ماركسيسم ، انسانيت يا بگوئيم ارزشهای انسانی ، معانی و مفاهيم اخلاقی از
قبيل صلح و عدالت را مفاهيمی ايده‏آليستی و بی‏ارزش می‏دانند . ولی‏
اگزيستانسياليستها چسبيدند به ارزشهای انسانی برای اينكه بتوانند در
انسان يك مبدأ گرايش به وجود بياورند و نه فقط مبدأ شناخت و فكر ،
يعنی يك چيزی كه جاذبه داشته باشد و انسان را به سوی خودش بكشاند و
بتواند برای انسان هدفهای عالی و متعالی غير از هدفهای مادی مشخص كند .
اين بود كه بر ارزشهای انسانی و بر آن چيزی كه انسانيت ناميده می‏شود
تكيه كردند و اين ارزشها را روبنا و قهرا بی‏ارزش تلقی نكردند .
ولی بايد سؤال كرد شما كه می‏گوئيد جهان انبوهی و توده‏ای از ماده است و
تمام هستی جز ماده و فعل و انفعالات مادی چيزی نيست پس اين ارزشهای‏
انسانی در جهان مادی چيست ؟
می‏رويم سراغ انسان . انسان بر طبق اين فلسفه چيست ؟ انسان هم جز همين‏
اندام واقعيتی ندارد و تركيبی است از ماده و ماديات . آنچه كه با اين‏
تركيب مادی می‏تواند رابطه داشته باشد سود است ، منافع است . آن است‏
كه حقيقت دارد . اگر من حقيقتی مادی هستم و در واقعيت و بافتمانم جز
ماديات چيزی وجود ندارد ، در رابطه من با خارج هم چيزی جز ماديات‏
نمی‏تواند دخالت داشته باشد . من بايد دنبال چيزی بروم كه عينيت مادی‏
دارد . برای من خوراك ، پوشاك ، امر جنسی و مسكن امر عينی است .
می‏پرسيم ارزشهای انسانی مثل فداكاری و اينكه انسان با فداكاری ارزشهای‏
انسانی را در خودش تحقق می‏دهد چيست ؟ جواب می‏دهند كه اينها وجود
ندارند ولی انسان به