تساوی در بدبختی . در آنجا طبقات هست ولی نه به شكل طبقات اقتصادی ،
بلكه در دويست ميليون جمعيت ، ده ميليون بنام حزب كمونيست همه چيز را
در اختيار گرفته اند . چرا به آن صدونود ميليون ديگر اجازه نمی‏دهيد كه‏
كمونيست شوند ؟ زيرا اگر اجازه بدهند ، ديگر امتيازات از بين می‏رود .
بزرگترين اختناقها ، بدبختيها و بيچارگيها به وجود آمده است بنام يك‏
ايدئولوژی ضد طبقاتی . طبقه جديدی به وجود آمده است ولی نه به نام طبقه‏
. اين به خاطر اين است كه يك فكر ، مادامی كه يك فكر است و يك فلسفه‏
مادامی كه يك فلسفه است يعنی مربوط به دستگاه ذهن و ادراك بشر و مربوط
به شناخت بشر است نمی‏تواند تأثيری در طبيعت بشر بكند . شناخت فقط راه‏
انسان را روشن می‏كند كه منافع و مصالح خودش را بهتر تشخيص بدهد ،
دورانديشتر باشد . اما هرگز شناخت به او هدفهائی بالاتر نمی‏دهد . وقتی كه‏
من هدفی بالاتر در درونم و در سرشتم نباشد چگونه می‏توانم آن را پيدا كنم ؟
مگر شما خودتان نمی‏گوئيد كه فكر هيچ گونه اصالتی برای انسان ندارد ؟ وقتی‏
كه فكر هيچگونه اصالتی ندارد ، نمی‏تواند انسان را كنترل كند .

نظريه اگزيستانسياليزم

فكر و فلسفه ديگری بنام اگزيستانسياليزم پيدا شد كه جهان بينی آن يعنی‏
نظرش درباره انسان ، همان جهان بينی مادی است ، ماترياليستی فكر می‏كند
ولی اينها طرحی و نظريه‏ای دادند تا اين نقصی كه در ماركسيسم هست يعنی‏
مسأله گرايش را برطرف كند ، چون در