او معتقد است كه آنچه كه برای انسان اصالت دارد فقط و فقط امور اقتصادی‏
است ، و همه چيز ديگر روبنا است ، اصالت ندارد ، انعكاس ، فرافكنی‏
روابط اقتصادی است ، اخلاق ، دين ، و همه چيز انعكاس است ، " خوب ،
اگر چنين است " پس انسان چه داشته است كه از دست داده و از خود
بيگانه شده است ؟ هيچ .
بله ، در پاسخ اين ايراد يك چيز می‏توان گفت و آن اينكه بگويند - و
اين آخرين حرفی است كه می‏توانند بزنند كه بوسيله اين امور آزادی را از
انسان گرفتند . زيرا هر كدام از اينها به صورت يك معبود و بت در آمدند
و انسان به جای اينكه خودش را بپرستد ، مالكيت ، دولت و خدا را
می‏پرستد .
حال می‏خواهيم بينيم كه آيا آزادی به معنای پابند نبودن به هيچ چيز برای‏
انسان كمال است ؟ آيا آزادی از همه چيز كمال است ؟ آيا يك نفر
كمونيست خود را پابند به اين اصول ( اصول ماركسيسم ) می‏كند يا نه ، از
اينها هم آزاد است ؟ اين كه معنی ندارد كه انسان حتی خود را به اصول‏
انسانيت هم پابند نسازد ، و الا بايد منحط ترين افراد بشر بار يافته‏ترين‏
افراد بشر باشند ، ( 1 ) چون هيچ پايبندی ندارد و هيچ چيزی جلوی آزادی او
را نمی گيرد در صورتی كه اينها خودشان ناچارند قبول كنند كه انسان گاهی‏
از درون خودش اسير می‏شود ، خود اينها انسانهای اسير جاه و پول را
انسان‏های منحط می‏دانند ، يعنی انسان‏های اسير شده در درون

پاورقی :
> می‏گفتند در سايه ماديت انسانيت و ارزش و شرافت انسان از بين‏
می‏رود عكس‏كردند و گفتند انسان در سايه دين از خود بيگانه می‏شود و شرافت‏
خويش را از دست می‏دهد . پس مسأله انسانيت و شرافت مطرح است ( 1 )
نه از دست دادن نيروی مادی والا اگر چنين بود در حيوان هم بايد چنين "
از خود بيگانگی " وجود می‏داشت و ديگر نمی توانستند جواب الهيون را
بدهند .
1 - سؤال : در واقع بحث صغروی می‏شود كه بگوييم تكامل چيست ؟ او هم‏
معتقد است كه سوی كمال بايد رفت .
جواب : كمال چيست ؟ اين مثل همان " گفتار نيك ، پندار نيك ، كردار
نيك " است ، مگر كسی هم در عالم گفته است كه گفتار بد ، پندار بد ،
كردار بد ؟ بحث در اينست كه گفتار نيك چيست .
سؤال كننده : من هم حرفم همين است ، پس بحث صغروی است .
جواب : حرف من اينست كه تا شما برای انسان " خودی " مشخص نكنيد
نمی توانيد از " خود بيگانگی " بگوئيد و با " خودی " كه شما مشخص‏
كرده‏ايد ديگر برای انسان چيزی باقی نمانده است كه از آن بيگانه شده باشد
، حيوانی است از حيوانها كه اگر چه دارای نوعی وجدان است ولی اين وجدان‏
به نوعيتش تعلق ندارد ، اصلش و چگونگيش و رنگش و شكلش وابسته به‏
طبقه اجتماعی است ، علو و دنوش به معنی وابستگی به ابزار توليدی رشد
يافته‏تر است . خوب اگر حيوان است از خود بيگانگی هم ندارد ، زيرا
حيوانيت او سرجای خودش باقی است .
1 - در بحث پراكسيس خواهد آمد كه اينها شرافت را در كار می‏دانند .
عليهذا اصالت كار را از دست دادن مساوی است با از دست دادن شرافت‏
انسانی .