حديث لاضرر
شخصی میآيد خدمت رسول اكرم كه يا رسولالله ! من از سمرش بن جندب شكايت دارم ، اين مرد در خانه مسكونی من يك درخت خرما دارد و روی قاعده اين حق را دارد كه گاهی به درخت خود سر بزند ولی او هر وقت كه میآيد قبلا استيذان نمیكند ، اطلاع نمیدهد ، با اجازه قبلی نمیآيد ، سرزده داخل میشود ، به وضعی داخل میشود كه من نمیخواهم زن و بچه مرا به آن حالت ببيند ، و من هر چه به او تذكر میدهم كه قبلا اطلاع بدهد فائده نمیبخشد . فرمود : او را احضار كنيد بيايد ، بعد از آنكه آمد ، پيغمبر فرمود اين مرد چنين شكايتی دارد و تو برای داخل شدن در منزل او بايد قبلا اذن بگيری . گفت : نه يا رسولالله ، من اذن نمیگيرم . پيغمبر ديد اين مرد به اين شكل اصلاح نمیشود ، از راه ديگری وارد شد ، فرمود بيا من اين درخت را از تو میخرم و در عوض آن ، درخت بهتری در فلان جا به تو میدهم . قبول نكرد . فرمود : دوتا درخت میدهم . باز هم قبول نكرد . فرمود : سه تا درخت میدهم . بالاخره تا ده تا درخت رسيد ولی موافقت نكرد ، و در برخی از احاديث دارد كه پيغمبر فرمودند : من در بهشت درختی برای تو ضمانت میكنم . گفت نمیخواهم كه نمیخواهم ، فقط درخت خودم را میخواهم . در اينوقت نبی اكرم رو كرد به مرد انصاری و گفت : برو درخت اين مرد را از ريشه بكن و قطع كن و بينداز جلوی صورتش « فانه لا ضرر و لا ضرار » ، و در برخی