آيا يك سلسله بايدهای كلی و مطلق كه همه انسانها مانند يكديگر در آنجا
حكم ميكنند داريم يا نه ؟ كه هر وجدانی درباره آنها حكم يكسان داشته باشد
، و همه ملهم به آن باشند " « فألهمها فجورها و تقواها " " و اوحينا
اليهم فعل الخيرات »" كه از نظر ايشان ( آقای طباطبائی ) باو اوحينا
اليهم فعل الخيرات مفهومش فرق دارد آيا چنين بايدهائی داريم يا نداريم
؟ و اگر داريم ، بنابراين مبنی كه هر بايدی برای رسيدن بمقصدی است اين
بايدهای كلی چگونه توجيه ميشوند ؟ اتفاقا از اينجا ما به نتايج عالی
ميرسيم ، همين قدر كافی نيست كه در فرق ميان حكمت نظری و حكمت عملی
بگوييم : آن ، يك سلسله " استها " است . و اين ، يك سلسله "
بايدها " . مطلق " بايد " ، برای تفسير حكمت عملی كافی نيست ، حكمت
عملی بالاخره حكمت است ، و حكمت مربوط به امور كلی است ، پس حكمت
عملی به بايدهای كلی بايد تفسير شود ، والا در هر كاری ، هندسه ، صنعت .
و غيره يك سلسله بايد ، هست ، اينها كه حكمت عملی نميتوانند باشند .
بحث در بايدهای كلی است كه همه اذهان آن بايدها را دارند ، پس ناچار
آن بايدها ، بايد برای مقصدهائی باشد كه آن مقصدها فردی و جزئی نباشند .
[ بعبارت ديگر ] مسئله مهم در اين باب اينستكه : اساسا مسائل اخلاقی
را از چه راه ميشود ثابت كرد ؟ و از چه راهی ميشود برهان اقامه كرد كه
اين اخلاق خوب است ، و آن اخلاق خوب نيست ، آقای طباطبائی كه تصريح
ميكنند كه اينها برهان بردار نيست ، برهان در امور اعتباری نمی آيد ،
فقط از راه لغويت ميشود اينها را ثابت كرد ، يعنی چيزی اگر ذهن اعتبار
ميكند ، برای هدف و مقصدی است ، و اگر به آن هدف خودش نرساند باطل
است ، غير از راه لغويت راه ديگری ندارد يك امر عينی نيست كه ما
بخواهيم تجربه كنيم ، نه از طريق قياسی و منطقی و نه از طريق تجربی ، اما
از طريق قياسی به دليل اينكه مبادی قياس بايد از بديعيات اوليه يا
محسوسات و يا وجدانيات يا مجربات باشد ، در صورتيكه حكمت عملی مربوط
است به مفهوم خوب ، و بد و مفهوم خوب و بد از بايدها نبايدها انتزاع
ميشود و بايدها و نبايدها ، تابع دوست داشتنها و دوست نداشتنها است و
دوست داشتن و نداشتن در افراد يكسان نيست ، مردم بحسب وضع شخصی و
منافع شخصی هر كدام و هر دسته و يا هر طبقه و يا هر ملت ، و يا پيروان
هر عقيده هدفها و خواستههای متفاوت دارند و هر گروهی چيزی را دوست
میدارد ، پس بايدها و نبايدها ، و قهرا خوبيها و بديها كاملا امور نسبی و
ذهنی ميباشند ، پس معانی اخلاقی يك سلسله امور عينی نيست كه قابل تجربه
و يا قابل اثبات منطقی باشد ، تجربه يا قياس صرفا در امور عينی جريان
میيابد .
اكنون بايد مسأله را در دو مرحله بررسی كنيم : يكی اينكه ببينيم آيا
عملا يك احكام مشترك و كلی و دائم در وجدان افراد وجود دارد يا ندارد [
كه اين صغری را از راه تجربه بايد بدست بياوريم ] . يعنی آيا علاوه بر
خوبی و بديهای موقت و جزئی و فردی كه
|