بود كه هيچيك از آن صداها اصلا به گوش امام نرسيده بود .

پيك محبت

زين العابدين پيك محبت بود . اين هم عجيب است : راه می‏رفت ، هر جا
بی كسی را می‏ديد ، هر جا غريبی را می‏ديد ، فقير و مستمندی را می‏ديد ، كسی‏
را می‏ديد كه ديگران به او توجه ندارند ، به او محبت می‏كرد ، او را
نوازش می‏كرد و به خانه خودش می‏آورد . روزی يك عده جذامی را ديد . (
همه از جذامی فرار می‏كنند ، و آن كه فرار می‏كند از سرايت بيمارش می‏ترسد
، ولی خوب اينها هم بنده خدا هستند ) از اينها دعوت كرد ، اينها را به‏
خانه خود آورد و در خانه خود از اينها پرستاری كرد . خانه زين العابدين‏
خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود .

خدمت در قافله حج

فرزند پيغمبر است ، به حج می‏رود . امتناع دارد كه با قافله‏ای حركت‏
كند كه اورا می‏شناسند . مترصد است يك قافله‏ای از نقاط دور دست كه او
را نمی‏شناسند پيدا شود و غريبوار داخل آن شود . وارد يكی از اين قافله‏ها
شد . از آنها اجازه خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم . آنها هم‏
پذيرفتند . آن وقت هم كه با اسب و شتر و غيره می‏رفتند و ده دوازده روز
طول می‏كشيد . امام در تمام اين مدت به صورت يك خدمتگزار قافله در آمد
. در بين راه مردی با اين قافله تصادف كرد كه امام را می‏شناخت . تا
امام را شناخت رفت نزد آنها و گفت : اين كيست كه شما آورده‏ايد برای‏
خدمت خودتان ؟