درس چهارم : اصل تضاد - ( 4 )
حكمای ما در عين اينكه اجتماع نقيضين ، و اجتماع ضدين را محال ميدانند ، بعضی جاها ، مسائلی را بشكلی طرح كردهاند كه گوئی در آنجا اجتماع نقيضين يا ضدين را جايز دانستهاند ، كه موارد آن را در درسهای پيش ذكر كرديم و گفتيم آنچه كه در اين موارد گفتهاند با حرفهای ديگرشان مخالف نيست ، توضيح داديم كه تعبير را در آنجاها ، با چه عنايتی گفتهاند . مطلب ديگر اينكه ، قبل از هگل هم بعضی قائل به اين بودند كه وضع كار عالم براساس اينستكه هر شيئی ضد خودش را بوجود میآورد و بعد اين دو وضع باهم تركيب ميشوند و وضع عاليتری را بوجود میآورند ، ولی آنها اسم اين را ديالكتيك نگذاشته بودند . ولی هگل آمد همين مثلث را گرفت و آنرا بگونهای ديگر تفسير كرد . تفسير ديگران به همين نحو ساده بود كه جريان طبيعت به اين نحو است كه هر وضعی وضع مقابل خود را بوجود میآورد ، مثل نوعی قانون عمل و عكس العمل بعد از جدال و تنازع ميان ايندو ، وضع ثالثی بوجود میآيد . اينرا ديگران گفته بودند ولی نه آنرا ديالكتيك ميناميدند و نه اينرا بعنوان جمع ضدين و جمع نقيضين تلقی كرده بودند ، هگل برای اولين بار تفسير جديدی برای اين وضع كرد و گفت اين ، همان تناقض است ، و هر چيزی بالضروره در بطن خودش وضع مقابل خودش را دارد ، انكار خودش و نفی خودش را بالقوه دارد . البته از هگل نميتوان پرسيد كه بالقوه دارد يا بالفعل . اين سؤال به پيروان مادی او متوجه است . چون هگل برای اولين بار اين مسئله را طرح كرد كه فلسفه برای توضيح جهان است نه تعليل آن ، زيرا با تعليل نميتوان جهان را توضيح داد ، و تقريبا ميخواست بگويد : همه تعليلها را