حسن بن علی است و حتی بعد از او مال حسين بن علی است ، يعنی به حق آنها
اعتراف می‏كند ، فقط آنها تسليم امر بكنند ( كلمه‏ای هم كه در ماده قرار
داده بود ، كلمه " تسليم امر " است ) يعنی كار را به من واگذار كنند ،
همين مقدار ، امام حسن عجالتا كنار برود ، كار را به من واگذار كند و من‏
با اين شرايط عمل می‏كنم . ورقه " سفيد امضا " فرستاد ، يعنی كاغذی را
زيرش امضا كرد ، گفت هر شرطی كه حسن بن علی خودش مايل است در اينجا
بنويسد ، من قبول می‏كنم ، من بيش از اين نمی‏خواهم كه من زمامدار باشم‏
والا من به تمام مقررات اسلامی صد در صد عمل می‏كنم . تا آنوقت هم كه هنوز
صابون اينها به جامه مردم نخورده بود .
حال فرض كنيم الان ما در مقابل تاريخ اينجور قرار گرفته بوديم كه‏
معاويه آمد يك چنين كاغذ سفيد امضايی برای امام حسن فرستاد و چنين‏
تعهداتی را قبول كرد ، گفت تو برو كنار ، مگر تو خلافت را برای چه‏
می‏خواهی ؟ مگر غير از عمل كردن به مقررات اسلامی است ؟ من مجری منويات‏
تو هستم ، فقط امر دائر است كه آن كسی كه می‏خواهد كتاب و سنت الهی را
اجرا بكند من باشم يا تو . آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسی كه اين كار
را می‏كند تو باشی می‏خواهی چنين جنگ خونينی را بپا بكنی ؟ ! اگر امام حسن‏
با اين شرايط تسليم امر نمی‏كرد ، جنگ را ادامه می‏داد ، دو سه سال‏
می‏جنگيد ، دهها هزار نفر آدم كشته می‏شدند ، ويرانيها پيدا می‏شد و عاقبت‏
امر هم خود امام حسن كشته می‏شد ، امروز تاريخ ، امام حسن را ملامت می‏كرد
، می‏گفت در يك چنين شرايطی [ بايد صلح می‏كرد ] پيغمبر هم در خيلی موارد
صلح كرد ، آخر يك جا هم آدم بايد صلح