میآيد . گفتم خدا نكند اين زنها متوجه بشوند ، اگر متوجه بشوند محال است
بگذارند من بروم . آمد و آمد ، جلوی اسب مرا گرفت و گفت : ان شاء الله
ديگر بر نمیگردی ( خنده حضار ) . مقصود او اين بود كه آيا میخواهيد برويد
" نعمان " و بعد برگرديد از اينجا با ماشين برويد مشهد يا ان شاء الله
يكسره میخواهيد برويد قم ؟ گفت : ان شاء الله ديگر بر نمیگرديد . خنديدم
و گفتم : " نه ، ان شاء الله ديگر بر نمیگردم ، يكسره میروم " . ما بعد
صد بار ديگر برگشتيم . آن وقت اين داستان را به والدهام و ديگران بروز
ندادم ولی بعدها اين قصه برای من سوژهای شده بود در فريمان كه آخر اين
چرندها چيست ؟ اين مزخرفات چيست ؟ برای خود من يك چنين حادثهای پيش
آمد ، سيد آمد و چنين حرفی هم گفت كه خود اين حرف هم انسان را تكان
میدهد و ما هيچ گرفتار اين حرفها نشديم . ( گفت كه بادمجان بد آفت
ندارد . )
حاج آقا ! نتيجهاش اين است كه روحانی شديد .
استاد : نه ، ( روحانی ) بوديم . اتفاقا همين كه ايشان میگويند ، عين
اين قصهای كه برای سادات بود ، در سی و پنج سال پيش ( برای روحانيون
بود ) ، آخوندها را سوار هيچ ماشينی نمیكردند ، میگفتند پنچر میشود (
خنده حضار ) . ماشينها هم كه اغلب قراضه بود ، ماشينهای حالا كه نبود ،
بالاخره خراب میشد . چقدر آخوندها را وسط راه پياده میكردند ! يا مثلا
ژاندارم چشمش به يك آخوند در ماشين میافتاد ، بهانهگيری میكرد ، بعد
میگفتند از شومی اين آخوند است ، در حالی كه اين ، شومی دولت است ، به
آخوند مربوط نيست . حالا ديگر اين حرف هيچ گفته نمیشود . اين ماشينهای
نو كه آمد ديگر اين شومی ور افتاد .
غرض اين است: ما از مجموع اخبار و روايات اينچنين استفاده میكنيم كه
زمانی ما روی همه اينها مطالعه كرديم، آخر اين طور
|