كرده و گفته است شايد چنين چيزی بوده . او چون تكيه‏اش روی غريزه جنسی‏
است اين جور فكر كرده كه در ادوار خيلی قديم پدر خانواده كه از همه‏
قويتر بود همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص می‏داد ، يعنی غير
از آن زنهايی كه از آنها بچه می‏آورد و به خودش اختصاص داشت دخترهايش‏
را هم كه بزرگ می‏شدند جزء حرم و حريم خودش قرار می‏داد و پسرها را محروم‏
می‏كرد . پسرها دو احساس متناقض نسبت به اين پدر داشتند ، يك احساس‏
محبت آميز و يك احساس نفرت آميز . احساس محبت آميز برای اينكه او
قهرمان خانواده بود ، بزرگ خانواده بود ، حامی خانواده بود ، نان آور
خانواده بود و اينها را در مقابل دشمن حفظ می‏كرد . از اين جهت به او به‏
نظر محبت و احترام نگاه می‏كردند . ولی از طرف ديگر ( او همه احساسات‏
را متمركز در حس جنسی می‏داند ) چون همه جنس اناث را به خودش اختصاص‏
داده و آنها را محروم كرده بود ، يك حس كينه و حسادت عجيبی نسبت به‏
او داشتند . اين دو حس متناقض از آنجا پيدا شد . روزی بچه‏ها آمدند دور
هم جمع شدند ( عرض كردم اينها همه خيال است ) گفتند اين كه نمی‏شود كه‏
تمام زنها را جمع كرده برای خودش و ما را محروم كرده است . ناگهان تحت‏
تأثير احساسات نفرت آميزشان قرار گرفتند ، گفتند پدرت را در می‏آوريم ،
می‏كشيمت ، دسته جمعی ريختند او را كشتند . بعد كه كشتند آن احساس محبت‏
آميز و احترام قهرمانانه‏ای كه نسبت به او داشتند ظهور كرد ، مثل هر
موردی كه وقتی انسان روی يك احساس كينه‏توزی يك كاری می‏كند بعد كه‏
كارش را كرد ديگر كينه كارش تمام می‏شود و تازه احساسات ديگرش مجال‏
ظهور پيدا می‏كند . بعدها كه از اين غليان احساسات غضب خارج شدند دور
همديگر نشستند و گفتند عجب كار بدی كرديم ! ديدی ، ما مظهر قهرمانی‏
خودمان را از دست