مأمور كرد ، رفتند شبانه ابوسلمه را كشتند ، و چون اطرافيان سفاح نيز
همراه [ قاتل يا قاتلان ] بودند ، در واقع خون ابوسلمه لوث شد ، و اين‏
قضايا در همان سالهای اول خلافت سفاح رخ داد . حال جريانی كه نقل كرده‏اند
و خيلی مورد سؤال واقع می‏شود اين است :

نامه ابوسلمه به امام صادق و عبدالله محض

ابوسلمه آنطور كه مسعودی در " مروج الذهب " می‏نويسد اواخر به فكر
افتاد كه خلافت را از آل عباس به آل ابی طالب باز گرداند ، يعنی در همه‏
مدتی كه دعوت می‏كردند ، او برای آل عباس كار می‏كرد ، تا سال 132 فرا
رسيد كه در اين سال رسما خود بنی العباس در عراق ظاهر شدند و فاتح‏
گرديدند : ابراهيم امام در حدود شام فعاليت می‏كرد و مخفی بود . او برادر
بزرگتر بود و می‏خواستند او را خليفه كنند ولی ابراهيم به چنگ " مروان‏
بن محمد " آخرين خليفه بنی اميه افتاد ، خودش احساس كرد كه از
مخفيگاهش اطلاع پيدا كرده‏اند و عنقريب گرفتار خواهد شد ، وصيتنامه‏ای‏
نوشت و به وسيله يكی از كسان خود فرستاد به " حميمه " كه مركزی بود در
نزديكی كوفه و برادرانش آنجا بودند ، و در آن وصيتنامه خط مشی سياست‏
آينده را مشخص كرد و جانشين خود را تعيين نمود ، گفت : من به احتمال‏
قوی از ميان می‏روم ، اگر من از ميان رفتم ، برادرم سفاح جانشين من باشد (
با اينكه سفاح كوچكتر از منصور بود سفاح را برای اين كار انتخاب كرد ) و
به آنها دستور داد كه اكنون هنگام آن است كه از حميمه خارج شويد ، برويد
كوفه و در آنجا مخفی باشيد ، و هنگام ظهور نزديك است . او