اسلام ؟ و اگر شرايع و قوانين الهی ناسخ و منسوخ دارد و تغيير می‏كند پس‏
اين تغيير كردن به اقتضای زمان است ، دليل ديگری ندارد ، لابد چون اوضاع‏
زمان و شرائط زندگی بشر عوض می‏شود ، شرايط اجتماعی ، اقتصادی ، سياسی ،
علمی و فرهنگی زندگی بشر عوض می‏شود ، از اين جهت خدا قانونی را كه برای‏
بشر آورده است عوض می‏كند . اگر اين جهت است پس ختم شرايع چرا ؟ چون‏
زمان كه از سير خود نمی ايستد ، شرايط اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی ، و
سياسی زندگی بشر هميشه در تغيير است ، پس هيچگاه نبايد شريعتی در جهان‏
وجود داشته باشد كه آن شريعت آخرين شرايع باشد . بحث ما ناظر به اين‏
جهت است .
ولی يك سؤال كوچكتر از اين هست كه اول بايد اين سؤال كوچكتر را عنوان‏
كنيم و جواب بدهيم و بعد برويم سراغ آن سؤال بزرگتر ، و آن اينست :
ممكن است كسی بگويد : بسيار خوب ، شرايع پايان بپذيرد ، قانون و شريعتی‏
بيايد كه آخرين شريعت باشد و بعد از او شريعتی وجود نداشته پيدا نكند ،
ولی چرا نبوت پايان بپذيرد ؟ همه انبياء كه لازم نيست صاحب شريعت‏
باشند . صاحبان شريعت و قانون يك عده معدودی هستند ، همانهائی كه قرآن‏
آنها را « اولی العزم من الرسل »خوانده است . اينهمه پيغمبرانی كه در
دنيا آمده‏اند ( 124 هزار نفر يا بيشتر يا كمتر ، هر چه بوده‏اند ) اينها
كه يك عده بسيار معدودی از آنها صاحب شريعت بوده‏اند ، باقی ديگر
پيغمبر بوده‏اند ولی صاحب شريعت نبوده‏اند ، در هر زمانی كه مبعوث‏
می‏شدند هر شريعت و قانونی كه در ميان مردم بود اينها مبلغ همان شريعت و
قانون بودند ، چرا پس از پيغمبر آخر الزمان ، پيغمبری كه شريعت او خاتم‏
الشرايع و كتاب او خاتم الكتب و آخرين كتب است ، انبيای كوچكی مبعوث‏
نمی‏شوند كه كارشان دعوت به شريعت