داشته باشد ، اين حرفها اصلا مطرح نبوده . آنها در مسأله توحيد معتقد
بودند خدای بزرگ فقط خالق عالم است ولی ( در ) تدبير عالم كار دست‏
ديگران است و خدا ( افعال آنها را ) تصويب كرده است . معتقد بودند كه‏
خداوند متعال فقط خالق عالم است و بس . مسأله خلق و ايجاد برای آنها
يك مسأله بود و مسأله اداره عالم مسأله ديگری . اين فكر كه شايد هنوز هم‏
در خيلی افراد باشد ( در آنها بود كه ) می‏گفتند خدا خالق عالم است يعنی‏
سازنده عالم است ، مثل اين بنا كه اين ساختمان را ساخته . سازنده عالم‏
نقشش فقط به اصطلاح امروز سازندگی عالم است و بس . او عالم را ساخته و
بعد موجوداتی در اين عالم خلق كرده و آن وقت اداره عالم خودش حسابی‏
دارد ، مسأله اداره عالم ديگر به خدا چندان ارتباطی ندارد ، همين‏
مخلوقات خدا هستند كه اين عالم را اداره می‏كنند .
يك وقتی مجله‏ای با دختر يكی از رجال مصاحبه‏ای كرده بود ، نوشته بود كه‏
او فلج است در اثر اينكه از كوه پرت شده است . آنگاه حرفهای كودكانه‏ای‏
از او نقل كرده بود كه خيلی عجيب بود . از جمله از او می‏پرسند تو هيچ‏
وقت شده از خدا بخواهی كه تو را شفا بدهد ، يا نه ؟ او كه تحصيل كرده هم‏
هست گفته بود من فكر می‏كنم ديگر خدا به اين همه كار نمی‏رسد . اين عالم‏
به اين بزرگی و اين همه كار كه در اين عالم هست ، اصلا خدا چطور می‏تواند
به همه اين كارها برسد ؟ ! زمين ما در اين منظومه شمسی چقدر است و همه‏
منظومه شمسی با كهكشان چه نسبتی دارد و همه كهكشان با همه عالم . تازه من‏
در همه روی زمين چقدر هستم . حالا من اينجا يك گوشه‏ای افتاده‏ام و يك‏
بيماری دارم ، آيا ديگر خدا به كار من هم می‏رسد ؟ حالا گيرم من از خدا
بخواهم ، آيا خدا می‏تواند به اين همه كار برسد كه از آن جمله كار من است‏
؟ از اين جهت كه مطمئنم كه خدا نمی‏تواند به اين همه كار برسد ديگر من به‏
او كاری