آمد به خانه حضرت صادق . حضرت صادق هم خيلی احترامش كرد ( او از بنی‏
اعمام امام بود ) . حضرت می‏دانست قضيه از چه قرار است ، فرمود گويا
خبر تازه‏ای است . گفت : بله ، تازه‏ای كه به وصف نمی‏گنجد ( نعم ، هواجل‏
من ان يوصف ) اين نامه ابوسلمه است كه برای من آمده ، نوشته است همه‏
شيعيان ما در خراسان آماده هستند برای اينكه امر خلافت و ولايت به مابر
گردد ، و از من خواسته است كه اين امر را از او بپذيرم . مسعودی ( 1 )
می‏نويسد كه امام صادق به او گفت : "« و متی كان اهل خراسان شيعة لك ؟»
" كی اهل خراسان شيعه تو شده‏اند كه می‏گويی شيعيان ما نوشته‏اند ؟ !
« انت بعثت ابا مسلم الی خراسان » ؟ ! آيا ابو مسلم را تو فرستادی به‏
خراسان ؟ ! تو به مردم خراسان گفتی كه لباس سياه بپوشند و شعار خودشان‏
را لباس سياه قرار دهند ( 2 ) ؟ ! آيا اينها كه از خراسان آمده‏اند ، ( 3
) ، تو اينها را به اينجا آورده‏ای ؟ ! اصلا يك نفر از اينها را تو
می‏شناسی ؟ ! عبدالله از اين سخنان ناراحت شد . ( انسان وقتی چيزی را
خيلی بخواهد ، بعد هم مژده‏اش را به او بدهند ديگر نمی‏تواند در اطراف‏
قضيه زياد فكر

پاورقی :
. 1 مسعودی يك مورخ است و در اينكه شيعه باشد يا سنی ، به مفهومی كه‏
ما امروز می‏گوئيم " شيعه " قطعا سنی است ، چون ما ملاك تشيع و تسنن‏
قدر مسلم اين می‏دانيم كه در مسئله خلافت ، ابوبكر و غيره غاصب هستند ،
در حالی كه او يك احترام فوق العاده‏ای برای خلفا قائل است ، ولی در عين‏
حال نسبت به ائمه هم خيلی احترام قائل است . يك كتابی نيز به او نسبت‏
ميدهند به نام " اثبات الوصية " . ظاهر اين است كه سنی است ولی به‏
هر حال مسعودی از مورخين درجه اول اسلام است .
. 2 مسئله لباس سياه ، آنطور كه نوشته‏اند به همان عزای يحيی بن زيد
مرسوم بود .
. 3 در آن هنگام عده زيادی از خراسانی ها به عراق آمده بودند ، و
همانها بودند كه به بنی العباس كمك دادند كه با عده‏ای از اعراب قيام‏
كردند .