سپس به تكامل جامعه اشاره می‏كند و می‏گويد :
" همچنين يك جامعه را تطور يافته وقتی گوئيم كه اعضای اين جامعه‏
بالنسبه به اعضای يك جامعه ابتدائی در همان حال كه دارای فرق بيشتر از
يكديگر ( بواسطه تقسيم كار مثلا ) هستند پيوستگی بيشتر هم با يكديگر دارند
" .
در تطور اجتماع ، از جمله خصوصيات اينستكه : چون لازمه تكامل عدم‏
تجانس است - هر اندازه تكامل جامعه بيشتر بشود عدم تجانس آن بيشتر
ميشود ، و اين ، خودش يك مسئله مهم جامعه شناسی هم هست . در جامعه‏های‏
ابتدائی افراد با يكديگر متجانس ترند ، و شباهتهای روحی و اخلاقی و نظاير
آن ، بين افراد آن جامعه بيشتر است و لازمه تكامل جامعه اينستكه افراد
بيشتر از يكديگر جدا بشوند ، و يكی علل از خود بيگانگی كه امروزه زياد از
آن سخن می‏رود ، همين تطور جامعه است . برای اينكه جامعه هرچه تكامل‏
بيشتر پيدا ميكند ، تقسيم كار بيشتر ميشود ، و هر چه تقسيم كار بيشتر
ميشود تخصص بيشتر ميشود ، و هرچه تخصص بيشتر بشود ، وجه اشتراك كارها
از بين می‏رود . از طرف ديگر ، مطلبی هست كه در بحث پراكسيس مطرح‏
كرديم : و آن اينكه : كار سازنده انسان است ، و اين حقيقتی است كه ما
هم بنحوی قبول داريم ، يعنی كار ، و نوع آن تأثير دارد بر ساختن انسان كه‏
انسان چگونه باشد ، و چون كارها و تنوع آنها و تباينشان فوق العاده زياد
است ، نتيجه اين ميشود كه انسانها هم تباين فكری و روحيشان زياد ميشود ،
و اصلا هيچكدام از عالم يكديگر خبر ندارند و هر كدام غرق در عالم خودشان‏
هستند ، در نتيجه ، اين يك نوع انسان ميشود و آن نوعی ديگر ، و اين‏
خودش يك بدبختی است برای بشر كه در اثر تكامل جامعه گريبانگيرش شده‏
است ، و چنانچه يك جنبه‏های مشترك برای انسان بوجود نياورند كه اين‏
تفرق و تلاشی را جبران كند ، اساسا جامعه انسانی تهديد ميشود [ به سقوط و
اضمحلال ] چون تكامل جامعه ، افراد را از نظر روحی در وضعی قرار ميدهد كه‏
كانه به انواع متعددی تبديل شده‏اند ، و اختلاف يك انسان با انسان ديگر
در حد اختلاف نوعی از حيوان با نوع ديگر خواهد شد و لذا می‏گويند كه بايد
كاری كرد كه انسان برگردد به حالت اولی ، و اصل اين نظريه مال روسو است‏
، او ميگويد : جامعه بشر را فاسد كرده و بشر اگر بخواهد به حقيقت خودش‏
باز گردد ، هرچه بيشتر بايد به طبيعت و حالت اولی بازگردد ، و هنوز هم‏
حرف او به شكلهای مختلفی مطرح است .
پس تكامل جامعه هرچه بيشتر بشود ، فرد از واقعيت خودش سقوط ميكند .
به تعبير ديگر ، همه افراد انسان از استعدادهای مشابهی برخوردارند ، در
اثر تطور جامعه ، يعنی پيچيده‏تر شدن روابط و متنوع‏تر شدن آنها ، و تقسيم‏
كارها و بوجود آمدن تخصص [ استعدادها به فعليت ميرسند در شكلهای مختلف‏
و انسانها را هم از يكديگر دورتر ميسازد ] .
در مورد تكامل علوم هم همين مطلب صادق است ، و تكامل علوم همانطور كه‏
سبب پيشرفت علوم شده است ، سبب بدبختی آنها نيز شده است ، و علوم از
يكديگر بی خبر شده‏اند ، و چون از يكديگر بی خبر شده‏اند و اصل واحدی بر
آنها حكومت نميكند ، اشتباهات و خلط مبحثهای زيادی بوجود آمده است ،
در قديم شخصی