است يا جزء علت است ؟ ممكن است شما قبول بكنيد كه علت تامه است ،
صحبت در اينست كه اين برگشت به همان گفتههای قدما است و سخن تازهای
نيست ، اگر كسی بگويد نمی تواند اين علت تامه باشد ، و جزء علت است ،
پس جهان را بايد اينجور توجيه بكنيم كه برای جهان يك جريان سفلی قائل
بشويم و يك جريان علوی ، جريان سفلی را علل معده بدانيم و علت موجبه را
جريان علوی و مافوق بگيريم ، اگر هم كسی اين را علت تامه بداند و علت
مافوق را قبول نكند از راه ديگر بايد وارد شود ، نه از راه ديالكتيك ،
از ديالكتيك كه كاری ساخته نيست .
اگر اينها همه حرفهای هگل من جمله " اصل دليل " و استنتاج را قبول
میكردند میتوانستند دم از ضرورت ذاتی بزنند ، ولی وقتی به قول خودشان
پوستههای ايدهآليستی منطق هگل را دور ريختند قهرا مسئله ضرورت ذاتی هم
دور ريخته شد و باز برگشتند به همان " اصل عليت " پس اينكه میگويند
" ديالكتيك ما را مصممانه از علت بيرونی بی نياز میسازد " سخنی است
پوچ و بی اساس .
از ديالكتيك هيچ چيز ساخته نيست ، در حقيقت اينها دست به يك نوع
تقلب میزنند ، از يك طرف آن جنبههای عقلانی هگل را كه ريشه ضرورتهای
منطقی است رد كردند ، همچنانكه ما هم از قديم آنها را رد میكرديم ، و از
طرف ديگر امری را كه فقط روی آن اساس درست بود ، يعنی ضرورت ترتب
ضدی بر ضدی و محال بودن تخلف ضد از ضد خودش را پذيرفتند . هگل كه چنين
سخنی میگفت از باب اين بود كه پيدايش ضد را از ضد خودش يك ضرورت
عقلی و منطقی میدانست كه عقل جز اين نمی توانست دربارهاش فكر بكند ، و
آنچنان ضرورتی فقط با فلسفه ايدهآليستی ( به قول اينها ) جور در میآيد ،
كه نيازی به ماوراء نداشته باشد چون ترتب ضدی بر ضد عقلی بود و حال آنكه
اين فلسفه به قول خودشان علمی است ، و هرگونه ترتب عقلی را كه غير حسی
باشد قبول ندارد . ترتب حسی چيست ؟ ترتبی است مثل ترتب مرغ بر جوجه و
جوجه بر مرغ و مانند آن ، يعنی باز برگشت به قضايای وجودييه ما قبل هگل
( مثلا هيوم ) خوب ، ما فرض میكنيم كه حس و تجربه كه مبنای فكری اينها
است به ما نشان میدهد كه در عالم از هر شيئی كه چيزی به وجود میآيد ، ضد
آنست ، و باز از آن ضد هم ضد ديگر در مرتبه كاملتر بوجود میآيد ، فرض
میكنيم كه چنين باشد ، كی ما میتوانيم بگوييم چنين چيزی مقتضای ضرورت
منطقی است ، و غير از آن محال است به چه دليل میتوانيم بگوييم غير از
آن محال است ؟ امری كه متكی بر حس و تجربه است ، چطور میتواند غير از
خودش را نفی كند ، مكرر گفتهايم كه اينها بنا را بر اصل حسی و تجربی
بودن و به قول خودشان علمی بودن گذاشتهاند ، و در نتيجه حتی خود عليت را
هم نمیتوانند ثابت بكنند ، چون عليت يك مفهوم فلسفی است و مفهوم علمی
نيست ، همه علما آن را قبول دارند بدون اينكه هيچ علمی بتواند اثباتش
كند ، اصل ضرورت ترتب معلول بر علت تامه باز يك اصل فلسفی است ، و
الا كدام لابراتوار میتواند ضرورت را تأييد بكند و حكم به امتناع تخلف
معلول از علت بكند ، تازه بعد از اينكه ما مماشاتا قبول بكنيم كه علم
میتواند ضرورت را اثبات بكند ، باز بحثی كه هميشه بوده كه آيا علتهای
محسوس ، برای معلولهای محسوس تمام العله هستند يا جزء العله ، مطرح
میشود ( كه البته يك بحث صغروی است ) و سؤال سرجای خودش باقی است .
|