فكر كنند و تجزيه و تحليل و اجتهاد نمايند و بروند دنبال پيدا كردن آن .
بشر وحشی بود و به حيوانات پست نزديكتر بود ، و همانطور كه اصل قانون
كلی شريعتش را بايد از طريق وحی به او الهام و تعليم كنند دستگاه
تبليغاتی او هم ، بايد از طريق وحی اداره شود . عقل و علم در آن زمان
قادر به انجام اين كار نبود . همين قدر كه بشر میرسد به آن مقام و درجه و
مرتبهای كه واقعا مصداق « علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم »میشود ،
تاريخ خودش را میتواند ضبط كند ، میتواند وارث تاريخ گذشته خودش باشد
، میتواند كتاب آسمانيی كه به دستش میدهند ، حفظ كند ، میتواند احاديث
و جوامع الكلمی را كه پيغمبرش القاء میكند لااقل اصولش را نگهداری بكند
تا بعد بيايند علم درست كنند در اطراف اينها ، میتواند اينها را حفظ و
ضبط كند و در امر دين تفقه نمايد ، ديگر نيازی به انبياء برای تبليغ آن
شريعت وجود ندارد . نبودن انبياء در دوره اسلاميه خود دليل تكامل بشريت
است ، يعنی علم و عالم فقيه و متفقه ، حكيم و فيلسوف ، جانشين انبيائی
كه كارشان تبليغ شرايع ديگران بود میشود و لهذا شما میبينيد هر يك از
پيغمبران گذشته با هر كتابی در هر زمانی كه آمد كتابش از ميان رفت .
بشر چون بالغ و رشيد نبود نتوانست كتاب آسمانی خود را حفظ كند . كجاست
صحف ابراهيم ؟ كو تورات واقعی ؟ كو انجيل واقعی ؟ كو آنچه كه بر نوح
نازل شد ؟ كو اوستای اصلی و تعليمات واقعی زردشت ؟ حالت بشر در آن
دورهها عين حالت بچه مكتبی بوده . شما برای بچه مكتبی كتاب میخريد ،
شش ماه كه میگذرد تكه تكه شده و هر تكه آن به يك گوشهای افتاده است .
اما يك آدم بزرگ ، يك طلبه سی ساله ، شما يك "مكاسب" يا " كفايه
" به او میدهيد ، بيست سال روی اين كتاب كار میكند از درس خواندن و
|