برای اينكه به مردم اينجور افهام كنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته‏
است . البته امام ، علاقمند زياد داشت ، ولی آن گروهی كه مثل اسپند روی‏
آتش بودند ، شيعيان بودند .
يك جريان واقعا دلسوزی می‏نويسند كه چند نفر از شيعيان امام ، از ايران‏
آمده بودند ، با آن سفرهای قديم كه با چه سختی ئی می‏رفتند . اينها خيلی‏
آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده‏اند بيايند تا بغداد ، لااقل بتوانند از
اين زندانی هم يك ملاقاتی بكنند . ملاقات زندانی كه نبايد يك جرم محسوب‏
شود ، ولی هيچ اجازه ملاقات با زندانی را نمی‏دادند . اينها با خود گفتند
: ما خواهش می‏كنيم ، شايد بپذيرند . آمدند خواهش كردند ، اتفاق‏
پذيرفتند و گفتند : بسيار خوب ، همين امروز ما ترتيبش را می‏دهيم ، همين‏
جا منتظر باشيد . اين بيچاره ها مطمئن كه آقا را زيارت می‏كنند ، بعد بر
می‏گردند به شهر خودشان كه ما توفيق پيدا كرديم آقا را ملاقات كنيم ، آقا
را زيارت كرديم ، از خودشان فلان مسئله را پرسيديم و اينجور به ما جواب‏
دادند . همين طور كه در بيرون زندان منتظر بودند كه كی به آنها اجازه‏
ملاقات بدهند ، يكوقت ديدند كه چهار نفر حمال بيرون آمدند و يك جنازه‏
هم روی دوششان است . مأمور گفت : امام شما همين است .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم .