شهید آوینی

عنوان مقاله: اسلام و مدرنیته(3)

(حسن رحیم پور ازغدی)

4 ـ ما و مدرنیزم:
من خواهم كوشید به اختصار به دیدگاههای خود راجع به برخی از این مفاهیم كلیدی كه در تعریف مدرنیته بكار رفته‏اند، اشاره كنم و پیش از آن، باید روشن باشد كه مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقی با هر یك از این كدهای مدرنیته غربی، بي‏شك با نحوه مواجهه مسیحیان غربی با آنها متفاوت بوده است، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ محتوی.

از لحاظ تاریخی، نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی، مواجهه با وجه خشونت‏آمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپ‏های ناوگان جنگی و سپس كودتاها و جنگ‏های اشغالگرانه در یكی دو قرن گذشته بوده است. غربي‏ها در حالی كه ما را قتل عام و غارت مي‏كردند از مدارا و ترقی و مدرنیته سخن مي‏گفتند و مدرن شدن را غربی شدن و سكولاریزه شدن، معنا مي‏كردند كه به مفهوم ترك دین و اخلاق و زیر پا نهادن استقلال ملی، غرور انسانی و منابع اقتصادی كشور بود و هرگونه مقاومت مردمی در برابر اشغالگری و كودتاهای امریكایی و انگلیسی و صهیونیستی را نوعی توحّش و مقاومت در برابر مدرنتیه مي‏خواندند. شكنجه، اعدام، تبعید و غارت منابع ملی و مبارزات وسیع فرهنگی علیه اسلام، به همراه آثار تكنولوژی جدید و فناوری و مدل‏های لباس، اخلاق و زندگی غربی، همزمان بنام مدرنیته به ملت ایران و سایر كشورهای اسلامی كه میان قدرت‏های اروپایی، تقسیم شده بودند، تحمیل مي‏شد. ما سرخپوست هایی بودیم كه باید با سلاح آتشین كابوي‏ها، مدرن و متمدن مي‏شدیم. اما بجای متمدن شدن مستعمره شدیم. حتی متأسفانه مسیونرهای مسیحی كه پس از كودتای امریكا، وارد ایران شدند، گاه در جهت منافع سیاسی قدرت‏های غربی، عمل مي‏كردند و به قول متفكر افریقایی، وقتی اروپایي‏ها برای نخستین بار به افریقا آمدند، آنان انجیل داشتند و ما زمین، اما پس از مدتی، زمین‏های ما را به زور گرفتند و اینك ما انجیل داریم و آنان، زمین. این در حالی است كه آشنایی و حُسن معاشرت مسلمانان و مسیحیان در كشورهای اسلامی از همان صدر اسلام ، زبانزد بوده است.

اما از لحاظ محتوایی نیز نگاه ما به تك تك مفاهیمی چون انسان، عقل، فرد، سرمایه، آزادی، تكنولوژی، اخلاق، دنیا، آخرت، حق، تكلیف و سیاست، تفاوت‏ها و البته شباهتهایی، با نگاه مدرن غربی و نیز با نگاه مسیحی داشته و دارد. غرب البته یك واحد یكپارچه نیست اما وقتی ما از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر مي‏نگریم، گویی یك فرد را مي‏بینیم كه تحولات شخصیتی و فكری قابل دركی را از سر گذرانده و حتی اگر داوری ارزشی در مورد آن نكنیم، اما این تحول، كاملاً منطقی و قابل فهم بوده است. طبق آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اروپا خوانده‏ایم، یك متعصّب مقلّد، به تدریج در قرون 15 و 16، در عقاید خویش تردید و بازنگری كرده و مذهب سنتی كاتولیك رومی زیر سؤال رفته و نسل جدید مسیحی به تدریج از "سنّت" به سوی "آگاهی انتقادی" حركت كرده و در قرن 17 كه قرن روشنفكران و تحلیل‏های غیردینی است به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده و در قرن 18، قرن عصیان و آزادی، انتلكتوئل غیرمذهبی اروپا، مغز مستقلی یافته و انقلاب‏های انسان گرا و آزادیخواه اجتماعی، فعّال شده‏اند و در قرن 19 كه قرن ایدئولوژي‏های بشری است، به ایمان جدید و عقاید واضح بشری رسیده و در قرن 20 كه قرن انحطاط‏های بزرگ انسانی است، تقریباً ایدئولوژي‏های عمده غربی كه به قدرت رسیدند (فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم سرمایه‏داری) همگی امتحان خود را در قساوت و بیعدالتی و اخلاق ستیزی پس دادند و حال در پایان قرن 20 و آغاز قرن 21، سخن از پایان مدرنیته و پایان عصر ایدئولوژي‏های بشری در غرب به میان مي‏آید. این یك سیر منطقی و قابل فهم است. آرمانشهر مدرنیته، یك شهر دمكرات، سكولار، ثروتمند و صاحب تكنولوژی و آزادي‏های بي‏مهار اخلاقی، دست كم برای متفكران غرب امروز دیگر یك آرمانشهر نیست و امروز شهروندان شهر مدرنیته، گرچه از مزایای تكنولوژی و زندگی شهری و دمكراسی، بهره مي‏برند اما از دود و سر و صدا و نفی اخلاق و متلاشی شدن خانواده و فاصله‏های طبقاتی و ترور و جنگ‏های اتمی و بمب‏های شیمیایی و میكروبی و كمبود محبّت و نیهیلیزم و احساس پوچی و تمدنی كه ارمغان انسانی آن، سكس و خشونت شده است، سرسام گرفته‏اند. ابزار زندگی، مدرن شده است اما اهداف زندگی و ارزش‏های آن همچنان قدیمی و تكراری است و انسان طراز نوین یا آخرین انسانها دوباره همچون انسان‏های اولیه، زندگی میكنند منتهی با ابزاری پیچیده.

پس نخستین چیزی كه باید روشن شود آن است كه تحولات ناشی از مدرنیته، چه مقدار، تكامل ابزاری است و چه مقدار، تكامل انسانی؟! مسأله مهم برای داوری ارزشی در باب مدرنیته، همین است.

آنچه محصولات نظری و ابزاری مدرنیته است از دیدگاه اسلامی نه بطور مطلق، قابل ردّ و نه بطور مطلق، قابل قبول است پس باید به تفكیك درباره تك تك آنها اظهار نظر كرد. به نظر مي‏رسد كه تقریباً عمده تحولات مدرنیستی و مكاتب جدید غرب در چند قرن اخیر در چهار حوزه اپیستمولوژی، آنتولوژی، انسان‏شناسی و تكلیف‏شناسی (اخلاق و حقوق) و نیز زندگی شهری جدید، بنحوی واكنش در برابر مسیحیت و در عین حال، آمیخته با مسیحیت اند. من البته هنوز مطمئن نیستم كه دوره قرون میانه مسیحی اروپا، آیا براستی همان قدر كه در برخی متون تاریخ تمدن غرب آمده، سیاه و ظلمانی و توام با فلاكت و انحطاط و خشونت بوده است یا آنكه در این مورد، مقداری مبالغه نیز شده و تاریخ‏نویسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجیه كاستي‏های بعد از رنسانس، گذشته مسیحیت را آنقدر سیاه نشان مي‏دهند؟ اما در هر حال، ما در خصوص تقابل مسیحیت ـ مدرنیته، در وضعیت دوگانه بسر مي‏بریم. از سویی خود و مسیحیت را عضو یك خانواده مي‏دانیم و مسیحیان را نزدیك‏ترین فرهنگ به فرهنگ اسلامی و متحد و برادر خویش مي‏شماریم و قرآن كریم، نزدیك‏ترین كسان به مسلمین و قابل اعتمادترین مردم را مسیحیان دانسته و از افراد با تقوی و اهل عبادت مسیحی صراحتاً به نیكی یاد كرده است و ما همچنان خود و مسیحیان را در اردوگاه واحدی ـ علیرغم اختلافات فكری ـ مي‏یابیم بعنوان موحّدینی كه زندگی را از معنویت و اخلاق، جدا نمي‏دانند با ابعاد ضدّ دینی، ضد تقوی، اخلاق ستیز و عدالت گریز "مدرنیته"، نمي‏توانیم كنار بیائیم امّا از طرفی، برخی شعارهای مدرنیته چون عقلگرایی، علم گرایی، انسان‏گرایی یعنی اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهایی كاملاً نزدیك به فرهنگ اسلام و بلكه جزء آموزه‏های اصلی اسلام مي‏دانیم. بنابراین باید گفت كه ما به "مدرنیته"، پاسخ "آری و نه" مي‏دهیم. "مدرنیته" به مفهوم تكریم انسان و تقدیس حقوق، اختیار و آزادی او، احترام به نیروی عقل و تجربه و علم و بهره‏گیری عادلانه از عقل ابزاری و تكنولوژی در جهت تسهیل زندگی و تامین حقوق بشر، تقسیم كار و تخصصی شدن روش‏ها و نهادهای اجتماعی در جهت حل مشكلات زندگی و پیشرفت مدنی و اقتصادی را در تعارض با اسلام نمي‏بینیم و معتقدیم كه در چارچوب عقاید، اخلاق و احكام اسلام، مي‏توان به سازماندهی مدرن زندگی، دست یافت و این امور، تعارضی با جوهر دین ندارند، در عین حال ما بمثابه "مسلمان"، با "مدرنیته" به مفهوم سكولاریزم، ترك ولایت خدا، اصالت دادن به لذّت و سود دنیوی، سرمایه‏داری لجام گسیخته و عدالت ستیز و ارزش‏زدائی دمكراسی لیبرال، نفی توحید و آخرت، نفی معیارهای اخلاقی، سقط جنین و همجنس‏بازی و انهدام خانواده، قراردادی كردن همه چیز، انسان پرستی، اسراف و تبذیر و كفر، مطلقاً امكان تفاهم و آشتی نداشته و نخواهیم داشت.

اینكه آیا چنین تفكیك نظری میان وجوه مدرنیته و یا گزینش عملی میان فرآورده‏های مدرنیته غربی در صحنه واقعیت تاریخی و اجتماعی امروز، غیر ممكن یا ممكن و مشكل بنظر برسد و كسانی، میان "عقلگرایی" با "سكولاریزم" و "ماتریالیزم"، ارتباط غیرقابل گسست ببینند و یا "كرامت و حقوق انسان" را از "اومانیزم الحادی" و "فردگرایی لیبرال"، جدایي‏ناپذیر بپندارند مسأله دیگری است كه مستقلاً باید بدان پرداخت اما من شخصاً چنین ملازمه‏ای نمي‏بینم و این تفكیك، نه تنها در مقام بحث تئوریك، امكان دارد بلكه در صحنه عمل تاریخی نیز اتفاق افتاده است.

بهترین دلیل را میتوان در دل تاریخ تمدن یافت. همه مي‏دانیم كه اسلام به فاصله كوتاهی پس از پیدایش، توانست حكومت، تمدن و فرهنگ عظیم و جدیدی بنا كند و نشان داد كه چگونه مي‏توان تمدن دینی ساخت و عقلانیت و معنویت را جمع كرد و به خصوص به پیشرفت‏های عظیم علمی، عقلی و فناوری جهان اسلام در علوم ریاضی، طبیعی انسانی، از شیمی، فیزیك، فضاشناسی، گیاهشناسی، جانورشناسی، داروسازی، جراحی و پزشكی، معماری و مهندسی، ریاضیات و فلسفه، جغرافیا و جهانگردی، دریانوردی، كشاورزی و نخستین تجربه‏های شهرنشینی اشاره مي‏كنم.

مورخین غربی و شرقی، اعمّ از مسیحی و مسلمان بدین واقعیت، تصریح كرده و از صدها اكتشاف و اختراع مهم كه نقش اساسی در پیشرفت علوم جدید بشری ایفاء كردند و صدها چهره برجسته علمی مسلمان كه نقش مهمی در تولید علم، صنعت، فنّآوری و عقلانیت ابزاری و فلسفی و الاهیات در سطح بشری ایفاء كردند نام برده‏اند. این جنبش عظیم علمی و انسانی در زیر سایه اسلام و بدون آلودگی به سكولاریزم و دنیوی گرائی و بدون الحاد و اخلاق ستیزی و دین‏گریزی، پدید آمد زیرا اسلام، عقل، تجربه و تلاش برای معیشت عاقلانه و تدبیر در زندگی دنیا و دفاع از حقوق و كرامت انسان را نه توهینی به خود بلكه امكاناتی برای گسترش عقلانیت اسلامی و عدالت اسلامی، تلقّی كرد و این ارزش‏ها را رو به قبله توحید، سازمان داد. بنحوی كه حتی برخی از مورخان تمدن غرب، در كیفیت پیدایش مدرنیته، رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا، به این نظریه معتقدند كه همه این تحولات در غرب پس از تماس اروپا با جهان اسلام پدید آمد. جهان اسلام همزمان با قرون میانه اروپا و بر خلاف امروز، یك جهان دینی و غیرسكولار اما حاوی كتابخانه‏ها، دانشگاهها و بیمارستانهای عظیم و سراسر نشاط علمی، سیاسی و كلامی بوده است و ارتباطات متنوع جهان اسلام با اروپا، بویژه از قرن 9 میلادی تا قرن 14 میلادی از طریق ترجمه وسیع متون فلسفی، كلامی، حقوقی و نیز علوم مختلف دنیوی و بشری، مبادلات علمی، تجاری و سیاحتی و نیز جنگهای صلیبی باعث شد كه نظام زندگی و تفكر در اروپا در معرض مقایسه با جهان اسلام كه یك "جهان دینی مدرن" محسوب مي‏شد قرار گرفته و سپس مورد تردید قرار گیرد و از قرن 13 میلادی، بتدریج همه بنیادهای نظری و عملی در اروپای قرون میانه، متزلزل شود. یكی از مویدات این نظریه، آن است كه در طی این قرون، بتدریج شباهتهایی میان بخشهائی از الاهیات مسیحی با بخشی از كلام اسلامی ایجاد مي‏شود و انشعابات جدیدی كه درون اروپای مسیحیت در حوزه‏های معرفت‏شناسی، حقوق، اخلاق، الاهیات، سیاست و اقتصاد، در این قرون پدید مي‏آید، بي‏ارتباط با انتقال ناقص مفاهیم اسلامی در این حوزه‏ها و تماس اروپا با تمدن و فرهنگ اسلامی نبوده است و البته این انتقال، یك بُعدی و ناقص صورت گرفته بود.

من در اینجا نمي‏خواهم از این نظریه، بعنوان ادعای اصلی خود دفاع كنم بلكه آن را از باب مقدمه برای تحلیل مدرنیته از زاویه نگاه اسلامی ذكر كردم. بي‏ تردید، نسبت كلیسای كاتولیك رم و مسیحیت قرون میانه با "مدرنیته"، با نسبت اسلام به "مدرنیته"، حتما متفاوت است. اینك به برخی از این تفاوتها در باب نگاه به عقل، علم و حقوق بشر یعنی دو مفهوم كانونی "عقلانیت" و "انسانیت"، اشاره مي‏كنم تا معلوم شود كه اومانیزم، سكولاریزم و رفورمیزم مذهبی، همگی پاسخهائی به مسیحیت قرون میانه بوده‏اند و نمي‏توانند پاسخها و واكنشهای صحیحی در برابر اسلام باشند به ویژه اگر بپذیریم كه مدرنیته، محصول ارتباط مسیحیت قرون میانه با جهان اسلام بوده است.
اینك اگر درست باشد كه "اومانیزم مدرنیته"، بازگشتی به ادبیات ماقبل مسیحی و برتر نشاندن انسان بر خدایان در واكنش به الاهیات كلیسا بوده است، من بحث را از همین نقطه سر مي‏گیرم. در بینش میتولوژیك یونان قدیم، انسان و خدایان، با یكدیگر رقابت و حسد مي‏ورزیدند و حاكمیت آسمان، جبارانه و تحقیرآمیز، تصویر شده و آزادی و خودآگاهی و استقلال و كرامت انسان، هر یك تجاوز به حریم قدرت خدایان محسوب مي‏شود پس انسان آزادیخواه، یك شورشی گناهكار و مستحق شكنجه است و انسان اگر بخواهد بر طبیعت و سرنوشت خود مسلط شود، در واقع خواسته است كه جای خدایان را اشغال كند و برای "خود زمامداری" و "تصرّف" در جهان، جانشین زئوس شود. اومانیزم غربی، متأسفانه با چنین نگاهی به آسمان، آغاز شد كه در آن پرومته كه آتش خدائی را به انسان هدیه كرده در واقع، آن را از خدایان ربوده و به آسمان خیانت كرده است، خدایانی كه مي‏خوابند و فریب مي‏خورند و سپس انتقام مي‏گیرند.

اما در قرآن كریم، آتش خدائی كه همان نور و حكمت الاهی است، هدیه مستقیم خداوند به انسان است و فرزندان آدم را به نور و خروج از ظلمات مي‏خواند و به فرشتگان الاهی، امر مي‏كند تا در برابر آدم، سجده كنند. آنجا پرومته بخاطر خدمت به انسان، مجازات شد اما در قرآن، شیطان بخاطر آنكه به آدم (ع) سجده نكرد، از درگاه خداوند، طرد شد. قرآن، انسان را به "آگاهی" فراخواند و آدم را معلم فرشتگان كرد (تعلیم اسماء) و فرمود: بدیل عقل، "پلیدی" است: جعل الرّجس علی الّذین لایعقلون. و دینداری منهای عقل را نخواست: "لا دین لمن لا عقل له" اجازه تسخیر زمین و آسمانها و تصرّف در آنان را به او داد (سخّرلكم...، استعمركم فی الارض، خلق لكم...) تا بدون اسراف و تبذیر و تبعیض و ستم، از مواهب جهان بهره ببرند و لذت و زیبائی را بر بشر حرام نكرد. (قل من حرّم زینة‏ا...)، تجربه زندگی و جهان را از او دریغ نكرد، انسان را تحقیر نكرد، با عقل و جان او دشمنی نكرد و عقل معاش و تدبیر دنیا را از اركان دینداری دانست و حقوق مردم را حریم الاهی و مقدس دانست، شهوت و سایر غرائض بشر را شوم و سیاه و شیطانی ندانست بلكه مواجهه غلط و غیر الاهی و عاری از تقوی با این لذائذ و غرائض را امری شیطانی خواند. پس "بدی"، نه در طبیعت و جامعه بلكه در شرك و خودخواهی ماست و برای نزدیك شدن به خدا، نباید جامعه و طبیعت را ترك كرد بلكه باید نسبتی عادلانه، اخلاقی و عاقلانه با جامعه و طبیعت برقرار كرد.
بنابراین انسانگرائی در جهان اسلام منوط به ماده‏گرائی و نفی مذهب نشد و كرامت و عزت انسان در انكار شریعت الاهی نیست و خدا خود، "لقد كرّمنا بنی آدم" فرمود و سپس شریعت را برای حفظ كرامت انسان فرستاد و البته كرامت اصلی كه كرامت اكتسابي‏ست با تقوی و انضباط اخلاقی در رفتار، و مقاومت در برابر نفس یعنی خودخواهی و صفات حیوانی بدست مي‏آید، نه در ترك مطلق دنیا و قدرت.

قدرت، ثروت، طبیعت و شهوت، هیچیك ذاتاً فاسد و پلید نیستند بلكه برخورد شیطانی ما با آنهاست كه منشاء فساد در انسان و جهان مي‏شود و هر فسادی در جهان، نه كار خداوند بلكه دستاورد انسان هایی بي‏تقوی است. اومانیزم اسلام، ریشه در آسمان و شریعت الاهی دارد و در تقابل با خداوند، معنی نمي‏شود. مذهب، راه رشد انسانیت است نه نفی انسانیت. بنابراین اومانیزم اسلامی، با نفی ماتریالیزم، شروع مي‏شود. گناه اولیه نیز، به مفهوم آن نیست كه انسانها همه از ابتدا گناهكار و پست و ملعون و ضعیف‏اند و تنها گروهی كشیش، مظاهر رسمی خداوندند. همچنین نیازی به فدیه پسر خدا نیست بلكه ما به هدایت پیامبران خدا محتاجیم. قدرت خدا با قربانی كردن انسان، تجلّی نمي‏كند بلكه حقّ‏النّاس، فرع بر حقّ‏ا... است و رضای خدا با خدمت به انسان و تامین حقوق مادی و معنوی مردم تامین مي‏شود. اگر در غرب، شرط توجه به خدایان میتولوژی باستان و خدای مسیحیت قرون وسطی، رو برگرداندن از انسان بوده است در فرهنگ اسلام، انسانها، بندگان خدا، محترم و ذوي‏الحقوق‏اند و اثبات كرامت انسان و حقوق مادی و معنوی او با اثبات خدا و نبوّت، آغاز مي‏شود.

انسانِ اسلام، قدرت تغییر سرنوشت خود و تغییر جامعه و طبیعت را دارد و خداوند این قدرت را به او داده است، او را آزاد و مختار و بنابراین "مسؤول" آفریده و در عین حال با "عقل" (پیامبر درون) و انبیاء الاهی از ابراهیم و نوح تا موسی و عیسی و محمد (ص)، به او آموخته است كه راه حفظ كرامت انسان، نزدیك شدن به خداوند و اجتناب از گناه و ظلم و كفر است و اسلام كه شامل عقائد، اخلاق و عبادات و قوانین فردی و اجتماعی (در حوزه‏های سیاست، حقوق و اقتصاد) است، سراسر برای حفظ و احیاء كرامت و حقوق انسان آمده است.

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo