پاورقی : 1 - جدال با مدعی - چاپ اول - ص . 25
ميگويند : آن فعلی اخلاقی است كه مقدمه باشد برای رسيدن به تكامل هر
جامعهای كه به طبقه كهنه و طبقه نو ، طبقه تز و طبقه آنتی تز تقسيم میشود
. عمليات آنتی تزی به هر شكلی كه باشد عمل اخلاقی است ، چون اين عمليات
است كه منتهی به انقلاب ميشود و هر كاری كه منتهی به انقلاب بشود كار
اخلاقی است و اخلاق از نظر آنها نميتواند غايت باشد ، اخلاق وسيله است .
ولی در مكتب اگزيستانسياليسم اخلاق را بعنوان مقدمه چيز ديگر بشمار نمی
آورند بلكه بعنوان يك غايت برای انسان در نظر ميگيرند . اينها مدعی
هستند اخلاق آفريدنی و خلق كردنی است نه رسيدنی ، ارزشهای اخلاقی ارزشهائی
است كه انسان میآفريند ، و اينجاست كه دو مطلب را با هم خلط ميكند يك
وقت ميگويند : آن جامعه نهائی انسانی همان جامعه بی طبقه است و يك
وقت میگويند : جامعهايست كه بنياد آن جامعه براساس ارزشهای اخلاقی باشد
. يك ماركسيست از آن جهت كه ماركسيست است هيچ وقت اينجور حرفی
نميزند و [ لذا ] در اين حرف يك رگ اگزيستانسياليستی وجود دارد .
اگزيستانسياليستها هم اصل را در عالم پوچی ميدانند ولی ميگويند انسان
رسيده است به حدی كه ميتواند به زندگی خودش معنی و ارزش بدهد ، جنبه
بايستنی بدهد . هيچ چيزی در عالم نيست كه بايستنی باشد تنها انسان است
كه ميتواند خودش را بايستنی و با ارزش بكند ، و انسان يگانه موجودی
است كه در عالم به آزادی رسيده است ، و به خلاقيت رسيده است و ميتواند
خودش را بيافريند ، و نيز ارزشهای اخلاقی را بيافريند و زندگی بر بنياد
ارزشهای اخلاقی آفريده انسان ، همان زندگی انسانی است . اين ، دو بيان
مختلف است كه اينها برای فرار از پوچی دارند . مجادل وقتی میخواهد
ارزشهای اخلاقی را براساس اگزيستانسياليسم بيان بكند اينجور ميگويد :
" انسان با جهان دو گونه تماس دارد ، يكی تماس برای شناختن دوم
تماس برای ارزش دادن . . . هدف و نتيجه تماس اخلاقی انسان با جهان ،
آفريده شدن سيستمی از ارزشها است : " ( 1 )
[ يعنی ] : نه اينكه ارزشی وجود دارد و ما كشف ميكنيم در اخلاق ما
ميگوييم كه يك ارزشهائی واقعا وجود دارد و انسان كشف ميكند و بعد ، فعل
اخلاقی اينستكه انسان خودش را با اين ارزشها تطبيق بدهد . ما ميگفتيم كه
انسان فعل اخلاقی را خلق ميكند ، خودش را بر معيار ارزشهای اخلاقی
میآفريند ولی برای خود اين ارزشها ، خير و فضيلت يك واقعيتی قائل بوديم
، يعنی كأنه يك مدل مشخصی انسان قبلا كشف ميكرد و بعد خودش را براساس
آن مدل میساخت و اگر ميگفتند انسان كامل كيست ، ميگفتيم انسان آن كسی
است كه چنين و چنان باشد ، و انسان خودش را بايد براين اساس و اين شكل
بسازد . ولی اينها يك كمالی با قطع نظر از اعتبار انسان قائل نيستند و
حتی كمال بودن كمال را هم مخلوق انسان ميدانند ، و ميگويند حتی ارزش
بودن ارزش را هم انسان ميدانند ، و ميگويند حتی ارزش بودن ارزش را هم
انسان میآفريند ، و انسان به فلان موضوع ارزش ميدهد نه اينكه ارزشش با
قطع نظر از انسان وجود دارد ، عمده حرف اينها ، اينست .
سپس مجادل میگويد :
پاورقی : 1 - جدال با مدعی - چاپ اول - ص . 25 |