كند ) شروع كرد به مباحثه كردن با حضرت صادق . به حضرت گفت : تو چه‏
می‏گويی ؟ ! انما يريد القوم ابنی محمدا لانه مهدی هذه الامة اينها می‏خواهند
پسرم محمد را به خلافت برگزينند و او مهدی امت است ( كه اين هم داستانی‏
دارد كه برايتان ع رض می‏كنم ) . فرمود : به خدا قسم كه مهدی امت او
نيست و اگر پسرت محمد قيام كند قطعا كشته خواهد شد . عبدالله بيشتر
ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت : تو روی حسادت اين حرفها را
می‏زنی . حضرت فرمود : به خدا قسم كه من جز خير خواهی هيچ نظر ديگری‏
ندارم ، مصلحت تو نيست ، و اين مطلب نتيجه‏ای هم نخواهد داشت . بعد
حضرت به او گفت : به خدا ، ابوسلمه عين همين نامه‏ای را كه به تو نوشته‏
به من هم نوشته است ولی من قبل از اينكه بخوانم نامه را سوختم . عبدالله‏
با ناراحتی زياد از حضور امام صادق رفت . حال اين قضايا مقارن تحولاتی‏
است كه در عراق دارد صورت می‏گيرد . آن تحولات چيست ؟ موقع ظهور بنی‏
العباس است . ابومسلم هم فعاليت شديد می‏كند كه ابوسلمه را از ميان‏
ببرد . عموهای سفاح هم او را تأييد و تقويت می‏كنند كه حتما او را از بين‏
ببرد ، و همين طور هم شد . هنوز فرستاده ابوسلمه ، از مدينه به كوفه‏
نرسيده بود كه ابوسلمه را از ميان برداشتند . بنابراين جوابی كه عبدالله‏
محض به اين نامه نوشت اصلا به دست ابوسلمه نرسيد .