توجيه اول :
توجيه اول اين است كه انسان يك انگيزههائی دارد كه برای تأمين نيازها و احتياجات فردی است ، مثل اينكه مثلا گرسنه است باعث و انگيزه پيدا ميكند كه غذا بخورد ، و نظاير اينها . انسان يك نوع انگيزههای ديگر دارد كه انگيزههای نوعی است يعنی واقعا دوست دارد چيزی را كه آن چيز برای خودش نيست ، برای غير است ، دوست دارد غير سير بشود همچنانكه دوست دارد خودش سير بشود ، خدا انسان را اينجور آفريده است . اگر اين توجيه را بپذيريم ، آن حرف آقای طباطبائی خلل پيدا ميكند كه ميگفتند : دستگاه احساسی انسان متطابق با دستگاه طبيعی و تكوينی اوست ، يعنی هر چه كه طبيعت فردی و شخصی او به سوی آن حركت ميكند ، دستگاه احساساتی و انگيزهای او هم در خدمت آنست ، قهرا ايشان اصل استخدام را يك اصل عمومی ميگيرند ، و توجيه ذكر شده با حرف ايشان منافات دارد . [ چون طبق اين توجيه ] يك كار ، يك نوع كار ، اگر به خود فرد بر گردد ، ميشود عادی و مبتذل ، خود آن كار عينا وقتی به غير برگردد ، ميشود متعالی و مقدس ، غيريت ملاك تقدس و خوديت ملاك عدم تقدس ميشود . هرچه برای خود بود ، عادی و مبتذل است و اگر برای غير بود عالی و مقدس است ، يا به تعبير ديگر اگر برای خود بود برای فرد است [ و میشود كار غير اخلاقی ] و اگر برای غير بود ، و برای انسان بماهو انسان بود ، يعنی انگيزه كلی انسانها بود و به همه انسانها تعلق گرفت ، اين ميشود اخلاقی . پس معيار اخلاقی بودن و غير اخلاقی بودن ، به يك تعبير خود بودن و خارج از خود بودن است و به تعبير ديگر ، فردی بودن و كلی بودن است ، كليت است كه ارزش ميدهد به كار ، با اينكه ماهيت فعل ، با فعل فردی فرق نكرده است . پس درست است كه خوبی به معنای اينستكه من دوست دارم ولی يك وقت دوست دارم برای خودم ، و يك وقت دوست دارم برای ديگران ، و قهرا آنچه كه برای ديگران دوست دارم و خير و نفع ديگران در آنست ، جنبه كليت پيدا ميكند و جنبه دوام پيدا ميكند ، و قهرا [ روی اين نظريه ] اخلاق هم كلی ميشود و هم دائم ، و كار اخلاقی ميشود " كاری كه از دوست داشتن خير و نفع ديگران سرچشمه بگيرد " و اين ميشود يكاصل كلی دائم و اين تعريف از اخلاق ، چيزهائی مانند دروغ مصلحت آميز را هم توجيه ميكند . " راستی " چرا خوب