دو استفاده اساسی ماركس از فوئر باخ
ماركس اين دو قسمت را از او استفاده كرده است ، يعنی اولا نفی ايدهآليسم و بازگشت به ماترياليسم يعنی انكار هر گونه وجود ماوراء الطبيعه را و اينكه وجود منحصر در ماده است . و ثانيا مسئله انسانگرائی را كه برای اينها خيلی با ارزش شد ، يعنی تا قبل از فوئر باخ ماده گرائی مساوی بود با يك نوع خودپسندی پست و منحط ، يعنی همين چيزی كه ما الان میگوييم ، يا انسان بايد انسان باشد و صفات عالی انسانيت را داشته باشد كه اين ملازم با خداپرستی است ، انسانيت ، شرافت اخلاق و اين چيزهائی كه ارزشهای انسانی ناميده میشود ، آنوقت در انسان برقرار می شود كه انسان خداپرست باشد ، و انكار خدا مساوی است با سقوط در حيوانيت و شهوتپرستی و خودپرستی و انحطاط ، تا قبل از فوئر باخ اين مطلب از اين نظر يك امر مسلمی انگاشته میشد كه لازمه ماده پرستی سقوط در حيوانيت است . اكنون فوئر باخ نظريهای آورده است كه هم فال است و هم تماشا ، يعنی از يك طرف خدا را نفی كرده است و از طرف ديگر يك فلسفه برای اخلاق به وجود آورده است ، كه هم میشود انسان شريف و با اخلاق بوده و هم منكر خدا ، بلكه اعتقاد به خدا اصول اخلاقی را از انسان سلب میكند و لهذا اينها میگويند اخلاق دينی اخلاق نيست ، چرا اخلاق نيست ؟ چون اخلاق آن چيزی است كه اصالت داشته باشد در انسان ، و در صورتيكه انسان راستی و درستی و اينها را انجام بدهد به طمع پاداشی كه موجود ماورائی میخواهد بهپاورقی : 1 - به كتاب سير حكمت در اروپا و كتاب قصة الفلسفه احمد امين مراجعه شود .