می‏گويند : اصلا فضل بن سهل شيعه بوده [ و در اين موضوع ] حسن نيت داشت و
می‏خواست واقعا خلافت را [ به خاندان علوی ] منتقل كند . اگر اين فرض‏
صحيح باشد بايد حضرت رضا با فضل بن سهل همكاری كند ، به جهت اينكه‏
وسيله كاملا آماده شده است كه خلافت منتقل شود به علويين ، و حتی نبايد
بگويد من قبول نمی‏كنم تا تهديد به قتلش كنند وبعد هم كه قبول كرد بگويد
بايد جنبه تشريفاتی داشته باشد ، من در كارها مداخله نمی‏كنم ، بلكه بايد
جدا قبول كند ، در كارها هم مداخله نمايد و مأمون را عملا از خلافت خلع يد
كند .
البته اينجا يك اشكال هست و آن اين كه اگر فرض هم كنيم كه با همكاری‏
حضرت رضا و فضل بن سهل می‏شود مأمون را از خلافت خلع كرد ، چنين نبود كه‏
ديگر اوضاع خلافت رو به راه باشد ، چون خراسان جزئی از مملكت اسلامی بود
، همين قدر كه به مرز ری می‏رسيديم ، از آنجا به آن طرف ، يعنی قسمت‏
عراق كه قبلا دارالخلافه بود ، و نيز ح جاز و يمن و مصر و سوريه وضع ديگری‏
داشت ، آنها كه تابع تمايلات مردم ايران و مردم خراسان نبودند و بلكه‏
تمايلاتی بر ضد اينها داشتند ، يعنی اگر فرض هم می‏كرديم كه اين قضيه به‏
همين شكل بود و عملی می‏شد ، حضرت رضا در خراسان خليفه بود ، بغداد در
مقابلش محكم می‏ايستاد ، همچنانكه تا خبر ولايتعهد حضرت رضا به بغداد
رسيد و بنی العباس در بغداد فهميدند كه مأمون چنين كاری كرده است فورا
نماينده مأمون را معزول كردند و با يكی از بنی العباس به نام ابراهيم بن‏
شكله - با اينكه صلاحيتی هم نداشت بيعت كردند و اعلام طغيان نمودند ،
گفتند ما هرگز زير بار