بر صغيره ، يعنی يك گناه ممكن است گناه كبيره نباشد ولی اين گناه را هی
تكرار میكند ، در اثر تكرار ، يك گناه صغيره حكم يك گناه كبيره را پيدا
میكند. لهذا میگويند: " لا صغيرش مع الاصرار " يعنی هر گناه صغيره هم اگر
اصرار روی آن واقع شد و تأكيد و تكرار گرديد ديگر نبايد آن را صغيره
بشماريد ، بايد كبيره بشماريد ، چرا ؟ علتش روشن است : هر گناهی يك
مقدار روی قلب انسان و روی روح انسان اثر میگذارد و روح انسان را قسی و
فاسد میكند . گناه صغيره يك ذره اثر میگذارد نه زياد ، ولی يك ذره اگر
تكرار شد میشود دو ذره و ده ذره و صد ذره ، بعد اثرش برابر میشود با يك
گناه كبيره . حال اگر اصرار بر كبيره باشد چطور ؟ آنهم كبيرهای كه از
اكبر كبائر باشد . آن ديگر اثرش مسخ شدن روح انسان است ، يعنی روح
انسان آن فطرت انسانی خودش را به كلی از دست میدهد . يك وقت انسان
در يك مورد بالخصوص استكبار میورزد ، يعنی حقيقت بر او عرضه میشود ،
خودش حس میكند كه حقيقت است ولی پوزش را بالا میكند و میگويد اين جور
نيست . يك بار است ، بعد ممكن است توجه كند و اين يك بار از بين
برود . ولی اگر كسی بر همين استكبار خودش اصرار بورزد و اصرار بر اين
كبيره داشته باشد وای به حال چنين آدمی ! البته اين ديگر اختصاص به
استكبار ندارد ، هر گناه كبيرهای و هر گناهی همين طور است . مثلا دروغ از
گناهان كبيره است . اگر انسان دائما دروغ بگويد و اصرار بر دروغگويی
داشته باشد ، غيبت گناه كبيره است ، اصرار بر غيبت كردن داشته باشد ،
زنا ، شراب ( خوردن ) ، قمار ، تكبر ورزيدن ، حسد ورزيدن و اظهار حسد
كردن با ديگران ، همه اينها گناه كبيره است ، حال اگر انسان بر گناه
كبيره اصرار بورزد ، اين اصرار بر گناه كبيره تدريجا انسان را به حالت
مسخ شده در میآورد ، و مكرر عرض كردهايم كه انسان روحش بر روی عملش
اثر
|