پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 35
تعريف میافزائيم كه : مادی گرائی تاريخی يك برداشت اقتصادی از انسان و
يك برداشت تاريخی از انسان است بدون اينكه برداشت انسانی از اقتصاد و
تاريخ باشد . مسأله مهم همين است ، و تفاوت ما با ماركسيستها نيز در
اين جهت است كه ما چون برای انسان شخصيت و اصالت و فطرت قائل هستيم
لذا برداشتی انسانی از تاريخ داريم ، يعنی تاريخ را ساخته انسان بما هو
انسان میدانيم نه انسان ساخته تاريخ و تاريخ ساخته اقتصاد . پس "
برداشت اقتصاد از تاريخ و برداشت تاريخی از اقتصاد " و اين همان
قربانی شدن انسان است همانطور كه در مسأله از خود بيگانگی شرح داديم .
البته خود ماركس درباره انسان بعنوان يك فرد يعنی از جنبه روانشناسی
بحث نكرده است و فقط درباره جامعه و تاريخ بحث كرده است . ولی بحثی
كه او از جنبه جامعه شناسی و در مورد فلسفه تاريخ دارد نمی تواند فاقد
جنبه روانشناسی باشد گرچه ژرژ پوليستر در " اصول مقدماتی فلسفه "
خواسته است از جنبه روانشناسی وضع ديگری به آن بدهد كه البته غير قابل
قبول است .
در واقع معنای مادی بودن هويت تاريخ ، از يك نظر به معنی ماديت
هويت انسان و به معنای اينست كه محركات انسان تنها محركات مادی است
، انسان گاهی محركات معنوی هم پيدا میكند ولی اين محركات معنوی اصيل
نيستند و ساخته شده محركات مادی هستند ، و در عين حال میتوانند مؤثر در
محركات مادی واقع بشوند و اين دو تأثير متقابل در يكديگر داشته باشند ،
از قبيل تأثير روبنا ، در زيربنا است ، نه اينكه تأثير آنها مانند تأثير
دو قطب مخالف و مستقل در يكديگر باشد ، آن چنانكه ما هم میگوييم ، و
تضاد در عالم را از قبيل تضاد قطبهای مستقل میدانيم ، مثل تضاد عناصر كه
قدما میگويند ، يا مثل آنچه كه در مورد ساختمان انسان در اديان آمده است
، كه انسان را دارای دو درجه از وجود میدانند ، وجود سفلی وجود علوی ،
اينها به عنوان دو قطب مخالف در وجود انسان هستند ، و اين غير از اين
است كه اينها میگويند . اينها روح و ماده را به عنوان دو قطب مخالف
نمی دانند و هرچه را كه جنبه معنوی دارد تبعی و طفيلی جنبه مادی میدانند
. خلاصه از نظر اينها جامعه نيز مانند فرد هويت مادی دارد ، همانطور كه
احيانا فرد متحرك به محركات معنوی میشود ولی اين محركات اصالت ندارند
، مولود عادت است نه طبيعت ، جامعه نيز احيانا تحت تأثير محركات
روبنائی واقع میشود و بنابراين اصالت ندارد .
آندره پی يتر در كتاب خود حرف عجيبی آورده است ، در ابتدا گفته است
تا متضاد نباشد جامعهای وجود نخواهد داشت ، برای اينكه آزادگانی وجود
داشته باشند وجود بردگان ضروری است ( 1 ) .
خوب تا اينجا حرفی نيست ، برای اين كه آقا وجود داشته باشد بايد
نوكری باشد . ولی بعد در پاورقی يك حرف بالاتری از ماركس نقل میكند ،
میگويد از او سؤال كردند آلمان چگونه به آزادی میرسد ، گفت : برای اين
كه آلمان به آزادی برسد بايد طبقهای كه در زنجير باشند به وجود آورد ، تا
اين طبقه بتوانند به حكم تضاد آزادی را متحقق سازند ، و تا
پاورقی : 1 - ماركس و ماركسيسم - ص . 35 |