 

 

 

از رسول خدا (ص) و خدیجه کبری شرمنده ایم! چرا که در بزرگداشت بانوی بزرگ اسلام قاصر نه که مقصریم، کوتاهی ها کرده ایم در نکوداشت نام و ترویج مرام او که مرام بانوانی است ولایت مدار و هستی شان را فدای خاتم النبیین و امیرالمؤمنین می کنند. این فرخنده زن که نه تنها همسر و همدم رسول خدا بوده بلکه تنها رحم پاک و منزه او را خدا در تقدیر خود انتخاب کرده بود تا لؤلؤی یکتا و گوهر والایی را که در خزانه خود داشت، بپروراند و خدیجه را به عنوان پاکترین صدف برگزیند.

 

طاهرة قریش سرچشمه کوثر بود و که می داند کوثر چه خیر کثیری است؟ خدای متعال حکیم است و عادل و حکیمِ عادل وضع شَی فی مَوضِعهِ می کند و هر چیز را به هر کس نمی دهد. فیض حق را قابلیت لازم است و این چه رحم قابلی بوده که نور زهرای مطهر اطهر را شایستگی داشت که خدا به او بدهد.

 

 

 

سِِّّر این موهبت چیست؟ سّرش این است که او هر چه داشت در راه خدا داد و خدا هم بهترین آنچه را که در خزانه داشت به او داد که اِنَّ الله شاکرٌ عَلیم.

از اسامی مقدس ذات حضرت حق شاکر است، اگر کسی قدمی در راه حق برداشت خداوند فوراً جبران می کند. خدیجه هستی اش را در راه حبیب الله داد، خدای متعال هم حبیبه ی خودش را به او داد چندان که این دختر بی مانند هستی در رحم مادر هم انیس و مونس جان او بود. آقای رحمانی همدانی در کتاب فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفی از مدارک عامه و اهل سنت از عالمی شافعی نقل کرده است که پیامبر اکرم(ص) بر خدیجه وارد شدند، در خانه کسی نبود و رسول الله مشاهده فرمودند خدیجه مشغول صحبت است، فرمودند با چه کسی صحبت می کنی؟ عرض کرد: این جنین که در شکم من است با من سخن می گوید و در ایام غربت شما مرا تسلی می دهد. فرمودند ای خدیجه خشنود باش! ای که هستی ات را در راه من دادی خشنود باش! این دختری است که از او یازده نور به جهان خواهند آمد.

 

 

 

اما و صد اما که خدیجه گر چه این است اما نه همین است بلکه بسیار فراتر و بالاتر از این است. مطلب بسیار بالاتر از ایثار دار و ندار و انفاق ثروت است!

 

چرا و چگونه؟ چون که می دانید فرزندان آدم و آدمیان این چنین نیستند که همیشه هم سن یا هم عصر خود باشند. روانشناختی انسان را که نگاه کنید: برخی از سن خود بزرگترند، کسانی هم سن و سال خویشند، و بعضی کوچکترند، برخی عمری را سپری کرده اند ولی هنوز در ایام کودکی اند و افرادی نیز در ایام جوانی به مانند پیران متین و وزین اند، پس این چنین نیست که همه هم سن و هم عصر خود باشند. نیز برخی افق دیدشان فراختر از زمانه حال بوده و دید وسیعتری داشته اند و جهان بینی شان بسیار گسترده تر از ظرف مکان و زمان خود بوده و کسانی که هم سن خود هستند معاشرت با هم سن وسالان خود برایشان راحت تر خواهد بود. اما کسی که دید و افق او بالاتر بود و در ظرف مکان و عصر خود جای نشد، رنج خواهد برد چرا که اطرافیانش نخواهند توانست او را دریابند، چیزی که او می بیند را نمی توانند ببینند.

هر که هشیارتر رخ زردتر               هر که او بیدارتر بیمارتر

 

 

 

در حدیثی حضرت امیرالمؤمنینu فرمودند صدیقُ العاقلِ التعبُ : همنشین و همراه مرد خردمند همیشه رنج است، چرا که مرد خردمند دید و افقش در سطحی است که اطرافیان نمی توانند او را دریابند چون او پیش تاز است و آنها افتاده در راهند پس مزاحم اویند و نمی توانند عظمتش را دریابند و از همین رو ممکن است به او طعنه زده مسخره اش کنند.

 

تمام بنی آدم در این خاک و در این زمین خاکی بیگانه اند چه برسد به انسان کامل! چه رسد به سر سلسلة رُسُل، چه برسد به عقل کل. آن مرغ باغ ملکوتی که نبود از عالم خاک نبی بود، او بود که چند روزی قفسی ساخته بودند تنگ از بدنش. او ملک بود؟! نه! ملک کجا او کجا! رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند. جبرئیل در معراج از همراهی او فرو ماند و گفت: اگر بال دیگری زده و به اندازه بند انگشتی بالاتر بیایم آتش خواهم گرفت. او کسی است که جبرئیل و میکائیل خُدام درگاه اویند. مگر از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده؟ از عرش به فرش آمده است و آمده تا که تقریر کتاب و حکمت کرده و ما را پاک و منزه نماید، پس اصولاً خاتم انبیاء و حبیب خدا بر روی زمین غریبه است. اینجا خانه او نیست، سرسرای او سرای دیگری است. زمین تبعیدگاه اوست و تنها برای تعلیم زمینیان آمده است.

 

 

 

اگر بعثت وی به جای اینکه در جاهلانه ترین قوم و در بدترین نقطه آب و هوایی جهان بود در جای دیگری مثلاً در روم مبعوث می شد و به آکادمی های فلاسفه وارد می شد یا به جندی شاپور ما آمده و همگی بر زانو نشسته و از محضرش بهره ها می بردند، باز هم در بین آنها غریبه بود چرا که افق دید او در جای دیگری بود چون روح او بالاتر از عالم مُلک بود. بنگرید کسی که در دره ای سنگلاخ بدنیا آمده و به ظاهر شخصی عامی است در همان روز اول بعثت خود می گوید دین من دینی جهانی است و مهدی (عج) دارم که عالم را از عدالت پر خواهد کرد. این دید دید بسیار وسیع و بزرگی است. کسی که آمده دید بشر را باز کند که ای برادر تو همه اندیشه ای، آمده بگوید که: شما با مرگ تمام نمی شوید بلکه جاودان هستید. چنین شخصیتی حتی اگر بزرگان، دانشمندان، حکما و فلاسفه جهان می آمدند و دستش را بوسیده و می گفتند « لطف آن چه تو اندیشی! حکم آن چه تو فرمایی! » باز هم غریب بود چه برسد به آنکه در بین قومی آمد و مبعوث شد که می گفتند "یا اَیهَا الذَینَ نُزِّل عَلیهِ الذِکرَ اِنَّکَ لَمَجنوُن"[2] و تو خود حدیت مفصل بخوان از این مجمل.!!!

 

او که سراسر شفقت بود، می سوخت برای این که خلق هدایت شوند و خوابش نمی برد که: غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند. حال بگو چه کسی می توانست او را در آن بیابان حجاز، در آن دره های سنگلاخی و در آن قوم جاهلی درک کند؟ کسی نبود! هیچکس او را درک نمی کرد و زبان حالش این بود که: مُردم اندر حسرت فهم درست.

 

 

آنان گاهی ساحرش می خواندند و مردمان زمانی مجنونش گفتند. از خانه که بیرون می آمد خاکروبه ها بر سرش می ریختند. او را در لحظه اول دعوتش سنگسار کردند تا جائی که از کوه بالا رفت و از پیراهن مبارکشان خون می چکید و وقتی که فرشتگان خواستند اجازت بدهد تا آن مردم را عقاب کنند با نهایت شفقت فرمود: اللّهم اغِفر لِقَومی فاِنَّهم لا یَعلَمون! با این همه درکش نمی کردند. ابن عاص پلید (مظهر حیله، مکر، کینه و شرک) هفتاد بیت شعر در هجو، مسخرگی و استهزاء او سروده بود و به کودکان مکه آموخت که هر گاه از خانه بیرون آمد به دنبالش بدوید، مانند دیوانگان سنگش بزنید و این اشعار را بخوانید.

 

 

و او این روح بیکران چقدر دردمندانه و چقدر غریبانه می زیست! در آن بیابان غربت و در آن اوج بی کسی هیچکس را نداشت مگر یک نفر زن: خدیجه. خدیجه نه به عنوان یک همسر نه به عنوان جفت زناشویی و زنِ خانه بلکه برای اینکه تنها او می توانست این همای عرش نشین را درک کند. براستی فقط او می توانست پیامبر را با روح بزرگش دریابد و رسول الله در هیچ کجا آرام نمی گرفت مگر در کنار خدیجة طاهره و این آرامش نه جسمانی بود و زمینی که روحانی بود و آسمانی.

 

 

 

کار پاکان را قیاس از خود مگیر               گر چه باشد در نوشتن شیر شیر

 

نه چون محبت یک شوی به همسرش و نه مردی به جفت اش بلکه فراتر از اینها

 

این محبت زان محبتها جداست                      حب محبوب خدا حب خداست

 

شاعری شعری زیبا سروده در حکایت حال امیرالمؤمنین (ع) می گوید:

 

هر کجا بودم امیدم خانه بود (وقتی با نهایت خستگی می آمدم)

 

فاطمه بر روی من در می گشود

 

خنده های دلگشا  یادش بخیر!

       

 

 

 

به راستی مادر فاطمه هم برای رسول خدا این چنین بود، پشت در همیشه در انتظار که سید ابرار بیاید تا در را باز کرده، گرد و غبارها و آلودگی ها را از لباس پیامبر بزداید. زمانی بر سر و روی مبارک پیامبر شکمبه پُر آلودگی یک شتر را انداختند و این گستاخی چقدر دردآور بود ولی چون که می آمد خدیجه در را باز می کرد و با یک دریا محبت پیش آمده گرد و غبار و کدورت هایی را که بر روی این مرآت الله از این همه جفا و جاهلیت نشسته بود می تکاند، یعنی که اگر هیچکس یارت و غمگسارت نیست من هستم. همچنان که دخترش به امیرالمؤمنین می گفت اگر همه مدینه به تو جفا کردند، برای همسرت فرقی ندارد برای من امیرالمؤمنینی! خدیجه هم می گفت: یا رسول الله اگر هیچکس دعوت تو را نمی پذیرد، اینهمه جسارت به تو می کنند من همراه توأم و اولین ایمان آورنده به تو! آری این خدیجه است. ما عظمت خدیجه را در ثروتش نمی دانیم، عظمت خدیجه را فقط در این نمی دانیم که او پشتوانه مالی پیامبر بود بلکه براستی او بهترین پشتوانه روحی پیامبر بود.

 

بهترین تعبیری که می توانم گفت این است که خدیجه دل آرام پیامبر بود، پیامبر با او آرام می گرفت. رسول خدا تا آخرین لحظه های عمر هر گاه اسم خدیجه را می شنیدند اشک می ریختند، آنقدر نام او را می برد که عایشه به اعتراض گفت یا رسول الله! چقدر یاد خدیجه می کنی؟! فرمود: عایشه ساکت باش! هیچکس برای من خدیجه نمی شود و چنین بود که هر از گاهی وقتی گوسفندی ذبح می کردند، می فرمود گوشتش را بین دوستان و دوستداران خدیجه توزیع کنید.

 

خدیجه (س) حالت شیدایی عجیبی نسبت به پیامبر داشت تا جائی که او خود خواستگار پیامبر بود. کسی را واسطه قرار داد که چون رسم و رسوم مردمان این است بگوئید محمّد به خواستگاری من بیاید و وقتی آمدند پیامی برای ابی طالب فرستاد که مَهر و صداق بر عهده ی خودم و این مقدار درهم و دینار را به عنوان مَهر من بپذیر. و هنگامی که ابی طالب در مجلس خواستگاری بلند شد و فرمود مهر چنین است و آن را عروس خانم بر عهده خود پذیرفته است، ابولهب بلند شد و به طعنه گفت: از کی تا بحال مهر را زنان می پذیرند؟!! ابی طالب فرمود: خموش باش! اگر کسی به مانند محمد (ص) باشد، می شود که همه زنان برای او جان دهند تا چه برسد که مهر خود را ببخشند.

 

آنهمه اظهار محبتهای بی تابانه که پیامبر به فاطمه زهرا می کرد یکی این بود که" اِنَّ اللهَ اَمَرَنی بِحُبِ فاطمه" و دیگر اینکه فاطمه پاره جانش بود. سوم اینکه می فرمود: فاطمه روح میان دو پهلوی من است. آخر آنکه: بوی گل را از که جوئیم از گلاب! رسول الله در فراق خدیجه با بوئیدن و بوسیدن فاطمه به خود آرامش می داد. از همین رو حضرت رضا(ع) فرمود پیامبر تا فاطمه زهرا را نمی بوسید شب به خواب نمی رفت. باید حتماً می آمدند زهرا را می بوسیدند، مدتی سر بر سینه او می گذاشتند و او را می بوئیدند تا آرامش پیدا نموده و بعد می رفتند.

 

آری پیامبر هم اینهمه شیدای خدیجه و فاطمه او بود، اما خدیجه چون محبتش محبتی الهی است، محبت زمینی و عشق مجازی نبوده و فراتر از این هاست و چون پیامبر را خوب درک می کند با این همه بی تابی که نسبت به پیامبر اکرم(ص) داشت هر سال که یکی دو ماه رسول الله در خلوت خود در غار حراء به سر می برد یک مرتبه هم اعتراض نکرد و فقط اطاعت می کرد و همراهی. وقتی هم پیامبر بر می گشتند با رویی گشاده، با آغوشی باز از ایشان استقبال می کرد.

 

 

 

هنگامی هم که به پیامبری برگزیده شدند و فرمودند: من رسول خدایم من مبعوث شده ام، خدیجه نگفت: به چه دلیل؟ عجب! بلکه گفت من از آغاز می دانستم! به راستی این روح چقدر پر درک بوده است؟!. امیر المؤمنین به یاران و مردمان گله می فرمودند که من از شما خسته شده ام و شما از من، من را امروز نمی شناسید و فرداها خواهید شناخت. این خانم که بود که اُستادِ امیرالمؤمنین حضرت سید المرسلین را خوب می شناخت و درک می کرد. شایان ذکر است آنچه که ما در وصف خدیجه گفتیم در حد عقل و درک قاصر ماست، خدیجه شناسی را زمانی باید که امام عصر (عج) صبح دولتش بدمد، در کنار مسجدالحرام منبری گذاشته شود و او بگوید خدیجه که بود!

 

این تعبیر نیز که بگوئیم خدیجه اشرف الزوجات الرسول است تعبیر خیلی مناسبی نیست، چرا که هر چند در میان زوجات رسول الله زنان بزرگی چون ام سلمه و ... داریم ولی گمان نمی کنم بتواند این قیاس عظمت خدیجه را نشان دهد که بگوئیم: خدیجه اشرف است. اینها همه کنیزکان خدیجه هستند، خدیجه ای که حق بر او عرض سلام می کند کجا!؟ آنان کجا؟ خدیجه ای که مرحوم محدث قمی صلواتی را بر معصومین از حضرت امام سجاد (ع) نقل می کند که در مقطعی از آن در زمرة معصومین و در این سلسله طیبه صلوات بر خدیجه کبری آمده است. خدیجه ای که در نیایش صبحگاهان آدینه خطاب به حجه ابن الحسن (عج) می گوئید یا بن خدیجه الغری! یعنی: می سزد که تو یا مهدی به خود ببالی که فرزند خدیجه ای. خدیجه ای که امام حسینu روز عاشورا می گفت: اَنا ابُن الخدیجهِ الکبری. بنابراین دیگر زوجات رسول الله با وی قابل مقایسه  نیستند. آری این چنین است که ما براستی در بزرگداشت نام و یاد همچون او کوتاهی کرده ایم و همتی باید که جبرانی کنیم.

 

 

 

نکته ای دیگر اینکه ما به عنوان یک چهارم مسلمانان دنیا، آیا حق مطالبه را نداریم که بپرسیم چرا قبور اولیاء و ابناء رسول الله را در بقیع سالیانی پیش این چنین ویران کردند؟ و چرا مطالبه ای برای آبادانی قبور آنها نمی شود؟ بدانید اگر چنین تقاضاهایی در سطح دنیا زیاد باشد یقیناً بی تأثیر نخواهد بود. چرا که امیرالمؤمنینu فرمودند: "کسی که به دنبال طلب چیزی برود یا به همه آن چیز می رسد یا لااقل به اندکی از آن[3]" و همچنین قبر خدیجه کبری و قبر سرآمد اُمُ المؤمنین ها چه بگویم خدیجه کبری را اُم المؤمنین بنامم؟ (که البته هست) اما او اُم سیدهِ النساء العالمین است، اُمَ الائمه المعصومین است، او کافلهُ امیرالمؤمنین است او بود که برای امیر مومنان مادری کرد هنگامی که رسول الله(ص) علی را در شش سالگی به بهانه قحطی به خانه ی خود آورد و به خدیجه سپرد.

 

آری این خدیجه بود با آن همه شیدایی! ببین شیدایی و بی تابی او تا به کجا رسیده که چقدر مؤدبانه، چقدر ملتمسانه، چقدر خاضعانه هنگام رحلت اش، خود هم به رسول الله نگفت بلکه به دختر پنج ساله اش زهرا (س) گفت به پدرت بگو منتی بر من بگذارد، من که از دنیا رفتم خواهشی دارم و آن اینکه من را در پیراهن خود کفن کند.! زلیخا کجا یوسف کجا؟ و این عشق های مجازی زمینی کجا؟ بیا بنگر که عشق الهی اینجاست.[4]

 

 

 

تو گوئی می گوید: آنقدر دلبند حبیبم رسول خدایم که می خواهم در قبر هم با پیراهن یوسفم باشم، در قبر هم بوی او را استشمام کنم و بعد هم ملتمسانه از رسول خدا خواهش کرد که منت بگذار و من را با دست خودت کفن کن، با دست خودت دفن کن و پیامبر هم همین کار را کرد جز اینکه فرمود در هنگام احتضار خدیجه، زهرا را بیرون برید که حاشا مادر دهد جان و کُنَد دختر تماشا!

 

دختر پنج ساله اش زهرا (س) را از خانه بیرون بردند تا این لحظه را نبیند، در همان لحظه آخرین هم خداوند بر او سلام فرستاد و او جواب سلام خداوند خود را داد. پیامبر با یک دنیا اندوه بدن مطهر خدیجه را برداشته دفن کرد و به خانه آمد. تمامی غمهای عالم به دلش نشست، زهرا پیش آمد؛ در چشم پدر غم می بیند و اشک، در اتاقهای خانه خبری از مادر نیست، پیراهن عربی پدر را گرفت و تکان می داد. می گریست و می گفت ابتاه اَینَ امی (پدر، مادرم خدیجه کجاست؟) آنقدر که پیغمبر بیچاره شد ماند که به دخترش چه بگوید؟ جبرئیل به کمک پیامبر آمد و عرض کرد: یا رسول الله! آمده ام کمکتان کنم! خدایت می فرماید زهرا را بر روی زانویت بنشان و بگو زهرا جان خدا به تو می گوید برای مادرت قصری از یاقوت سرخ درست کرده ایم و در بهشت پیش ماست، جایش راحت است و دل دختر آرام گرفت.



[1] تِجارَه لَن تَبوُر- قرآن کریم

[2] ای کسی که ذکر بر او فرو آمده تو مجنون هستی

[3] مَن طَلَبَ شَیئاً نَالَهُ اَو بَعضَهُ

[4] حتی تعبیر عشق هم در این جا زیبا نیست که امری بالاتر و فراتر از اینهاست
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo