و به دور خورشيد میچرخد ، حسابهايی كه در اينجاها وجود دارد ( تصادفا به
وجود نيامده است ) . اگر فرض كنيم كسی بيايد يك قالی را كه بافتهاند
باز كند ، تبديل میشود به يك رشته نخها ، بعد بيايد نخها را هم از
يكديگر باز كند ، تبديل میشود به يك مقدار پشم و احيانا پنبه . آنوقت
شما نگاه كنيد ، همه چيز را علی السويه میبينيد ، میگوييد پس آن نقش كو
؟ آن نظم كو ؟ آن تركيب كو ؟ ديگر وجود ندارد . در اصل چه بوده ؟ در اصل
همه اين قالی با اين همه اختلافاتی كه شما اكنون میبينيد ، تودهای از پشم
بوده كه همه چيز در آن علی السويه بوده است و اگر اين پشم را به حال خود
گذاشته بودند و دست صنعتگر و هنرمندی آن را تبديل به نخ نكرده بود ، بعد
رنگ نكرده بود و بعد اين نخهای رنگ شده را در يك نظام معين با يكديگر
نبافته بود ، يك چنين موجود زيبايی با اين نظم و ترتيب هرگز به وجود
نمیآمد ، يعنی خود اين توده پشم قابل اينكه خودش را به يك قالی تبديل
كند نيست ، يك دست هنرمند است كه اين را تبديل كرده است .
اين دنيای ما ، اول همين جور بوده ، بعد هم همين جور خواهد شد ، يعنی
اگر همين طوری كه خدا وعده داده و روزی هم خواهد شد قدرت قاهره الهی
بيايد بافتههای اين عالم را از هم باز كند ( ما خودمان به منزله يك
بافته هستيم ، هر انسانی يك بافته است ، هر درختی بافته ديگری است ،
هر حيوانی بافته ديگری است ، آب و هوا همين طور ) ما به يك ماده
يكنواخت میرسيم كه هيچ چيزی با هيچ چيزی فرق ندارد ، و اولش هم همين
بوده ، همه آن موادی كه اين همه اشياء متنوع ( از آن ) ساخته شده است
اموری متشابه بوده ، يعنی در ابتدا گازهای پراكندهای در عالم بوده و جز
اين چيزی نبوده ، از اينها اين همه چيزها و اين همه نظم و ترتيبها درست
شده است . حال همين طور تصادفی بوده كه از
|