ماركسيسم ، بر كار ، از جنبههای مختلف تكيه دارد ، و لهذا اين فلسفه
را فلسفه كار مینامند .
يكی از آن جنبهها جنبه اقتصادی است كه كار را يگانه ملاك ارزش از نظر
اقتصادی میداند ، يعنی میگويد : همه ارزشهای اقتصادی به وسيله كار بوجود
میآيد و سرمايه هيچ نقشی در ايجاد ارزش ندارد ، و سرمايه را به كار مرده
تعبير میكند ، كاری كه بی اثر است و مولد نيست . از اين نظر ، اين
مكتب ، مكتب كار است .
از نظر انسانی هم باز اين فلسفه ، فلسفه كار است ، چون منكر هر گونه
امر فطری در انسان است ، و معتقد است به اين كه انسان را كار خود انسان
میسازد ، انسان ساخته كار خودش است ، در طول تاريخ اين تغييراتی كه در
انسان پيدا شده است ، نتيجه كار انسان است بلكه نتيجه ابزار توليد ، و
ابزار كار است . نه تنها انسان ابزار میسازد ، ابزار هم انسان را میسازد
، و لهذا آنچه را كه ديگران شخصيت انسان مینامند و احيانا میخواهند برای
آنها ملاكهای فطری قائل شوند ( مثل اخلاق و علم و دين و . . . ) اينها
معتقدند كه همه اينها روبنا است و انسان در شرائط خاصی كه ابزار كار
دارد ، اين روبناها ، برايش پيدا میشود ، و در واقع كار انسان و ابزار
انسان است كه آن ملاكهای انسانی او را برای او ساخته است . پس كار
آفريننده انسان است .
در اينجا ما به دو امر ديگر میرسيم :
يكی نيروی خلاقه كار در مورد خود انسان ، برعكس آنچه ديگران حساب
میكنند كه كار را فعل میدانند و انسان را فاعل و خلاق و مقدم من جميع
الجهات بر افعال خودش مینامند . از نظر ماركسيسم تأثير متقابل است و
كار هم نسبت به انسان خلاق است ، از اين روی برای كار ارزش خلاقيتی قائل
میشوند .
ديگری كه شايد مهمتر است ، يك مسئله اخلاقی است كه در ماركسيسم از
كار نتيجه میشود ، و آن مسئله شرافت كار است . البته مسئله شرافت كار
و دنائت بی كاری يك مسئله قديمی است و سابقه زيادی دارد نه [ تنها ]
از نظر اينها ، شرافت كار به عنوان جوهر انسانيت مطرح است بلكه در
قديم نيز همه برای انسان يك نوع شرافت ذاتی قائل بودند ، و حتی همه
مكتبها ، اعم از الهی و مادی برای انسان يك نوع شرافت ذاتی قائل بودند
، و حتی همه مكتبها ، اعم از الهی و مادی برای انسان نوعی شرافت قائل
هستند كه اين شرافت را برای موجودات ديگر قائل نيستند و در مقدمه
اعلاميه حقوق بشر نيز آمده است كه : به حكم اين كه انسان از يك حيثيت و
شرافت ذاتی برخوردار هست . . . اين شرافت ذاتی چيست ؟ معمولا شرافت
ذاتی را عقل و آزادی ذاتی و طبيعی انسانها میدانند ، يعنی انسان به حكم
اين كه انسان دارای عقل است ، و عقل يك موهبتی است مافوق امور ديگر ،
يا به حكم اين كه انسان تنها موجود آزاد جهان است از شرافت ذاتی
برخوردار است .
اينها ، برعكس كار انسان را ملاك شرافت است انسان میدانند ، كار
سازنده انسان را ، و لهذا برای كار يك نوع شرافت ذاتی و شرافت اخلاقی
قائل هستند ، و ماركس از اين جا يك نتيجهای گرفته است ، و آن اين كه
میگويد : كار فروختن يعنی شرافت فروختن ، مثل اينكه روی منطق خودمان
میگوييم : انسان آزاد در آنچه كه دارد آزاد است ، ولی آزاد نيست كه
آزادی خودش را بفروشد ، نه ، اين كار را نميتواند بكند . ماركس میگويد
اگر كارگر را مجبور كرديد به اين كه كار بكند و مزد بگيرد ، در واقع
انسانيت و شرافت
|