وجوه اشتباه هگل از نظر ما :
با بيانی كه در درسهای پيش گذشت ، روشن ميشود كه اين حرف چه اشتباه
مقام اثبات و مقام ثبوت معكوس است ، ( وقتی كه در مقام اثبات آن
شيئی علت است كه در مقام ثبوت معلول است ) .
پس هگل كه میگويد : هر وضعی وضع مقابل خودش را بوجود میآورد ، يعنی
استنتاج ميشود و از نتيجه شدن وضع دوم از وضع اصلی ، وضع سوم بوجود میآيد
و تركيب عقلی ميشود ، و تمام اين جريان عقلی الگوی خارج است و اولين
مقوله را ، مقوله هستی ميدانست ، و ميگفت " هستی محض " نيست و فورا
میگفت كه از هستی و نيستی استنتاج ميشود ( مثل هر اصالت الماهيتی كه
وجود را امر اعتباری ميداند و هستی نامتعين را مساوی با نيستی ميداند ) و
نيستی در درون هستی راه مييابد ، پس عقل اول هستی را تصور ميكند كه وضع
اصلی و تز است ، بعد وضع مقابل يعنی نيستی در برابرش پيدا ميشود . و در
اثر پيدا شدن وضع مقابل ، در برابر نيستی و تركيب شدن آندو ، " شدن "
بوجود میآيد كه همان حركت و صيرورت است ، از نظر او در " شدن " هستی
و نيستی كه نقيض هم هستند در يكديگر حل شدهاند .
به اين شكل ، هگل آمد تناقض را در مفهوم ديالكتيك وارد كرد ، و گفت
: ديالكتيك عبارت است از جمع شدن نقيضها و حل شدن و تركيب آنها با
يكديگر ، و گفت دو نقيض تا تركيب نشدهاند باهم نقيضند ولی در مرحله
بالاتر نقيضها باهم آ شتی ميكنند كه البته از نظر ما روشن است متضادهائی
كه باهم تركيب ميشوند و باهم آشتی ميكنند ، متضادين باب تقابل نيستند [
چه رسد به اينكه نقيضين باشند ] بلكه متضادين باب شرور هستند و هگل
اينها را باهم خلط میكند [ و همين خلط منشأ اشتباهات بزرگ ميشود ]
پس بنابر اين ، كاری كه هگل كرده است ، اين نيست كه تضاد را در
استدلالها وارد كرده باشد تا سبب پيشرفت استدلال شود . بلكه كار هگل
اينستكه : اولا ، ديالكتيك سقراط را قانون طبيعت دانست ، نه فقط قانون
استدلال ، كه به ذهن و فكر مربوط ميشود ثانيا : ديالكتيك را به جنگ
نقيضها و جمع آنها در مركب و آشتی آنها تفسير كرد ، كه احدی قبل از او
اين حرفرا نزده بود ولی بهر حال آنچه كه در ميان متأخرين از فلاسفه اروپا
مختص به هگل است ، اينستكه : هر سنتزی را واقعا سازش نقيضها ميداند .
وجوه اشتباه هگل از نظر ما : با بيانی كه در درسهای پيش گذشت ، روشن ميشود كه اين حرف چه اشتباه |