يك معنای تكامل اين است كه شيئی حركت می‏كند و وجود ناقص آن تبديل‏
به وجود كامل می‏شود ، مثل بچه كه بزرگ می‏شود . تكامل واقعی همين است ،
كه يك حركت در درون شيئی متكامل داده و واقعا تحول به معنای واقعی كلمه‏
بوجود آمده است كه البته اينهم باز دو جور است ، يكی تكامل فردی ،
ديگری تكامل نوعی داروينی كه هر نسلی از نسل پيشين كاملتر است ولی زمينه‏
كمال هر نسلی در نسل پيش فراهم شده است .
يك نوع تكامل ديگر داريم كه معنايش جانشين شدن كامل است به جای‏
ناقص ، نه اينكه ناقص متحول به اين كامل شده باشد ، بلكه يك وجود
مباين با اين كامل دارد ، و آن رفته است و كامل سر جای آن قرار گرفته‏
است .
فرق ميان اين دو نوع تكامل شبيه فرقی است كه ميان حرف عرفا و فلاسفه‏
در مورد تغيير در عالم ، وجود دارد هر دو گروه قائل به تغيير هستند و
می‏گويند در هر لحظه عالم نو می‏شود ، ولی حرف عرفا اين است كه عالم در
هر لحظه معدوم می‏شود و از نو موجود می‏شود ، نظير آنچه متكلمين در باب‏
اعراض می‏گفتند ( تجدد امثال ) . معنای حرف عرفا معدوم شدن و موجود شدن‏
است ، نه اينكه قبلی به بعدی متبدل می‏شود . فلاسفه با منطق خودشان اين‏
حرف را قبول ندارند و تازه می‏خواهند حرف عرفا را موافق نظر خودشان‏
توجيه كنند ، و می‏گويند : تغيير در عالم به صورت حركت است ، يعنی يك‏
اتصال واقعی ميان مراتب وجود دارد و مرتبه قبلی متحول می‏شود به مرتبه‏
بعدی ، و يك استمرار واقعی در كار است .
مثالی كه سابقا ذكر كرديم مثال خوبی بود مثل معلم سر كلاس كه يك سال‏
مثلا در كلاس اول تدريس می‏كند در ضمن مطالعه هم می‏كند و زحمت می‏كشد و از
نظر علمی ترقی می‏كند سال ديگر كه می‏خواهد در همان كلاس اول تدريس كند
آمادگی و زمينه بهتری دارد و اين آمادگی بيشتر و بهتر مستند به ترقی و
تكامل حقيقی خود شخص و علم و نفس اوست ، اما اگر آن معلم نسبت به سال‏
قبل تغييری نكند او را برداريم و يك معلم ديگر به جای او بگذاريم كه از
او كاملتر باشد ، در اينجا هم گفته می‏شود ، كلاس ما از نظر معلم سير
تكاملی كرده است اما اين تكامل ، تكامل اعتباری است تكاملی نيست كه‏
معلم ناقص متحول شده باشد به معلم كامل ، بلكه ناقص برداشته شده است و
كامل به جای آن گذاشته شده است و در هر دو مورد در عرف امروز كلمه‏
تكامل بكار می‏رود .
حالا ببينيم تكامل ابزار توليد از كدام نوع تكامل است ؟ از تكامل نوع‏
اول است يعنی تحول ناقص به كامل ، يا فسخ شدن ناقص و جانشين شدن كامل‏
به جای او ؟ بدون شك دومی است . همچنين تكامل قوانين در جامعه به همين‏
شكل دوم است ، نسخ شدن قانون ، و جايگزين شدن قانون كاملتری به جای آن .
كار فيلسوف كه تميز دادن امور اعتباری است از امور حقيقی ، شكافتن‏
همين جور مسائل است ، كه يك تكامل را كه يك مجاز در آن دخالت دارد با
تكامل واقعی اشتباه نكنند . مثلا درباره اديان كه لفظ تكامل به كار برده‏
می‏شود از باب همان تكامل مجازی است ، فسخ شدن پاره‏ای از قوانين دين‏
سابق و جانشين شدن قوانين جديد به جای آن نه