خلافت را رها كرد و به تعبير تاريخ يا به تعبير خود امام - تسليم امر كرد
يعنی كار را واگذاشت و رفت ، و در اينجا قضيه برعكس است ، قضيه ،
واگذاری نيست ، تحويل گرفتن است به حسب ظاهر . ممكن است به نظر اشكال‏
برسد كه پس ائمه چكار بكنند ؟ وقتی كه كار را واگذار می‏كنند مورد ايراد
قرار می‏گيرند ، وقتی هم كه ديگران می‏خواهند واگذار كنند و آنها می‏پذيرند
باز مورد ايراد قرار می‏گيرند . پس ايراد در چيست ؟
ولی ايراد كنندگان وجهه نظرشان يك امری است كه می‏گويند مشترك است‏
ميان هر دو ، ميان آن واگذار كردن به ديگران ، و اين قبول كردن از ديگران‏
در حال كه دارند واگذار می‏كنند . می‏گويند در هر دو مورد نوعی سازش است‏
، آن واگذار كردن ، نوعی سازش بود با خليفه وقت كه به طور قطع به ناحق‏
خلافت را گرفته بود ، و اين قبول كردن - كه قبول كردن ولايتعهد است - نيز
بالاخره نوعی سازش است . كسانی كه ايراد می‏گيرند حرفشان اين است كه در
آنجا امام حسن نبايد تسليم امر می‏كرد و به اين شكل سازش می‏نمود بلكه‏
بايد می‏جنگيد تا كشته می‏شد ، و در