حكم اينكه يك موجود با اراده است می‏تواند ارزشها را بيافريند ، خلق كند
. ارزش ، وجود ندارد ، وجود عينی ندارد ، واقعيتی در عالم خارج نيست كه‏
من بخواهم به آن واقعيت برسم ، چون اين توده انبوه مادی به كجا می‏تواند
برسد ؟ رسيدن اين توده انبوده مادی فقط اين است كه از اين سر سالن برسيد
به آن سر سالن . ديگر رسيدن من به يك امری كه هيچ مفهوم مادی ندارد ،
معنی ندارد . می‏گويند ارزشها واقعيت عينی ندارد ولی ما به آن واقعيت و
ارزش می‏دهيم . انسان ارزشها را خلق می‏كند . اين يكی از مضحكترين و
ابلهانه‏ترين حرفهای دنيا است . به اينها بايد گفت معنی اينكه شما
می‏گوئيد ما ارزش را می‏آفرينيم ، ما به اين كار ، به اين جود ، به اين‏
بخشش ، به اين فداكاری ، به اين گذشت ، به اين خدمت ( كه در ذات‏
خودش ارزش در آن معنی ندارد چون اصلا ارزش در عالم ماده معنی ندارد )
ارزش می‏دهيم يعنی چه ؟ آيا يعنی واقعا شما به ارزش ، وجود عينی می‏دهيد
؟ اين ، مثل اين است كه من به اين ميكروفون كه مثلا از آهن است بگويم :
ای ميكروفون ! من به تو ارزش طلا می‏دهم . آيا با گفتن من اين طلا می‏شود ؟
آهن ، آهن است . يا بگويم ای چوب ! من به تو اعطا می‏كنم نقره بودن را .
اگر تا آخر دنيا هم بگويم من بتو نقره بودن را اعطا می‏كنم اين نقره‏
نمی‏شود . چوب ، چوب است ، واقعيتش كه عوض نمی‏شود . مگر انسان‏
می‏تواند چنين بكند ؟ !
پس اعطاء ارزش ، آفريدن ارزش به معنی واقعيت عينی دادن اصلا معنی‏
ندارد . بله ، ارزش ، به معنی واقعيت اعتباری دادن معنی دارد . يعنی چه‏
؟ يعنی من اعتبار می‏كنم ، فرض می‏كنم يك چيزی را