پيغمبر چنين جرأتی را به خود نمیداد كه به روی اينها شمشير بكشد ، ولی من
كشيدم و افتخار میكنم كه كشيدم میگويد : « بعد ان ماج غيهبها » . [ چشم
اين فتنه را در آوردم ] پس از آنكه دريای ظلمت داشت موج میزد و موج
تاريكی بالا گرفته بود ( 1 ) " « و اشتد كلبها » " اين جمله عجيب است
: و كلبش داشت فزونی میگرفت كلب يعنی هاری . سگ وقتی كه هار میشود و
به اصطلاح عاميانه ديوانه میشود ، بيماری خاصی پيدا میكند . وقتی كه اين
حيوان اين بيماری را پيدا میكند ، ديگر آشنا و غير آشنا و صاحب و غير
صاحب نمیشناسد ، به هر انسانی يا حيوانی كه میرسد گاز میگيرد و نيش
خودش را در بدن او فرو میكند و بعد ، از لعاب دهان او ميكروب اين
بيماری وارد خون طرف میشود ، و بعد از مدتی او هم هار میشود . يعنی يك
سگها را گر يك اسب را بگزد ، آن اسب بعد از مدتی هار میشود ، اگر يك
انسان را هم بگزد ، آن انسان بعد از مدتی هار میشود . علی ( ع ) میگويد
اين مقدس مابها به صورت يك سگ هار در آمده بودند و مانند
پاورقی :
. 1 يعنی بعد از اينكه اصلا اوضاع شبهه ناك و شك آميز و ترديد آور شده
بود . ابن عباس هم كه میرفت اينها را میديد شك میكرد . فضا مه آلود
بود . خودش فرمود افقها را مه گرفته است . وضع ، وضعی نبود كه يك
سرباز مسلمان كه میخواهد به نام اسلام به جنگ برود اطمينان داشته باشد كه
به نفع اسلام كار میكند . وقتی كه مقابل میشد با يك عدهای كه میديد از
خودش عابد و زاهدترند ، از خودش كمتر گناه میكنند ، از خودش بيشتر
نماز میخوانند و آثار عبادت را در وجهه و چهره اينها میديد ، دست او
تكان میخورد ، اگر شمشيرش بالا میرفت ، دستش میلرزيد ، دلش میلرزيد كه
من چگونه به روی اينها شمشير بكشم ، و اگر علی و ركاب علی نبود و اگر آن
افرادی كه در ركاب علی بودند اطمينانشان به علی نبود محال بود كه به روی
اينها شمشير بكشند . اوضاع خيلی شبهه ناك بود وحق هم داشتند ، ما و شما
هم اگر میبوديم دستمان به آن طرف نمیرفت .