لازم می‏آيد .
مسئله سوم ، مسئله اصول اخلاقی است كه مسئله بسيار مهمی است . قدمای‏
ما به چيزی قائل هستند به نام حكمت عملی ، آنها آنچه را كه به اخلاق و
تدبير منزل و جامعه تعلق دارد " حكمت " می‏دانند .
يعنی اينها را يك سلسله حقايق جاودانه می‏دانند كه عقل انسان با قطع‏
نظر از شرايط خاص ذهنی و عينی اين چنين حكم می‏كند . از نظر قدمای ما هر
حكمی كه برای عدالت و راستی و درستی و عفت و نظائر اينها می‏كنيم ،
احكام موقت نيست بلكه جاودانه و هميشگی است ، از همان اول كه عالم‏
بوده است حسن احسان برای احسان و قبح ظلم و عدوان برای ظلم و عدوان‏
ثابت بوده است . ولی ماركسيست‏ها به هيچ اصل اخلاقی ثابت قائل نيستند و
می‏گويند آنچه كه امروز اخلاق است در روز ديگر اخلاق نيست و اخلاق در مسير
" شدن " قرار دارد و ماركس هم آن را وابسته به اقتصاد می‏داند و می‏گويد
در هر زمانی شرايط توليد ، اخلاق خاصی را اقتضاء می‏كند .
تا اينجا سه مشخصه‏ای را كه برای فلسفه " هستی " و " بودن " ثابت‏
است و قهرا نقطه مقابل آنها برای فلسفه " شدن " ثابت است توضيح‏
داديم ، اكنون در اينجا دو مطلب وجود دارد كه بايد بيان نمائيم :
مطلب اول اينكه گاهی اوقات الفاظ و لغت‏ها سبب يك نوع تعبيرها و
تفسيرها می‏شود كه از آن جمله است همين دو كلمه " بودن " و " شدن " .
برای ما اين حرف مفهوم ندارد كه بودن را در مقابل شدن قرار بدهيم ، چون‏
ما " بودن " را در مقابل " نبودن " قرار می‏دهيم و برای ما " شدن "
، " نبودن " نيست همچنانكه تركيبی از بودن و نبودن هم نيست . اين امر
برای ما بسيار ساده است . و در فلسفه‏مان آن را طرح می‏كنيم كه هستی و
وجود در ذات خود تقسيم می‏شود به وجود ثابت و وجود سيال ، يعنی وجودی كه‏
واقعيتش از نوع " بودن " است و وجودی كه واقعيتش از نوع " شدن "
است . در فلسفه‏های ما ، در فعل " بودن " ، يعنی در ماده فعل " بودن‏
" ، زمان وجود ندارد به طوری كه هر سه زمان يعنی بوده و هست و خواهد
بود را در بر داشته باشد ( 1 ) ، بلكه ما از فعل " بودن " يك معنای‏
اعم می‏فهميم . بودن اعم است از شدن و شدن خودش نوعی از بودن است . اما
اينها از اول فرضشان بر اين است كه مفهوم " بودن " مساوی است با
مفهوم ثبات يعنی همان چيزی كه ما از آن تعبير به يكنواخت بودن و در دو
زمان يك جور بودن می‏كنيم و اگر در دو زمان يك جور نبود آن وقت ديگر "
بودن " نيست بلكه " شدن " است . و به همين جهت است كه در فلسفه‏
هگل ، " شدن " را تركيب هستی و نيستی می‏داند ، زيرا هستی از نظر او "
بودن " يعنی " به يك حال بودن " است ، پس هستی و نيستی بايد واقعا
با يكديگر تركيب شوند تا " شدن " بوجود بيايد و شدن يعنی مجموع بودن و
نبودن . و اين سخنی است بی منطق و نادرست و اساس اين تقسيم باطل است‏
و معنای آن اين است كه فلسفه " بودن " شدن را منكر است و

پاورقی :
1 - اين غير از حرف مرحوم آخوند و حرف برخی اصوليين است كه می‏گويند
در افعال ، زمان اخذ نشده است . آنها بحثشان روی صيغه است و بحث ما هم‏
اكنون روی ماده است .