عمرم خيلی گناه كرده‏ام ، خيلی تقصير كرده‏ام ، حالا فكر می‏كنم كه فقط بايد
در حال توبه بسر ببرم ، و از اين حالش منصرف نشد تا مرد .

بشر حافی و امام كاظم

داستان بشر حافی را شنيده‏ايد ( 1 ) . روزی امام از كوچه‏های بغداد
می‏گذشت . از يك خانه‏ای صدای عربده و تار و تنبور بلند بود ، می‏زدند و
می‏رقصيدند و صدای پايكوبی می‏آمد . اتفاقا يك خادمه‏ای از منزل بيرون آمد
در حالی كه آشغالهايی همراهش بود و گويا می‏خواست بيرون بريزد تا
مأمورين شهرداری ببرند . امام به او فرمود صاحب اين خانه آزاد است يا
بنده ؟ سؤال عجيبی بود . گفت : از خانه به اين مجللی اين را نمی‏فهمی ؟
اين خانه بشر است ، يكی از رجال ، يكی از اشراف ، يكی از اعيان ، معلوم‏
است كه آزاد است . فرمود : بله آزاد است ، اگر بنده می‏بود ( 2 ) كه‏
اين سرو صداها از خانه‏اش بلند نبود . حال ، چه جمله‏های ديگری رد و بدل‏
شده است ديگر ننوشته‏اند ، همينقدر نوشته‏اند كه اندكی طول كشيد و مكثی شد
. آقا رفتند . بشر متوجه شد كه اين كلفت كه رفته بيرون آشغالها را بريزد
و برگردد كه مثلا يك دقيقه بيشتر طول نمی‏كشد ، چند دقيقه‏ای طول كشيد .
آمد نزد او و گفت : چرا معطل كردی ؟ گفت : يك مردی مرا به حرف گرفت‏
. گفت : چه گفت ؟ گفت : يك سؤال عجيبی از من كرد . چه سؤال كرد ؟ از
من پرسيد كه صاحب اين خانه

پاورقی :
. 1 ائمه اطهار يك اعمال قدرتهايی می‏كردند ، يعنی طبعا می‏شد نه اينكه‏
می‏خواستند نمايش بدهند .
. 2 يعنی اگر بنده خدا می‏بود .