جزء سوم از اجزاء فوق ، چيزی است كه به اين مكتب جاذبه داده است .
يكی از جاذبههای بزرگ مكتب ماركس اين است كه پيروان آن معتقدند كه
میتوان از اين فلسفه به صورت يك دانش انقلابی استفاده كرد ، يعنی به
صورت ابزاری است كه به وسيله آن میشود وضع حاضر را توجيه كرد و سپس
آينده را براساس آن پيش بينی نمود و با تكيه بر آن راهی به سوی آينده
گشود . اين مهمترين حرفی است كه اينها دارند و لذا میگويند صرف اينكه
شما بيائيد تفسيری از تاريخهای گذشته بكنيد كافی نيست .
خود ماركس هم گفته است كه فلسفه ، تفسير جهان نيست ، تغيير جهان
است . يعنی فلسفه تا آنجا كه در مقام اين است كه ببيند جهان چگونه است
و چگونه نيست ، ارزشی ندارد . فلسفه آن مقدار ارزش دارد كه وسيلهای
برای تغيير جهان باشد ، يعنی بتواند اوضاع حاضر را تشريح كرده و آينده را
پيش بينی و مراحل تحول يك جامعه را از هم اكنون پيشگويی كند ، همچنانكه
يك طبيب حاذق كه بيمار را معاينه میكند میتواند نه تنها وضع فعلی او
بلكه حالات بعدی و نحوه علاج او را نيز بيان كند .
پاورقی :
>
يعنی ماركسيسم بر اين سه اصل استوار است . ماترياليسم را هم میتوان به
صورت اصل چهارم ذكر كرد ، ولی ماترياليسم جزء جوهر ماركسيسم نيست هر
چند كه لازمه ماركسيسم است و خود ماركس ماترياليست معتقد به ماترياليسم
بوده است ، ولی امروزه در دنيا ماترياليسم را برای ماركسيسم يك امر
ضروری نمیدانند ، برخلاف ديالكتيك كه جزء اركان ماركسيسم و از
ضروريات آن است ، همچنانكه ماترياليسم تاريخی و سوسياليسم نيز از اجزاء
اساسی ماركسيسم و غير قابل انفكاك از آن میباشند و از آن جهت كه میشود
نظريات ماركسيستی را از افكار ضد دينی و ضد خدائی جدا كرد ، در دنيای
اروپا كسان زيادی پيدا شدهاند كه ماركسيست هستند و در عين حال ضد دين و
ضد خدا نيستند . ولی البته بدون تجديد نظر در مفهوم منطق ديالكتيك و در
مفهوم ماترياليسم نيز جدا كردن ماركسيسم از ماترياليسم ممكن نيست .