نمیگردد . گفتند : يا مالك را برگردان يا همين جا با اين شمشيرهای
خودمان ( بيست هزار نفر بودند ) قطعه قطعهات میكنيم . تو داری با قرآن
میجنگی ؟ ! علی پيغام داد : " مالك اگر میخواهی علی را زنده ببينی
برگرد . قضيه حكمين پيش آمد . گفتند دو نفر حكم ( داور ) معين كنيم ،
حالا ديگر قرآن به ميان آمده . بسيار خوب ، داور معين كنيم . آنها عمر و
عاص شيطان را معين كردند . علی ، ابن عباس عالم دانشمند زيرك را
پيشنهاد كرد . گفتند : خير ، ابن عباس پسر عمويت است ، قوم و خويش
توست ، ما بايد يك كسی را انتخاب كنيم كه با تو قوم و خويش نباشد .
فرمود : مالك اشتر . گفتند نه ، ما مالك اشتر را قبول نداريم . چند نفر
ديگر را هم قبول نكردند . گفتند ما فقط ابوموسی اشعری را قبول داريم .
حالا ابوموسی كيست ؟ آيا جزء لشگريان علی است ؟ نه ، ابوموسی كسی است
كه قبلا حاكم كوفه بوده و علی عليه السلام او را از حكومت كوفه معزول كرده
است . يك آدمی است كه اصلا در دلش با علی عليه السلام دشمنی دارد .
ابوموسی را آوردند . ابوموسی هم گول عمر و عاص را خورد و آن حقهای كه به
بازی شبيهتر بود از امر جدی ومكرر شنيدهايد رخ داد . وقتی كه فهميدند گول
خوردهاند ، گفتند اشتباه كرديم . حالا كه میگويند اشتباه كرديم ، اقرار آن
اشتباهشان اشتباه ديگری است ، نگفتند اشتباه كرديم آن روزی كه از جنگ
با معاويه دست برداشتيم و ما بايد میجنگيديم ، اين ، جنگ با قرآن نبود
، جنگ له قرآن بود نه عليه قرآن . گفتند : نه ، آن درست بود . و نگفتند
اشتباه كرديم كه ابوموسی را معين كرديم ، بايد تسليم ابن عباس میشديم يا
مالك اشتر را می فرستاديم ، گفتند اساسا اينكه ما قبول كرديم در دين خدا
دو تا
|