عنوان مقاله: وقتی انقلاب تزیین می
شود!
بسم الله الرحمن الرحیم
گرچه علی روح بزرگی بود در کالبد تنگ جهان و جامعه دوران علی شایستگی ایشان
را نداشت و او بزرگتر از آن جامعه و فراتر از ظرفیت آن مردم بود، اما وقتی
نام رفتار علوی یا دولت علوی را ميشنویم، باید متوجه باشیم که سخن از یک
شخص، هر چند بزرگ، در میان نیست؛ بلکه گفتگو از یک مکتب است که علی نمونه
بارز و برجسته تربیت شده این مکتب ميباشد. مکتبی که بنیانگذارش پیامبر
بزرگ خدا بود و ایشان شاگرد برجسته آن مکتب.
او از پیامبر آموخت که
جامعه دینی جامعهای است که بدون لکنت زبان بشود حق ضعفا و محرومین را و
طبقات پایین جامعه را ـ که معمولا قدرت مطالبه حقوق خود را ندارند ـ از
صاحبان قدرت و ثروت گرفت. روایت از ایشان نقل شده که فرمودند: «انی سمعت
رسول الله یقول فی غیر مره» من شنیدم که به شکل متواتر در موقعیتهای
مختلف، پیامبر این نکته را به زبان آورد که: «لن تقدس امه لا یوخذ للضعیف
فیها حقه من القوی غیر متتعتع» آن امت و جامعهای که حق ضعیفان را نشود
بدون لکنت زبان و بدون ترس از اقویا و صاحبان قدرت و ثروت مطالبه کرد، قابل
تقدیس و پاکیزه نیست.
اینها در واقع تعریف جامعه دینی است از زبان پیامبر اکرم که استاد و
مربی علی بنابی طالب است و حضرت علی فرمود: «انا عبد من عبید محمد(ص)».
یعنی من بندهای از بندگان محمدم و مثل برده در برابر محمدم. یعنی هر چه
دارم از اوست. در قاموس عليبنابيطالب (ع) دولت دینی، ضامن عدالت دینی،
ضامن حدود خدا، قوانین خدا و حقوق مردم است. حریم مردم، حریم خداست و
حقالله؛ منتهی با تعریف دینیش نه با تعریف ماتریالیستی، تعریف لیبرالی و
تعریف مارکسیستياش. تجاوز به حریم انسانها و حقوق مسلم آنها، تجاوز به
حریم خداست. این منطق عليبنابيطالب است و بارها در نهجالبلاغه به
تعابیر مختلف آوردهاند. و باز ایشان از پیامبر اکرم نقل کردهاند که
پیامبر فرمود: «من قتل دون حقه فهو شهید». هر کس برای دفاع از حق و حقوقش،
چه حقوق معنوی یعنی کرامت و عزت انسانیش و چه حقوق مادياش، یعنی در مبارزه
با ظلم کشته بشود شهید راه خداست. این یکی از پاسخها به کسانی است که بارها
گفتهاند و مينویسند دین سراسر تکلیف است و حق و حقوق در دین اکرام نشده.
چطور از حق و حقوق بشر در دین صحبتی نشده وقتی که پیامبرش ميگوید: اگر در
راه دفاع از حقوقتان کشته بشوید، انگار در راه خدا کشته شدهاید. شهیدید
مثل آنهایی که در جنگ احد و خندق در رکاب حضرت محمد شمشیر زدند و کشته
شدند. منتهی نه حقوق تنها، حقوق توام با تکلیف. حقوقی که متقابلاً منشا
مسئولیت هایی است.
در دیدگاههای توتالیتر و نظامهای استبدادی مردم فقط تکلیف دارند و
حقوقی ندارند. در نظامهای ماتریالیستی و لیبرال سرمایهداری که بر اساس
غرایز انسان بنا شده مردم طبق ادعای تئوریک، فقط حقوق دارند و از
مسئولیتهای انسان نباید حرف زد. شما تا از مسولیت و تکلیف حرف بزنی متهم
ميشوی به نقض حقوق بشر و به محض اینکه از آرمانها و حدود ارزش حرف بزنی
متهم ميشوی به تئوریزه کردن خشونت. اما در تفکر عليبنابيطالب همه
انسانها بدون استثناء حقوقی دارند و وظایف و مسئولیتهایی به اندازهای که
به مسئولیتها عمل ميکنند، حقوق برای آنها حتما محترم است و به اندازهای
که از حقوق استفاده ميکنند مسولیتهایی دارند که باید به آن تن در دهند.
مسئولیتهایی در برابر خدا، در برابر مردم و در برابر حق و سرنوشت خودشان.
بنابراین ميبینید که بین مبارزه با ظلم و دفاع از حقوق مردم با راه خدا و
شهادت در راه خدا، یک پیوند عقیدتی در منطق عليبنابيطالب (ع) برقرار
است.
این تعریفی که از جامعه دینی عرض کردم، پیامبر دربارهاش فرمود:
هیچ کس به اندازه علی قدرت ایجاد چنین سیستمی و ساختن و پرداختن چنین
جامعهای را ندارد و بنابراین خداوند او را بعنوان وصی و خلیفه بعد از من
نصب کرد و پیامبر در روز غدیر خم، این را به مردم ابلاغ کرد که مردم «علي
اقواکم علی هذا الامر» یعنی هیچ کس به اندازه علی نخواهد توانست چنین
جامعهای را بسازد و لذا او حق خلافت دارد. لذا او از طرف خداوند به حاکمت
منصوب شده. این انتصاب ملاکش چیست؟ این است که او بیشتر از همه به حقوق
مردم وفا ميکند و بیشتر از همه به مردم برای رسیدن به کمالات دنیوی و
اخرويشان کمک ميکند. همین منطق است که ایشان در خطبه 132 نهجالبلاغه در
مانیفست حکومتيشان ميفرمایند: درحکومت اسلامی کسی که بخیل است و حرص
ميورزد و چشم کج در مال مردم و نگاه تحقیرآمیز به حقوق مردم دارد، نباید
مسئول باشد. افراد جاهل و قشری و عوام حق ندارند وارد حکومت دینی بشوند. «و
لا الحافی و لا الحسائف و لا المرتشی». رشوه خواران «ولا المعطل للسنه».
آنهایی که سنت خدا و پیامبر را تعطیل ميکنند؛ یعنی در حکومت با قانون بازی
ميکنند و هر جا و هر وقت دلشان بخواهد قانون الهی را اجراء ميکنند و هر
جا دلشان می خواهد اجرا نميکنند. فرمود من به اینها اجازه نميدهم در
حکومت دینی وارد بشوند. من نميگذارم فاسدها و باندهای بيتقوا بر جان و
مال و حقوق مردم مسلط بشوند. تا زندهام نميگذارم افراد بخیل و حریص به
مال مردم، آدمهای دنیاطلب و عیاش و پرخور بر مردم حکومت کنند و وارد دولت
بشوند. نميگذارم افراد نادان و قشری و جاهل بر سر کار بیایند تا جامعه را
منحرف کنند. «الجاهل یضلهم بجهله». اگر جاهلان و سفها، افراد سخیف و نادان
بر سر کار بیایند، جامعه را منحرف ميکنند و نميگذارم افراد زورگو و مستبد
بر مردم مسلط شوند تا با بيعدالتی حکم برانند و اموال مردم و فقرا را بالا
بکشند و همه چیز را توجیه کنند و افراد بيزبان و نجیب را در جامعه محروم
کنند. «یقطعهم بجفائه». نميگذارم رشوهخواران در مدیریتهای حکومت نفوذ
کنند تا حقوق مظلومین فراموش شود. «المرتشی فی الحکم». نميگذارم قاضيهای
رشوهخوار بر گردن مردم سوار شوند تا مردم را نابود و سنت پیامبر را تحقیر
کنند. فرمود: منطق من در حکومت این است و هر کس با من است بسم ا…. . هر کس
بر من است باز هم بسم الله .
در روایت دیگری فرمود: بدترین حاکمان و دولتمردان آنها هستند که حبالفخر
دارند. حبالفخر یعنی همین جاهطلبی، شهرتطلبی ، شهرت پرستی و خود را از
مردم بالاتر دیدن. فرمود در حکومت اسلامی حاکمان حق ندارند از بالا به مردم
نگاه کنند و مردم را پایینتر از خودشان بدانند و ببینند. فرمود:من با
حاکمان متکبر نميتوانم کنار بیایم و همه آنها را یا اصلاح و یا حذفشان
ميکنم. بعد رو کرد به مردم: اما شما مردم! من خدا را اطاعت ميکنم ولی شما
من را اطاعت نميکنید. در حالی که معاویه خدا را اطاعت نميکند اما مردمش
او را اطاعت ميکنند. هر چه به شما دستور ميدهم همین طور در هوا یخ ميزند
و به مقصد نميرسد. بعد فرمود که: پس اصلاً معلوم هست که شماها با چه نیتی
با من بیعت کردید؟ دولت ارزشها و عدالت، مشروعیتش گره خورده است به اینکه
مسؤولینش دنبال عدالت اجتماعی و پاسدار ارزشهای انقلابی و دینی و انسانی
هستند یا نیستند. بنابراین شما باید مراقب آن ایدهای باشید که به صراحت یا
با کنایه ميگویند یا مينویسند که حاکمیت اصلا نباید و نميتواند ارزشهای
فردی و اجتماعی اسلام را در سطح امور عمومی و اجتماعی پاسداری کند. دولت
پاسبان نیکيها نیست اصلا نباید کشیک ارزشها و عدالت را بکشد. فقط دولت
ژاندارم امنیت است. دولت فقط باید آزادی رقابت در عرصه اقتصاد و در عرصه
سیاست و عرصه فرهنگ ایجاد بکند. امنیت برای رقابت آزاد بدون هیچ شرط و حدود
اخلاقی و فکری ایجاد کند و نه در عرصه فرهنگ مسئول دفاع از حقیقت است ونه
در عرصه اخلاقیات اجتماعی مسؤول دفاع از ارزشهاست ونه در عرصه اقتصاد،
سیاست و حقوق اجتماعی مسؤول اجرای عدالت است.
این منطق ميگوید: چه بسا
لازم است که دولتها برای حفظ قدرت و امنیت صاحبان ثروت بر خلاف ایمان، بر
خلاف انسانیت و مذهب عمل بکنند. و آدم عاقل و انسان خردمند نباید دولت
مردمی را به این دلیل سرزنش کند که چرا به منظور حفظ حکومت و قدرت از
راههای غلط و عجیب و غریب استفاده کردی. برای اینکه در این منطق اگر رجل
سیاسی امروز به خاطر بيتقوایی متهم بشود، فردا به خاطر نتیجهاش ـ یعنی
کسب قدرت ـ در افکارعمومی تبرئه ميشود. یعنی ميگویند افکار عمومی عمل بد
را به نتایجش ميبخشند. تو هر کاری ميخواهی بکن و به هر ترتیبی ميخواهی
به قدرت برسی، برس. مسئلهای نیست افکار عمومی فراموش ميکند! شبیه این
تعابیر را از نظریهپردازان سیاسی غرب و پدران سکولاریسم از آقای ماکیاولی
تا دیگران تا همین امروز شماها زیاد ميبینید. اینها اساسی را گذاشتند که
طبق آن، ملاحظات ارزشی نباید در تصمیمگیری دولت مردان دخالت کند چون
معتقدند که با شخصیت اخلاقی نميشود دولت تشکیل داد و به خصوص نميشود آنها
را حفظ کرد و بنابراین اخلاق از سیاست و دیانت از حکومت جداست و حتما
احتیاج است به یک مقداری حقهبازی و تظاهر و عوامفریبی، بخصوص در سیستم
جمهوری که باید آراء را به هر شکلی جمع کرد و مسأله اصلی در آراء، مسأله
کمیت است نه کیفیت و بنابراین دروغهای زیبای شهریار و حاکم و دولتمرد برای
حفظ شهروندان در اطراف او لازم است و فرزانه کسی است که ماهرانه دروغ
بگوید. مهم این نیست که تو راست ميگویی یا دروغ. مهم این است که قدرت بدست
بیاید و قدرت را نباید با معیارهای دینی و ارزشی ارزیابی کرد. چون ارزشها
متعلق به حوزه خصوصی آدمها هستند نميتوانند ملاک داوری در مورد اقدامات
عمومی باشند. که اینها همه مبنای تفکر سکولار و درست در مقابل تفکر علی بن
ابی طالب (ع) است.
تفکر سکولار که ميگویم، اعم از دیدگاههای سلطنتی و
توتالیتر و استبدادی سکولار است که کسانی مثل خود ماکیاولی یا توماس هابز
طرفدارش بودند. یا نظامهای سکولار لیبرال که تئوریسینهای جامعه مدنی در
سنت لیبرالیسم طرفدارش بودهاند از جان لاک به بعد تا نظریهپردازان معاصر
نئولیبرال. دنبالههای این جریان در چند دهه اخیر، بطور خاص ادعا کردهاند
که یک راه میانبر جدیدی کشف کردهاند برای دفورمهای رادیکال تر در
دولتهای سنتی و آن نه فقط تجدید نظر در ریشه حقوق و اخلاق بلکه تجدید نظر
در ریشههای زبان و فهم مردم است. برای اینکه ریشه افکار قدیمی را در باب
عدالت اجتماعی و ارزشها از خاک ذهن بشر بکنیم. چون مشکل بشر سنتی در ابهام
زبان و انحراف زبان است. مشکل اصلی در ماهیت واژههاست. واژههای قدیميای
مثل عدالت. و باید این واژههای قدیمی مثل عدالت را بازنشست کرد و از رده
خارج کرد و به جایش واژههای نویی بسازیم که همه این مفاهیم را مقید و
محدود کند.
یعنی مفاهیمی مثل عدالت یا ارزشهای اجتماعی که معیارهای
فطری ما قبل دولتياند برای دولتها و حاکمیتها مزاحمند. اینها که اشاره
ميکنم یک مقدار زیادش را شما در نظریات فیلسوفان تحلیلی و گرایشات
پوزیتیویستی در باب حقوق بشر ميتوانید تعقیب کنید. ببینید که چطور اینها
همه مسئله عدالت و ارزشها را صرفاً به منازعات لفظی تبدیل کردند و گفتند
تمام صحبتهایی که از عدالت اقتصادی و ارزشهای اجتماعی و حکومتی ميشود که
حکومتها باید ارزشی باشند و دولتها باید ارزشی عمل کنند، اینها همه نقض
علم اقتصاد و نقض علم سیاست است. این اقتصاد کلاسیک و سیاست کلاسیک که در
دانشگاهها به شما تدریس ميکنند، مضمونش همینهاست و شما جرات درک ریشهای
آنها و جرات نقد آنها را به این زوديها نخواهید داشت. چون نظام آموزشی ما،
نظام آموزشی مبتنی بر ترجمه و تقلید است. نه مبتنی بر اجتهاد و ابتکار و
خلاقیت.
اینها صریحا ميگویند که نباید با اعلامیهنویسی یک حقوق زایدی
را برای فقرا و طبقات پایین در جامعه ایجاد کرد. اینها موی دماغ ميشوند،
پررو ميشوند و این شعارها و تعابیر، این اصطلاحات، ما بعدالطبیعه است و
اصطلاحات و تعابیر ایدئولوژیک است و اینها نباید واردعرصه سیاست و مدیریت و
اقتصاد بشود واین تعابیر ما بعدالطبیعی را ضعفا و فقرا با همدستی یک مشت
مذهبی امل شاعر پیشه ابداع کردند برای اینکه جلو توسعه را بگیرند. منتهی
خوشبختانه حق و حقوق با اعلامیه نویسی گرسنهها و مدافعان گرسنگان ایجاد
نميشود و این حقوق الهی مردم و این حرفها یک مشت ترکیبات کاذب است وحقوق
در منطق ما قرار داد محض است. زبان عدالتخواهان و زبان بنیادگراهای دینی
اصلا مشکل ذاتی دارد و این شعارها یک مقدار اصوات بيمعنی است. اینها
صرفالاسم است. شما بحثهایی که پوزیتیسها کردهاند نگاه کنید. تمام اینها
را ميگویند. ميگویند تمام ارزشهای اخلاقی و تمام گذارههای مابعدالطبیعی
همه بيمعنی و پوچ است. معنای واقعی نامها کجاست؟ آنجایی که سود مادی همه
مبانی حقوقی، اخلاقی و عدالتخواهی را بيمعنی ميکند و زیر سؤال ميبرد.
این یک جریان و یک خطر بالفعل برای انقلاب است و در واقع آخرین پیامهایی
است که نسل قبل از شما دارد به شماها منتقل ميکند.
ذهنهایی که اینها
را ترویج ميکنند و ترجمه ميکنند، ذهنهای به شدت قشری و خشکیده هستند وتا
حالا کار زیادی دست بشر دادهاند. ذهنهایی که اصلاً روی ملاج اینها و روی
خلاقیت اینها باران نباریده و با این مفاهیم ارزشی حتی یکبار هم آشنا
نشدهاند. والا کیست که نداند تمرکز بيقید و شرط سرمایههای انبوه برای
مصارف شخصی و به نفع یک اقلیت فاسد مبتنی بر غصب و اسراف و تبذیر و
ربا،اینها با ایدئولوژی ماتریالیسم در غرب و در جهان تئوریزه شد و
ناخدایان سرمایهداری لیبرال صریحاً گفتهاند که به تقدم ماده معتقدند و
این ماتریالیسم اگر روزگاری معنا داشت، دیگر امروز خیلی ابلهانه و ارتجاعی
است . امروز هر کسی در سطح مفاهیم سیاسی بزرگ مثل دولت و فلسفه قدرت، از
عدل و ارزشها حرف بزند، او را فناتیک و ضداستاندارد لقب ميدهند و
ضداستاندارد، خونش در همه جای دنیا مباح است. احزاب نامرئی که بلدند چطور
حکومتهای انقلابی را بدون براندازی بازسازی بکنند و پوستش را حفظ بکنند و
محتویاتش را تغییر بدهند و پشت همین استانداردهای جهانی قایم بشوند، صریحاً
ميگویند که موضوع سیاست قدرت است نه حقیقت، نه فضیلت و نه عدالت.
اینها دینيترین و زندهترین انقلابها را ميتوانند به روش تاکسيدرمی
تزئین کنند و خشکش کنند و به تماشا بگذارند. بطوری که آن جنبش بزرگ با آن
مفاهیم عالی هم باشد و هم نباشد. به قول سلمان فارسی وقتی که دید بعد از
فوت پیامبر ریختند به خانه علی و علی را به زور کشیدند به سمت مسجد برای
بیعت. آنجا دارد که بعضی از اصحاب خاص حضرت امیر دست به شمشیر به چشم علی
نگاه ميکردند که ایشان فرمان درگیری بدهند و حضرت امیر با چشمش اشاره کرد
که کاری نکنید. آنجا دارد که سلمان فارسی کنار کوچه ایستاده بود و دید که
دارند با علی چه ميکنند. وقتی که حضرت امیر علامت داد که کاری نکنید. این
دورانی است که باید تحمل کرد. دوران سکوت برای وحدت. و دوران قیام برای
عدالت بعداً خواهد رسید. آنجا دارد که سلمان فارسی وقتی که دید عمامه علی
را به گردنش انداختهاند و دارند او را ميبرند، به دیوار تکیه کرده بود و
رو کرد به مردم و با لهجه فارسی گفت: کردید و نکردید. خطاب به آن جامعه و
وارثان انقلاب پیامبر گفت کردید و نکردید. مسلمانی کردید و نکردید. حفظ
ظواهر کردید اما باطنش را به باد دادید. مغز انقلاب را فدای قشرش کردید و
مضمون انقلاب را فدای فرمش کرید.
در این شرایط و بعد از تثبیت یک
انقلاب، اگر نسل دوم و سوم انقلاب از مفاهیم انقلابی و از ارزشهای انسانی
در جامعه بعد از انقلاب، جانانه و ابوذری دفاع نکنند و قیام نکنند و حتی
اگر سخت افزار انقلاب حفظ بشود، نرمافزارش عوض ميشود. اگر هوشیاری
ایدئولوژیک و انقلابی در این مسأله نباشد و انقلاب فقط سخت افزارش حفظ
بشود، نرمافزارش تغییر ميکند و شما متوجه نميشوید. ما هم متوجه نخواهیم
شد. مثل ساختمانی که ساختمانش باشد و ساکنانش عوض بشوند. ساختمانی که به
دست انقلابیون وبه دست عدالتخواهان و به دست مجاهدین و شهیدان ساخته شد،
زیر سنگینترین آتشها، کمکم عدالت ستیزان و قاعدین و مخالفین اصل تئوری آن
انقلاب دینی، ساکنان آن ساختمان خواهند شد. اگر این هوشیاری نباشد. این
نظریه تناسخ اگر در مورد فرد انسان غلط است،به نظر من در موردحاکمیتها و
نوع اجتماعات بشری صادق است. با یک نوع مجازگویی البته. این ارواح خبیثه
ماقبل انقلابها دوباره قابل احضار هستند و ميتوانند در بدن انقلابها حلول
کنند و فرمان جامعه را به سمت دیگری بچرخانند. اول با زاویههای کم وبعد
شما ميدانید وقتی انحراف با یک زاویه کوچک شروع بشود، شما اولش تفاوت
مسافتی بین این دو ضلع نميبینید. اما وقتی در طول زمان ادامه پیدا کند
همین زاویه کوچکی که باز شده، در طول زمان ميبینید که آنقدر فاصلهها زیاد
ميشود که اصلاً دیگر کسی آن انقلاب را به جا نميآورد. به جا نميآورد که
کي بوده، چی بوده، اصلاً برای چی تشکیل شده. اصلاً یک طوری که ظاهرا همه
چیز به جای خودش هست و واقعاً هیچ چیز به جای خودش نیست. همه چیز درست است
وهمه چیز خراب و به همین دلیل است که انقلاب اسلامی نباید فقط به تغییر
رژیم اکتفا ميکرد، بلکه باید با نرمافزار جدید دینی و انقلابی به تغییر
سیستم بپردازد. تعویض رژیم کافی نیست. باید سیستم عوض بشود و الا اگر سیستم
عوض نشود همان ارزشهای ما قبل انقلاب یا خودشان و یا شبحشان دوباره به
داخل حاکمیت و به داخل جامعه و به داخل افکار عمومی وبه داخل دانشگاه عودت
ميکنند. چنانکه دارند ميکنند.
آن از در رفتهها از پنجره برگشتند.
تعویض هیئت حاکمه کافی نیست، باید طبقه حاکم هم عوض بشود. طبقهای که در
جامعه جاهلی حاکم بود و بر آن اساس حکومت ميکرد، باید آن عوض بشود و الا
تعویض هیأت حاکمه کفایت نميکند صورت عوض ميشود و سیرت دوباره تجدید و باز
تولید ميشود. باید آن طوری که حضرت امیر فرمود، کفگیر انقلاب، محتویات دیگ
سیستم حکومت و جامعه را بهم بزند. «حتی یعدو اسفلکم اعلیکم و اعلیکم
اسفلکم». فرمود در حکومت من، من اوضاع را به هم ميریزم. گفت: کاری ميکنم
مثل اینکه کفگیر توی دیگ ميرود و پایینها را ميآورد بالا و بالاییها را
ميبرد پایین، من همهتان را به هم ميریزم. این طور نیست که بگویم شماها
همانطور که بودید هستید و ما همانطور مثل بقیه ميآییم حکومت ميکنیم،
برویم جلو ببینیم چه ميشود. چرا خطر حذف موجه ارزشهای انقلابی همیشه بعد
از پیروزی و استقرار یک انقلاب، دوباره یک خطر جدی، تهدیدکننده و زنده
است؟ چرا؟ عليبن ابی طالب دو و نیم دهه بعد از رحلت پیامبر وقتی وارد
حکومت شد، با تمام وجودش این فاجعه را لمس کرد و خواست اوضاع را برگرداند.
خواست تغییر در سیستم ایجاد بکند و سه تا جنگ داخلی بر او تحمیل کردند.
دوستان سابق خودش. برای اینکه حتی اگر هیئت حاکمه بعد از انقلاب، فاسد نشود
و فاسد نباشد ـ که خیليهایشان آدمهای درستی و خوبی بوده و هستند ـ ولی
طبقه حاکم که غیر از هیئت حاکمه است و از قبل از انقلاب در جامعه سیستم
سازی کرده، گلوگاههای جامعه ونظام را ميشناسند و دوباره ميآیند آنجا
سوار ميشوند. یعنی ضد حمله ضد انقلاب به انقلاب، بعد از 10، 20 سال بعد از
پیروزی انقلاب. نه با ترکش و خونریزی. جنگ سرد و بدون سر و صدا و با کار
نرمافزاری همه چیز را دوباره پس ميگیرند. دوباره تاکید ميکنم طبقه حاکم
غیر از هیئت حاکم است. هیئت حاکمه یک گروه سیاسی است که بر اهرمهای رسمی
مدیریت، مسلط است و ظاهراً آنها تصمیم ميگیرند؛ اما طبقه حاکم آن گروه
اجتماعياند که سلطهشان سلطه اعتباری و قانونی نیست. رسمی نیست. اما سلطه
حقیقی و عملی است. یعنی در واقع سلطه دست آنهاست، نه دست انقلابیونی که فقط
برای پستها آمدهاند و آن نوک هرم نشستهاند. سیستم به این معنا است که
قاعده عليرغم راس هرم تصمیم ميگیرد و مدیریت ميکند.
این اتفاقی که
بعد از جنگ بخصوص در دو دهه گذشته بخشياش اتفاق افتاده و اگر پادزهر این
سم به زودی اعمال نشود بخش دیگرش اتفاق خواهد افتاد، و به دست شماها فقط
اعمال ميشود. چون شماها یا کسانی هستید که در مجلس ختم این انقلاب شرکت
خواهید کرد یا کسانی هستید که پرچم خونین انقلاب را از دست نسل قبل و سیصد
هزار شهید ميگیرید و در قلههای بالاتری نصبش ميکنید، یک از بین دو اتفاق
در هر صورت به دست شما اتفاق خواهد افتاد. اینها اتفاقاتی است که در صدر
اسلام برای عليبن ابيطالب (ص) هم افتاد و علی با این وضعیت درگیر شد و
اینها علی را با همه عظمتش به زانو در آوردند. انقلاب، هیات حاکمه را عوض
ميکند ولی اگر نتواند طبقه حاکمه را عوض کند یا اصلاح کند، خودش بعد از
اینکه تمام توانش را صرف کرد و شهیدانش را تقدیم کرد و فتوحاتی کرد و خسته
شد، خودش دوباره، اهرمهای قدرت را اگر نه به همان افراد قبل از انقلاب،
اما در اختیار همان افکار، در اختیار همان اندیشه، همان تفکر، قرار ميدهد
و همان اتفاق از همان زاویه اتفاق خواهد افتاد. برای اینکه انقلاب و
اصلاح، به تعبیر حکما، یک امر قصری است. قصر خلاف طبیعت است. همانطور که
تهذیب نفس در یک فرد قصری و خلاف طبیعت اوست و لذا سخت است. امر طبیعی مثل
از کوه پایین آمدن است و آسان است. دعوت به غریزه و سازش و ضیافت و … خیلی
آسان است زیرا هزینه نميخواهد. برای اینکه به طبیعت راحتطلب انسان سازگار
است.
دعوت به قیام و جهاد و ریاضت و مقاومت، سخت است. برای اینکه دعوت
به حرکت سر بالایی در کوه است. یعنی خلاف طبیعت و غریزه است. انقلاب و
اصلاح، یک امر قصری است؛ همانطوری که تهذیب نفس یک نفر خلاف طبیعت است،
تهذیب نفس یک جامعه و حاکمیت خلاف طبیعت است. بنابراین سخت است. لذا
خیليها ميبُرند. خیليها اول، گرم وارد صحنه ميشوند و بعد تختگاز پائین
ميدوند و عليابن ابيطالب با همه این گروهها درگیر بود و گرفتار همه
اینها بود و در نهجالبلاغه بخوانید که سراسر گلایه از همین اوضاع است و از
مردم سردی که مثل سنگ، علی را نگاه ميکردند و تنهایش ميگذاشتند.
همانهایی که وقتی برای بیعت هجوم آوردند فرمود: آنقدر جمعیت ریخت که من
زیر دست و پا ماندم. لباسم پاره شد و حسن و حسین زیر دست و پا له شدند.
همین مردم، وقتی که وارد پروسه اجرای عدالت شدم و تلخی عدالت را چشیدند
بعضی از همینهایی که با من بیعت کردند از دین بیرون رفتند. گفتند: حالا که
تو ازدین ميگویی اصلا ما دین نميخواهیم و بسیارشان پیمان شکستند و آنهایی
که پیمان نشکستند، من را در درگیریها و نبرد تنها گذاشتند و این بود که
نبرد عدالت علی نیمهکاره ماند و کار علی را ساخت. ولی او در طول 5 سال
حکومتش با نحوه حکومتش و با نحوه شهادتش کار همه اینها را در تاریخ یکسره
کرد. علی برای اینها در تاریخ آبرو نگذاشته، هر کس لااقل در جوامع اسلامی و
شیعی بر سر حکومت بیاید، مردم فوری با عهدنامه مالک اشتر و نهجالبلاغه
مقایسهاش ميکنند. جرات هم نکنند مشروعیتش را زیر سوال ببرند، مشروعیت
آنها در دل همه زیر سوال است.
بنابراین اگر آن تحول بنیادی که عرض کردم
انجام نشود، انقلاب وقتی خسته شد و شهیدانش را داد، دوباره در اختیار همان
بروکراسی، در اختیار همان اندیشههای ما قبل انقلاب و همان سنّت لاییک و
غربگرا قرار ميگیرد و نهادهای کهن ماقبل انقلاب دوباره ميآیند انرژی
انقلاب و دستاوردهای او و نام انقلاب را به نفع خودش مصادره ميکنند و یک
مرتبه ميبینید انقلاب دینی مستضعفین و حکومت دینی مجاهدین و شهدا در
اختیار ساز و کارهای لاییک سرمایهداری قرار ميگیرد. این همان چیزی است که
دهها سال با آن مبارزه کردند و زیر شلاق، شکنجه و تبعید شدند و زندان رفتند
و کمکم ميبینی حکومت، دینی هست و نیست. خود انقلاب، هم هست و هم نیست.
شعائر انقلاب هست و شعارهای انقلاب نیست و انقلاب دیگر یک دعوت و یک ایده
نیست. یک نام و یک سنت به معنی عادت است. نه به معنی سنتی که در تعابیر
دینی داریم. یک اسم مقدس است متعلق به تاریخ. در امور دنیوی و اجراییات و
امور عرفی و امور غیرقدسی نباید دخالت بکند و الا آلوده ميشود و کمکم
جرات نميکنی اصل آن شعارهایی که انقلاب بر اساس آنها اصلا راه افتاد، جایی
زبان بیاوری و برای این معضل فقط یک راه حل وجود دارد؛ همان کاری که
عليبنابيطالب (ع) کرد. بازگشت به دکترین اصل انقلاب؛ به هر قیمتی که
ميخواهد تمام بشود. هیچ راه حل دیگری نیست.
اگر دین را به عنوان یک
دعوت بزرگ ببینیم، قبل از اینکه او را به عنوان یک سنت ـ به همین معنای
جامعهشناسی غیردینی عرض ميکنم، نه سنت به معنی سنت معصوم که اصلا کلمه
سنت تویش طراوت و طراوت همیشگی خوابیده ـ آنزمان خواهیم دید که تمام
آموزههای انقلاب و اسلام حتی حاشیهايترین آنها حتماً حاوی راه گشاترین
دینامیزم برای برافکندن طرحهای تازه و ایجاد یک وضعیت تازه توی جامعه ایران
دهه سوم انقلاب است. در تشیع همه چیز علیه محافظه کاری است و آنوقت خواهی
دید این فقر تئوریک و این تفرقه سیاسی و این فاصله طبقاتی که توی جامعه
دارد بوجود ميآید، همه آنها مولد یک چیزی است و همه آنها یک راه حل واحد
دارد. انقلابی که به خاطر عدالت در گرفت و حکومتی که به خاطر عدالت تشکیل
شد و عدالتی که توی چارچوب اسلام و با روح آتشفشانی علی و عقلانیت تشیع
تعریف شد و تعقیب شد، امروز در دهه هشتاد و نود - دورانی که شما به بلوغ
سیاسی و اجتماعی می رسید ـ چطور باید ادامه پیدا کند؟ و طبقه جدید و
کاسبهای جدیدی ـ که در دهه اخیر بعد از جنگ، در کشور و در حکومت شکل گرفت
و در سالهای اخیر در اقتصاد و فرهنگ و سیاست کشور پنچه انداخت و با
سیستمهای ماقبل انقلاب، با مفاهیم غربی، دیالوگ برقرار کرد و با آنها
تفاهم کرد و کمکم جا خوش خواهد کرد ـ را چطور ميشود مهار کرد و در برابر
عدالت علوی خاضع کرد؟ و بر اساس آموزههای پیشاهنگان آیین تشیع و اسلام
چطور ميشود از پس استبداد ـ چه استبداد از نوع دهاتی و بدلیش و چه استبداد
از نوع پیچیده ـ برآمد؟ حتی اگر برخی از حاملان، بچه مسلمانهای قبلی
باشند که قبلاً خودشان به مبارزه این مفاهیم رفتند، و امروزه حامل همان
مفاهیم و مدعی همانها و مدافع همانها شدهاند.
کم نبودند بچههایی که
به انگیزه مبارزه با اینها جلو رفتند و چون دستشان خالی بود تغییر ماهیت
دادند. گفتند یک رزمندهای از نیروی خطش جدا شده بود و بعد از یکی، دو روز
از پشت بيسیم تماس گرفت با فرماندهاش. گفتند کجایی گفت: اسیر گرفتم. خوب
اسیر را بردار بیار. گفت: نميآید، گفت: خوب خودت بیا، گفت نميگذارد
بیایم. گفت: پس اسیر شدهای، اسیر نگرفتهای! اینها بودند کسانی که رفتند
اسیر بیاورند و حالا پیام مخابره ميکنند که نه نميگذارند ما بیاییم و نه
خودشان ميآیند. تحت عنوانهایی که «ما از ارزشهای ایدئولوژیک توبه
کردهایم» و «بالغ شدهایم و از دوره کودکی خارج شدهایم». آن ارزشهایی که
به پایش آن همه انسانهای شریف قربانی شدند و رفتند را به ریشخند ميگیرند.
شما ببینید مبارزه داخلی دشواری که امام عليبنابيطالب(ع) بعد از خلافت
و حاکمیت درگیرش شد، به مراتب پیچیدهتر و از پای درآورندهتر از
مبارزههای دوران جوانی عليبنابيطالب بود یعنی جنگ رودررو با کفار و
مشرکین و اشراف قریش. علی(ع) که هیچ وقت از خطر نترسید. حضرت زهرا(س) ـ در
خطبه ده روز بعد از رحلت پیامبر در خطبه فدکیه در مسجد مدینهـ ميگوید:«هر
وقت که شما از درگیری ميترسیدید، هم طرفدار ارزشها بودید و هم حاضر نبودید
کشته بشوید، اینگونه طرفداری مجانی از عدالت، طرفداری بی هزینه از عدالت،
هر جا خطری بود، پدرم علی را ميفرستاد به حلقوم جنگ و خطر» علی آدم خط شکن
بود. خودش در نهجالبلاغه ميگوید: من از 16 سالگی در خط مقدم ميجنگم تا
حالا که بیش از 60 سال از عمرم گذشته و آنقدر تیر و ترکش خوردهام که
قیافهام عوض شده، که چهرهام برگشته و آثار جراحت روی صورتم است.
درجایی ميگوید: «والله، اگر همه عرب یک طرف بایستند و من هم یک طرف؛ به
خدا سوگند من نميترسم. برای اینکه اصلا برای من کمیت مهم نیست». همین علی
در دوران حکومتش آنقدر تنها ميشود و آنقدر تنها ميگذارندش که نیمه شب،
تنها باید برود توی نخلستانهای کوفه گریه کند و یا سرش را توی چاه بکند و
با چاه شروع به ناله کند. گفت: خدایا تو خطر دوستانم را یک جور دفع بکن،
دشمنانم با من! علی (ع) بعد از آنکه حکومت را گرفت، انقلابيتر از گذشته
شد. محکم تر از قبل از حکومت، شعار عدالت داد. حضرت علی در عزل و
نصبهایشان به شدت جوانگرا بودند. جوانانی که کمتر اهل معاملهاند، اینها
وقتی به یک ارزش ایمان آوردند، صادقانهتر پایش ميایستند. جوانهای گمنامی
را پیدا ميکرد، به حکومت ایران، یمن، مصر و این طرف و آنطرف ميفرستاد؛
بعد به طلحه و زبیر و بزرگترین سابقهداران و همرزمهای خودش، کسانیکه در
حد خودش برای رهبری و خلافت مطرح بودند؛ حتی استانداری و شهرداری بصره و
کوفه را به اینها نداد که بعد رفتند و جنگ جمل به راه انداختند. این
کارهای عليبنابيطالب درست بر خلاف سیره همه دیپلماتهای سیاسی و رجال
قدیم و جدید شرق و غرب دنیاست، برای اینکه رجال سیاسی سخنرانيهایشان با هم
فرق ميکند، ولی نحوه حکومتشان مثل هم است. یک جور حرف ميزنند، جور دیگری
حکومت ميکنند. امام علی هم جور دیگری حرف زد و هم جور دیگری حکومت کرد، که
با او در افتادند. عليبنابيطالب (ع) است که وقتی مالک را به مصر، شمال
آفریقا ميفرستد، به او ميگوید که با مردم حرف بزن، در میان مردم باش،
فاصلهات را از مردم زیاد نکن. اگرمردم به تو شک کردند و پشت سرت دارند
پچپچ ميکنند، سکوت نکن و برو برای مردم توضیح بده. مثل کف دست. توی روایت
حضرت علی (ع) است که مثل کف دست با مردم صاف باش، عذرت را به مردم بگو و
اگر مشکلی داشتی از مردم عذر خواهی کن! علی به مردم گفت: من به شما خدمت
ميکنم، اما بنده شما نیستم، شما هم بنده من نیستید؛ همه جای دنیا ميگویند
که مردم بنده و نوکر حکومتند! ریاکارانند که ميخواهند به طرز پیچیده سوار
گردن مردم بشوند. ميگویند مردم ما بنده شماییم و بعد کار خودشان را
ميکنند. اما علی (ع) گفت: نه شما بنده من هستید و نه من بنده شما. «انا و
انتم عبید مملوکون لرب العالمین». فقط خدا مالک ماست. البته من در برابر
شما مسؤولیتهایی دارم، به این دلیل که خدا از من خواسته. و من به این
مسؤولیتهایم عمل ميکنم، حتی اگر به من پشت کنید. من به تکلیفی که در
برابر شما دارم، یعنی خدمت به شما، عمل ميکنم. اگر شما با من قهر بکنید،
من با شما قهر نميکنم. من به تکلیفم عمل ميکنم.
منبع : سایت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در
دانشگاهها