ناگزير است با طبيعت پيرامون خود بستيزد " قابل مناقشه است ، مگر
حيوان برای ادامه حيات خود نيازمند به ستيز با طبيعت نيست ؟ ديگر
اينكه گفت " مبارزه انسان با طبيعت بر منوال يگانه ادامه نمی يابد "
بايد پرسيد چرا ؟ چطور حيوان بر منوال يگانه است و انسان نيست ، راز
اين چيست ؟ بعد میگويد " در هر دورهای به تناسب مقام تاريخی (اقتصادی)
و ميراث فرهنگی انسان و نيز تا اندازهای موافق مقتضيات طبيعی بخود شكلی
میگيرد " .
اين حرف درست است ولی اين همان راز انسانيت انسان است ، انسان يك
موجودی است كه میتواند تجربيات نسل پيشين را به نسل بعد منتقل بكند :
" « الذی علم بالقلم »" يا " « علمه البيان »" انسان مرحله كمال و
تجربههای خويش را به انسان ديگر میآموزد با بيان به انسان معاصر خودش ،
و به انسان بعد بوسيله قلم و كتابتپس راز مطلب باز يك استعداد درونی
است كه در انسان وجود دارد ، و اضافه بر اين تنها مسئله مبارزه با
طبيعت نيست ، استعداد انسان برای نقل فرهنگ به ديگران ، همه در زمينه
مبارزه با طبيعت نيست بلكه آن روح سيراب نشدنی انسان و آن قانع نبودن
انسان . در وقتی هم كه انسان در مبارزه با طبيعت نيست و از ناحيه او
ايمن است انسان را به تلاش و كوشش در راه كمال بيشتر وادار میكند ، مثلا
كوشش انسان برای تسخير كرات ديگر چه ارتباطی با مبارزه با طبيعت دارد
؟ ميل به اين همه پروازها و پرتابها برای تأمين زندگی محدود روی زمين
است ؟ يا نه ، انسان چون انسان است دور پروازی و ترقی و تكامل و
پيشرفت دارد ، اگر به تمام ستارگان كهكشان موجود برسد عطشش برای رسيدن
به كهكشانهای ديگر صد درجه بيشتر میشود ؟ اينها میخواهند حركت تكاملی
انسان را صرفا يك عكس العمل مبارزه با طبيعت بدانند ، نه ناشی از يك
ميل لايتناهی به كمال ، چون اگر اينرا بگويند برای انسان يك مقام خدائی
قائل شدهاند ، چون نمی شود چنين ميلی در انسان باشد و يك قطبی در عالم
وجود نداشته باشد كه انسانرا به سوی خودش بكشد .
در فصل 24 بحثی تحت عنوان " پويائی فرهنگی " دارد . پويائی ترجمه
ديناميزم است و در مفهوم ديناميزم متحول و تكامل خوابيده است ، مخصوصا
در كلمه پويائی مفهوم تكامل خوابيده است . پويائی با دگرگونی متفاوت
است ، ولی آنچه در استدلالهايش میآورد همه مربوط به تغييرات و
دگرگونيهاست ، در عين حال پويائی و تكامل را نتيجه گيری میكند ، با
اينكه استدلالها برای اثبات پويائی كافی نيست و تنها دگرگونيها را
اثبات میكند .
بعد بحث ديگری دارد تحت عنوان " جامعه پويا و جامعه ايستا " كه اين
بحث قابل توجه است ، با اينكه هم ما و هم اينها قائل هستيم كه تكامل ،
ذاتی جامعه انسانی است ، به اين كه جامعه انسانی را متكامل میدانيم ،
پس چرا بعضی از جامعه ها را میبينيم كه به يك حال ايستادهاند ؟ و بعضی
جامعههای ديگر به سرعت پيش میروند . علت اين اختلاف چيست ؟
يك جواب اين است كه : همان جامعههائی كه آنها را ايستا میدانيد در
واقع ايستا نيستند ، تغييرشان خيلی كند است ، و آن جامعههای پويا
تغييرشان سريع و تند است ، ولی بهر صورت سؤال باقی است كه علت اين
اختلاف چيست ؟ و علت اين كندی و تندی چيست ؟ [ مؤلف كتاب " زمينه
جامعه شناسی " ] اينرا معلول يك علت میداند میگويد محيطهای طبيعی فرق
میكند ، البته مقصود آب و هوا نيست . يك اصطلاحی دارند به عنوان
تراوشهای فرهنگی ،
|