سخنم به افرادی است كه اين اشعار و جمله‏ها و كلمات را در زندگی به كار
می‏برند و يك مفهوم غلطی از آن دارند . فعلا راجع به قضا و قدر و سرنوشت‏
نمی‏خواهم بحثی كرده باشم . در كتابی كه خودم تحت عنوان [ ( انسان و
سرنوشت ) ] نوشته‏ام تا حدودی اين مطلب را بحث كرده‏ام .

خاتميت و جبر تاريخ

غرضم اين جهت است كه كلمه [ ( جبر تاريخ ) ] در ميان طبقه متجدد همان‏
نقشی را به اصطلاح بازی می‏كند كه كلمه قضا و قدر و سرنوشت در ميان عوام و
قديمی‏ها . حالا ما می‏خواهيم راجع به اين جبر تاريخ يك بحثی كرده باشيم .
چون اين مسأله جبر تاريخ به مفهومی كه متجددين ما به كار می‏برند با مسأله‏
خاتميت ارتباط دارد ، اول آن ارتباط را عرض می‏كنم و بعد وارد جبر تاريخ‏
می‏شويم . و اما ارتباط آن از اين راه است كه اساسا خاتميت براساس‏
جاويدان بودن دين است . ما كه قائل به خاتميت هستيم ، عقيده ما اينست‏
كه اولا هميشه خدا دينی در ميان مردم دارد . خود دين حقيقت جاويدی است و
از ميان افراد بشر منسوخ نخواهد شد . ثانيا آن دينی كه برای هميشه بايد
در اجتماع بشر باقی بماند و آن صلاحيت را دارد كه باقی بماند دين اسلام‏
است و يگانه كتابی در دنيا كه اين صلاحيت را دارد كه برای هميشه در ميان‏
افراد بشر زنده بماند ، نميرد و منسوخ نشود و هميشه‏تر و تازه باقی بماند
قرآن است . « انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ».
مصطفی را وعده داد الطاف حق
گر بميری تو نميرد اين سبق
پس بحث خاتميت بحث جاويد بودن دين اسلام است . تا صحبت جاويد بودن‏
يك چيزی به ميان بيايد ، آن هم چيزی كه مربوط به زندگی و تاريخ بشر است‏
، يك عده‏ای می‏گويند كه مگر ممكن است با جبر تاريخ ،