شهید آوینی

 

نگاهى به شخصیت و عملكرد حضرت عباس علیه ‏السلام

 زندگانى حكمت‏آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم علیهم‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت كامل و بارز آنان بوده و نیز درس‏هاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامى زمینه‏هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل‌بیت عصمت علیهم‏السلام و به ویژه براى نسل جوان، خواهد بود. از آن جا كه زندگانى پر خیر و بركت اهل‌بیت علیهم‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است، پرداختن به بُعد حماسى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشته‏اند، براى عامّه مردم و به ویژه جوانان جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.
اى ام‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان كه پیشتر این لطف به جعفربن ابى‏طالب شده است.
همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینى، در راستاى معرفى و تبلیغ اهداف و انگیزه‏هاى اهل‌بیت علیهم‏السلام خواهد سترد. شبهاتى از قبیل این كه چرا مبلغان بیشتر به جنبه‏هاى عاطفى و خصوصاً به مظلومیت اهل‌بیت پیامبر علیهم‏السلام مى‏پردازند؟ اگر چه پاسخ به این پرسش ساده، براى مبلغان بسیار روشن و بدیهى است، اما باید به خاطر داشت كه مبلّغ مى‏بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان و مخاطبان خود، براى تأثیرگذارى بیشتر در آنان، پاسخگو و برآورنده نیازهاى روحى آنان، با اطلاع رسانى بیشتر در ابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد.  با این پیش درآمد، مى‏توان با تبیین جنبه‏هاى حماسى شخصیت پور بى هماورد حیدر علیه‏السلام در زوایایى از زندگانى آن حضرت كه كمتر بیان شده است، گام مؤثرى برداشت. این نوشتار سعى دارد، با بررسى زندگانى حضرت عباس علیه‏السلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، به ابعاد حماسى شخصیت او، با نگاهى به فعالیت‏هاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگ‏ها، چهره روشن‏ترى از آن حضرت به تصویر كشد.

ولادت و نام‏گذارى

داستان شجاعت و صلابت عباس علیه‏السلام مدت‏ها پیش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دین و كیان ولایت باشد.(1) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعة» را براى همسرى مولاى خویش انتخاب كرد كه بعدها «ام‏البنین» خوانده شد. این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجرى، به بار نشست.(2)

نخستین آرایه‏هاى شجاعت، در همان روز، زینت‌بخشِ غزل زندگانى عباس علیه‏السلام گردید؛ آن لحظه‏اى كه على علیه‏السلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق و خوى حیدرى بود. على علیه‏السلام طبق سنت پیامبر (صلى‏الله‏علیه ‏و آله) در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشك حلقه چشانش را فراگرفت. ام‏البنین علیهاالسلام از این حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه‏اى دیگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس علیه‏السلام افزوده شد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام حاضران را از حقیقتى دردناك، اما افتخارآمیز، كه در سرنوشت نوزاد مى‏دید، آگاه نمود كه چگونه این بازوان، در راه مددرسانى به امام حسین علیه‏السلام از بدن جدا مى‏گردد و افزود: اى ام ‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان كه پیشتر این لطف به جعفربن ابى‏طالب شده است.(3)

امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: جلوتر بیا. عباس علیه‏السلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! براى چه مى‏گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا این كه دو دستش قطع مى‏گردد.

كودكى و نوجوانى

تاریخ گویاى آن است كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس علیه‏السلام را افزون بر تربیت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مى‏دادند. تیزبینى امیرالمؤمنین علیه‏السلام در پرورش عباس علیه‏السلام، از او چنین قهرمان نام‏آورى در جنگ‏هاى مختلف ساخته بود. تا آن جا كه شجاعت و شهامت او، نام على علیه‏السلام را در كربلا زنده كرد.
روایت شده است كه امیرالمؤمنین علیه‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه، مرد عربى در آستانه در مسجد ایستاده، از مركب خود پیاده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد.

به حاضران سلام كرد و نزدیك آمد و دست على علیه‏السلام را بوسید، و گفت: مولاى من! براى شما هدیه‏اى آورده‏ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد. امام درِ صندوقچه را باز كرد. شمشیرى آب‏دیده در آن بود. در همین لحظه، عباس علیه‏السلام كه نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ایستاد و به شمشیرى كه در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین علیه‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست دارى این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس علیه‏السلام گفت: آرى! امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: جلوتر بیا. عباس علیه‏السلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود.  سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! براى چه مى‏گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا این كه دو دستش قطع مى‏گردد.(4) و این گونه نخستین بارقه‏هاى شجاعت و جنگاورى در عباس علیه‏السلام به بار نشست.

شركت در جنگ‏ها، نمونه‏هاى بارزى از شجاعت

1ـ آب رسانى در صفین پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین، وى به منظور شكست دادن امیرالمؤمنین علیه‏السلام، عده زیادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نموده و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیه‏السلام وقتى به صفین مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بینند. تشنگى بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیه‏السلام را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صصعة‏بن صوحان» و «شبث بن ربعى»، براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله كرده و آب مى‏آورند.(5)كه در این یورش امام حسین علیه‏السلام و اباالفضل العباس علیه‏السلام نیز شركت داشتند كه مالك اشتر این گروه را هدایت مى‏نمود.(6)به نوشته برخى تاریخ نویسان معاصر، هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیه‏السلام براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تحریض امام حسین علیه‏السلام خطاب به امام عرض مى‏كند: «آیا به یاد مى‏آورى، آن گاه كه در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسیار كردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود و نزد پدر بازگشتم... .»(7)

2ـ تقویت روحیه جنگاورى عباس علیه‏السلام در جریان آزادسازى فرات، توسط لشكریان امیرالمؤمنین علیه‏السلام، مردى تنومند و قوى هیكل به نام «كُرَیْب بن ابرهة»، از قبیله «ذمى یزن»، از صفوف لشكریان معاویه، براى هماوردطلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى یك سكه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏مالید كه نوشته‏هاى روى سكه ناپدید مى‏شد.(8)  او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین علیه‏السلام آماده مى‏سازد. معاویه براى تحریك روحیه جنگى او مى‏گوید: على علیه‏السلام با تمام نیرو مى‏جنگد [و جنگجویى سترگ است] و هر كس را یاراى مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویى با او را دارى؟] كریب پاسخ مى‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم. نزدیك آمد و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را براى مبارزه صدا زد.  یكى از پیش مرگان مولا على علیه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدى» پیش آمد. كریب پرسید: كیستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كریب پس از لحظاتى جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع‏ترین شما با من مبارزه كند، یا على علیه‏السلام بیاید. «شَرحبیل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.

امام على علیه‏السلام در این جا با به كار بستن یك تاكتیك نظامى كامل، سرنوشت مبارزه را به گونه‏اى دیگر رقم زد و از آن جا كه «خدعه» در جنگ جایز است،(9) تاكتیك نظامى به كار برد. او فرزند رشید خود عباس علیه‏السلام را كه در آن زمان على رغم سن كم، جنگجویى كامل و تمام عیار به نظر مى‏رسید،(10) فرا خواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى امیرالمؤمنین در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس علیه‏السلام را پوشیده بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه، اما پر تب و تاب، كریب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش كریب فرستاد تا با خونخواهان كریب مبارزه كند(11) و ... .

امیرالمؤمنین از این حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد؛  هدف بلندى كه در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیه‏السلام بود كه جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى در نبرد نداشت والا ضرورتى در انجام این كار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس علیه‏السلام براى این كار وجود داشت. از این رو، این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است. در درجه دوم، او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس علیه‏السلام در جنگ‏ها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیه‏السلام در دیگر جنگ‏ها بدهد تا هر گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیكار على علیه‏السلام در خاطرشان زنده شود . و در گام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان)، امام با این كار مى‏خواست كریب نهراسد و از مبارزه با على علیه‏السلام شانه خالى نكند.(12) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.

اما نكته دیگرى كه فهمیده مى‏شود، این است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخى، تناسب اندام عباس علیه‏السلام، در سنین نوجوانى، چندان تفاوتى با پدرش ـ كه مشهور است قامتى میانه داشته‏اند ـ نداشته كه امام مى‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى‏توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت كه واقعاً حضرت عباس علیه‏السلام از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این كه برخى تنومند بودن عباس علیه‏السلام و یا حتى رسیدن زانوان او تا نزدیك گوش‏هاى مركب را انكار كرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مى‏پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى‏رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون كریب (در لشكر معاویه) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست كه در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس علیه‏السلام وجود داشته باشند؛ كه او فرزند كسى است كه در قلعه خیبر را از جا كند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند. آن سان كه خود مى‏فرماید: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را در هم شكستم...».(13)

3. درخشش در جنگ صفین در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پیدایش بسیارى از جریان‏هاى فكرى و عقیدتى در پایگاه‏هاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس علیه‏السلام بر مى‏خوریم. این گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدند.  آمد مقابل لشكر معاویه، با نهیبى آتشین، مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» كه جنگجویى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعشاء با تندى به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟]، آن گاه به یكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس علیه‏السلام او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعشاء با نهایت تعجب دید كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلتد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه كرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تا جایى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى‏فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاكت رساند.  در پایان ابوشعشاء كه آبروى خود و پیشینه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏دید، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نیز به هلاكت رساند. به گونه‏اى كه دیگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامى كه به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیه‏السلام نقاب از چهره‏اش برداشت و غبار از چهره‏اش سترد... .(14)

پس از بازگشت امام مجتبى علیه‏السلام به مدینه، عباس علیه‏السلام در كنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى‏كرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت(16)و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید.

دوشادوش امام حسن علیه‏السلام

اما با وجود شرایط نا به ‏سامان پس از شهادت امام على علیه‏السلام، حضرت عباس علیه‏السلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقى كه با على علیه‏السلام در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش‏تر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح، هرگز با روحیه جنگاورى و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مى‏داد اصل پیروىِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به كار بندد و سكوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتى یك مورد در تاریخ نمى‏یابیم كه او على رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خیرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد.  این گونه است كه در آغاز زیارتنامه ایشان كه از امام صادق علیه‏السلام وارد شده است، مى‏خوانیم: «السلامُ عَلَیكَ أیّها العَبدُ الصّالحُ، المُطیع لِلّهِ و لِرَسولِهِ و لأَمیرالمؤمنینَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ صَلّى الّلهُ عَلیهِم وَ سَلَّمَ»؛ «درود خدا بر تو اى بنده نیكوكار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین كه سلام خدا بر آن‏ها باد.»(15)

البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مى‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى علیه‏السلام به مدینه، عباس علیه‏السلام در كنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى‏كرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت(16) و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش كوتاهى نكرد. تا آن زمان كه دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشى بى بدیل، در جوار رحمت الهى سكنى داد و به آن بسنده نكرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهاى كینه‌توزى خود قرار دادند.  آن جا بود كه كاسه صبر عباس علیه‏السلام لبریز شد و غیرت حیدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیه‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهى اشك آلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(17)

یاور وفادار امام حسین علیه‏السلام

معاویه كه همواره مى‏دانست رویارویى با امام حسن علیه‏السلام و یا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش مى‏شود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوامفریبى وارد جنگ نمى‏شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شركت نمى‏كرد. اما ناپختگى یزید و چهره پلید و عملكرد شوم او در حاكمیت جامعه اسلامى، اختیار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض‏آمیز به صورت آشكار مى‏دید. اگر چه معاویه تلاش‏هاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به كار بست، اما به خوبى مى‏دانست كه امام هرگز بیعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود.

امام با صراحت و شفافیت تمام در نامه‏اى به معاویه فرمود: اگر مردم را با زور و اكراه به بیعت با پسرت وادار كنى، با این كه او جوانى خام، شرابخوار و سگ‌باز است، بدان كه به درستى به زیان خود عمل كرده و دین خودت را تباه ساخته‏اى.»(18) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت یزید فرمود: «حال كه فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظى كرد].»(19) در این میان، حضرت عباس با دقت و تیزبینى فراوان، مسائل و مشكلات سیاسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتیبانى امام خود دست برنداشته و هرگز وعده‏هاى بنى امیه او را از صف حق‌پرستى جدا نمى‏ساخت و حمایت بى دریغش را از امام اعلام مى‏داشت.  یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه»

]نگاشت: حسین علیه‏السلام را احضار كن و بى‌درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید، اما امام سر باز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا كه همه را براى بیعت حاضر مى‏كنى، مرا نیز احضار كن.» مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر، اگر بیعت نمى‏كند، گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندى!»(20) در این لحظه، مروان شمشیر خود را كشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند، قبل از این كه بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گیرم.»

عباس علیه‏السلام به همراه افرادش كه بیرون دارالامارة منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(21) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس علیه‏السلام نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم‏گیرى، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلى، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال‏ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام را با سخنرانى‏ها، جانفشانى‏ها و حمایت‏هاى بى‏دریغش از امام بر خود، به منصه ظهور رساند.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ شیخ عباس قمى، نفس المهموم، قم مكتبة بصیرتى، 1405 ق، ص 332.
2ـ سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 7، ص 429.
3ـ محمد بن ابراهیم كلباسى، خصائص العباسیة، مؤسسه انتشارات خامه، 1408 ق، ص 119 و 120.
4ـ محمد على ناصرى، مولد العباس بن على علیه‏السلام، قم، انتشارات شریف الرضى، 1372 ش، صص 61 و 62.
5ـ عبدالرزاق مقرم، العباس علیه‏السلام، نجف، مطبعة الحیدریة، بى تا، ص 88.
6ـ محمدمهدى حائرى مازندرانى، معالى السبطین، بیروت، مؤسسه النعمان، بى تا، ج 2، ص 437، العباس علیه‏السلام، ص 153.
7ـ ابوالفضل هادى منش، ماه در فرات؛ نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس علیه‏السلام، قم، مركز پژوهش‏هاى اسلامى صدا و سیما، 1381 ش، ص 47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص 255.
8ـ احمد بن محمد المكى الخوارزمى، المناقب، قم، مؤسسه النشر الاسلام، 1411 ق، ص 227، العباس، ص 154.
9ـ در احادیث شیعه و سنى روایاتى مبنى بر جواز به كار بستن فریب جنگى وجود دارد. امیر المؤمنین علیه‏السلام فرمود: در جنگ خندق از رسول خدا شنیدم كه فرمود: «الحربُ خُدعةٌ» و سپس فرمود: در جنگ هر چه مى‏خواهید، بگویید. (فیض كاشانى، كتاب الوافى، ج 15، ص 123.)  ابن هشام نیز در روایتى طولانى، خدعه زدن رسول خدا صلى‏الله ‏علیه ‏و آله را در این جنگ با دشمن نقل كرده كه مرحوم شیخ طوسى نیز آن را در باب جهاد(شیخ طوسى، تهذیب الاحكام، ج 6، ص 180) به روایت از ابن هشام (نك: السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 183ـ 179) نقل مى‏نماید.  همچنین مى‏نویسد: از مسعدة بن صدقه روایت شده: از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنیدم كه گفت: امام على (علیه‏السلام) در روز جنگ صفین، با صدایى رسا به گونه‏اى كه همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خواهم كشت. سپس بى درنگ زیر لب گفت: ان شاءالله. من عرض كردم: یا امیرالمؤمنین! شما بر آن چه فرمودید، سوگند یاد كردید، اما در پایان، سخنتان را تغییر دادید. چه در سر مى‏پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتى پیدا مى‏كند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است و من نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهیانم را بر جنگ برانگیزم تا پراكنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه] بفهم كه اگر خدا بخواهد، تو نیز از آن خدعه انتفاع خواهى برد. و بدان كه خدا نیز هنگامى كه موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد، فرمود: با او [فرعون [به نرمى سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/ 44). این در حالى است كه به یقین خدا مى‏دانست كه او پند نخواهد گرفت و نخواهد ترسید، اما بدین وسیله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون و رفتن به سوى او ترغیب نمود(كتاب الوافى، ج 15، ص 123).
10ـ همان.
11ـ همان، ص 228.
12ـ همان.
13ـ نهج البلاغه دشتى، خطبه 192، ص 398.
14ـ محمدباقر بیرجندى، كبریت الاحمر، تهران، كتابفروشى اسلامیه، 1377ق، ص 385.
15ـ جعفر بن محمد بن جعفر بن قولویه القمى، كامل الزیارات، بیروت، دارالسرور، 1418 ق، ص 441.
16ـ مولد العباس بن على(علیهماالسلام)، ص 74.
17ـ باقر شریف قرشى، العباس بن على علیهماالسلام رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، بیروت، دارالكتب الاسلامى، 1411ق، ص 112.
18ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ه. ق، ج 44، ص 326.
19ـ همان.
20ـ محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، مؤسسه عزالدین، چاپ دوم، ج 3، ص 172؛ سید بن طاووس، المهلوف على قتل الطفوف، ص 98.
21ـ ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 88.

مجله یاس، شماره 23 ، ابوالفضل هادى منش

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo