سيدی پيدا میكردند ديگر آن خانه امنيت نداشت و تمام آن خانه و زندگی به
باد میرفت ، در آن دورهها اگر سيدی به خانهای میآمد اين امر مساوی بود
با اينكه آن خانمان به باد برود . كم كم در ذهنها رسوخ يافت كه اگر به
اينجا سيدی آمد ، ( زندگی ما بر باد رفته است ) . البته اين از ناحيه
دولت وقت بود ، يعنی اگر سيدی آمد ، دولت وقت ديگر برای ما زندگی
نخواهد گذاشت ، و اين همه امامزادههايی كه در ايران درست شدند اغلب
همين سيدهايی هستند كه به دست دولتهای وقت كشته شدند . كم كم مردم اين
نحوست يعنی شومیای را كه از ناحيه دولتها متوجه خانوادهها بود ( خيلی
عقايد اين طور تحول پيدا میكند ) به حساب خدا و عالم گذاشتند كه اصلا
اوضاع عالم اين جور اقتضا میكند كه اگر سيدی پيدا شد پشت سرش بدبختی و
بيچارگی بيايد ، در صورتی كه اين به اوضاع عالم و به خدا ارتباط ندارد ،
امری بوده مربوط به دولتهای ظالم .
برای خود من حادثه خندهآوری پيش آمد و آن اين بود كه همان سالهايی كه
ما ( طلبه بوديم ) از قم آمده بوديم به فريمان و بعد از يكی دو ماه كه
مانده بوديم قرار بود كه برگرديم قم . والده ما ( خدا او را بيامرزد ) در
آن زمان حيات داشتند و طبيعی است كه زنها در مسافرتهای يك ساله و دو
ساله نزديكان ناراحتند . در فريمان ما آن وقت هنوز ماشين زياد نبود ،
جاده تازه درست شده بود ولی ماشين زياد نبود . دهی بود در دو فرسخی
فريمان و سر راه مشهد به نام " نعمان " كه الان هم هست . يكی از
دوستان ما آنجا بود و از ما دعوت كرده بود كه برويم يك دو شبی مهمان او
باشيم و از آنجا سوار ماشين بشويم . قرار بود كه ما اين دو فرسخ را با
اسب برويم . من با والده و ديگران خداحافظی كردم و آنها داشتند گريه
میكردند . آمدم بيرون . سوار اسب كه شدم سيدی را ديدم كه از روبرو دارد
|