و استعدادهايی كه از خود نشان می‏دهند ، استحقاقهايی پيدا می‏كنند ، عدالت‏
عبارت است از اينكه آن استحقاق و آن حقی كه هر بشری به موجب خلقت‏
خودش ، و به موجب كار و فعاليت خودش به دست آورده است ، به او داده‏
شود ، نقطه مقابل ظلم است كه آنچه را كه فرد استحقاق دارد به او ندهند و
از او بگيرند ، و نقطه مقابل تبعيض است كه دو فرد كه در شرايط مساوی‏
قرار دارند ، يك موهبتی را از يكی دريغ بدارند و از ديگری دريغ ندارند .
ولی در عين حال از قديم الايام افرادی در ميان بشر بوده‏اند از فيلسوفان‏
قديم يونان تا دوره‏های اروپا كه اساسا منكر واقعيت داشتن عدالت بوده و
هستند ، و می‏گويند اصلا عدالت معنی ندارد ، عدالت مساوی با زور است ،
عدالت يعنی آن چيزی كه قانون موجود حكم كرده باشد ، و قانون موجود هم آن‏
است كه زور آن را به بشر تحميل كرده باشد ، پس عدالت را در نهايت امر
زور تعيين می‏كند . من درباره اين مطلب نمی‏خواهم بحث بكنم چون از بحثهای‏
خودم می‏مانم . اين مطلب مردود است ، عدالت خودش واقعيت دارد چون حق‏
واقعيت دارد . حق از كجا واقعيت دارد ؟ حق از متن خلقت گرفته شده است‏
. چون خلقت واقعيت دارد ، هر موجودی در متن خلقت يك شايستگی و يك‏
استحقاق دارد . انسان به موجب كار و فعاليت خودش ، استحقاقهايی را به‏
وجود می‏آورد ، و عدالت هم كه عبارت است از اينكه به هر ذی حقی حقش را
بدهيم معنی پيدا می‏كند . آن حرفها حرفهای موهومی است .