سؤال از تكامل است ، تاكنون سخن از دين بود كه مادی گرائی فوئر باخ ،
از يك طبيعت گرائی ساده ، تبديل شد به يك مادی گرائی تحولی جدلی ، يك‏
مادی گرائی كه از يك طرف براساس تحول و حركت است و از طرف ديگر
براساس جدل و تضاد است ، پس اين مادی‏گرائی براساس اصل مسالمت بين‏
اشياء نيست ، آنچنانكه تفكرات قديم اين جور بوده هم چنانكه براساس‏
ثبات و يك نواختی هم نيست .
حالا اينجا يك مسئله ديگر مطرح است ، و آن اينكه اين ماديت كه ماديت‏
جدلی و تحولی است ، ماديت تكاملی هم هست ، يعنی معتقد است كه اين‏
تحول و دگرگونی در يك سطح باقی نيست ، طبيعت به طور خودكار و خودرو ،
رو به تكامل می‏رود .
در گذشته ، اين مطلب توجيه شد كه طبيعت چگونه خالق خودش است ، چون‏
وقتی بنا شد اصل " آنتی تز " و انكار خود و بيگانه شدن با خود برای هر
شيئی يك اصل ضروری باشد و بعد هم ، لازمه انكار خود ، تضاد با خود ، و
لازمه تضاد با خود حركت و تحول باشد ، پس نتيجه می‏گيريم كه طبيعت خودش‏
در ذات خودش ، خودش را خلق می‏كند و خودش را بوجود می‏آورد ، و يك نوع‏
پيوستگی ميان طبيعت وجود دارد ، با يك نوع تناسل كه هر مرتبه سابق ،
پدر مرتبه آينده است ، خودرو ، بدون اينكه نيروئی غير از خودش در كار
باشد .
ولی مسئله چيز ديگری است و آن اينكه : در طبيعت تنها تحول و تضاد به‏
صورت ساده نيست ، بلكه اين تحول بصورت تكامل وجود دارد .
حالا ما می‏خواهيم ببينيم اين تحول و تكامل روی چه اصلی است ؟ آنها
می‏گويند : حركت در جهت يك صعود دائمی است ، يعنی حركت افقی نيست ،
بلكه عمودی است ، رو به بالا و صعود است ، خوش بينانه و ضد پوچی است‏
نه پوچ و يأس آور .
بدين وسيله می‏خواهند فلسفه مادی را از يك گرداب نجات بدهند ، و آن‏
مسئله پوچی است ، چون گفته می‏شود كه فلسفه مادی به پوچی منتهی می‏شود ،
زيرا برای حركت جهان يك غايتی قائل نيست ، بلكه می‏گويند طبيعت به‏
مقتضای ذات خودش دائما در حال گردش و دگرگونی است ، و حركت برای‏
حركت و دگرگونی برای دگرگونی است و غايتی در كار نيست . اينستكه يك‏
حالت تكرار مكررات در طبيعت پيش می‏آيد ، مثلا از نظر ماديون قديم عالم‏
از ازل همين طور بوده و تا ابد چنين خواهد بود ، هميشه مرغ بود و تخم مرغ‏
و مرغ و تخم مرغ و . . .
پدر و مادری بودند و انسانی و باز پدر و مادری بودند و انسانهائی و . .
. در آينده هم همين جور . خوب ، آخرش چه می‏شود ؟ هيچ ، يك حركت پوچ ،
هر موجودی در نهايت امر به فنا می‏گرايد و وقتی وجود پايانش فنا باشد ،
معنايش پوچی است .
مسئله تكامل می‏خواهد به كمك همان اصلی كه در مسئله انسان و اصل كلی‏
گفتيم ( و آن اينكه : طبيعت در هر مرحله‏ای يك نقش تازه و بديعی می‏آورد
غير از آنچه كه در سابق بوده ، چيزی بوجود می‏آورد در سطح بالاتر ، از
پله‏ای می‏رود به پله بالاتر . . . )