٢٨٢٦ اگر دشمن بر بلاد مسلمانان و سرحدات آن هجوم نمايد، واجب است بر جميع
مسلمانان دفاع از آن به هر وسيلهاى که امکان داشته باشد، از بذل جان و مال. و در اين امر
احتياج به اذن حاکم شرع نيست.
٢٨٢٧ اگر مسلمانان بترسند که اجانب نقشه استيلا بر بلاد مسلمين را
کشيدهاند، چه بدون
واسطه يا به واسطه عمال خود از خارج يا داخل، واجب است دفاع از ممالک اسلامى کنند، به
هر وسيلهاى که امکان داشته باشد.
٢٨٢٨ اگر در داخل ممالک اسلامى نقشههايى از طرف اجانب
کشيده شده باشدکه خوف آن
باشد که تسلط بر ممالک اسلامى پيدا کنند، واجب است بر مسلمانان که با هر وسيلهاى که
ممکن است، نقشه آنها را به هم بزنند، و جلوگيرى از توسعه نفوذ آنها کنند.
٢٨٢٩ اگر به واسطه توسعه نفوذ سياسى يا اقتصادى و تجارى اجانب، خوف آن باشد
که تسلط
بر بلاد مسلمين پيدا کنند، واجب است بر مسلمانان، دفاع به هر نحو که ممکن است، و قطع
ايادى اجانب. چه عمال داخلى باشند، يا خارجى.
٢٨٣٠ اگر در روابط سياسى بين دولتهاى اسلامى و دول اجانب، خوف آن باشدکه اجانب بر
ممالک اسلامى، تسلط پيدا کنند، اگر چه تسلط سياسى و اقتصادى باشد،لازم است بر
مسلمانان که با اين نحو روابط مخالفت کنند، و دول اسلامى را الزام کنند به قطع اينگونه
روابط.
٢٨٣١ اگر در روابط تجارى با اجانب خوف آن است
که به بازار مسلمين صدمه اقتصادى وارد
شود و موجب اسارت تجارى و اقتصادى شود، واجب است قطع اينگونه روابط، و حرام است
اين نحو تجارت.
٢٨٣٢ اگر عقد رابطه چه سياسى و چه تجارى بين يکى از دول اسلامى و اجانب،مخالف
مصلحت اسلام و مسلمانان باشد، جايز نيست اينگونه رابطه. و اگر دولتى اقدام به آن نمود، بر
ساير دول اسلامى واجب است آن را الزام کنند به قطع رابطه،به هر نحو ممکن است.
٢٨٣٣ موجب بسط نفوذ اجانب شود، چه نفوذ سياسى يا اقتصادى يا نظامى
که مخالف
مصالح اسلام و مسلمانان است، به واسطه اين خيانت، از مقامى که دارد ج هر مقامى باشد ج
منعزل است، اگر فرض شود که احراز آن مقام به حق بوده. و بر مسلمانان لازم است او را
مجازات کنند به هر نحو که ممکن شود.
٢٨٣٤ روابط تجارى و سياسى با بعض دول که آلت دست دول بزرگ جائر هستند از قبيل
دولت اسرائيل، جايز نيست، و بر مسلمانان لازم است که به هر نحو ممکن است با اين نحو
روابط مخالفت کنند. و بازرگانانى که با اسرائيل و عمال اسرائيل روابط تجارى دارند، خائن به
اسلام و مسلمانان و کمک کار به هدم احکام هستند، و بر مسلمانان لازم است با اين خيانت
کاران، چه دولت ها و چه تجار قطع رابطه کنند،و آنها را ملزم کنند به توبه و ترک روابط با
اين نحو دولتها.
٢٨٣٥ قوانين و مصوباتى که از مجالس قانونگذارى دولتهاى جائر به امر عمال اجانب -
خذلهم الله تعالى - بر خلاف صريح قرآن کريم و سنت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و
سلم مىگذرد و گذشته است، از نظر اسلام لغو و از نظر قانون بىارزش است، و لازم است
مسلمانها از امر کننده و راى دهنده به هر طور ممکن است اعراض کنند، و با آنها معاشرت و
معامله نکنند. و آنان مجرمند و عمل کننده به راى آنها معصيت کار و فاسق است.
٢٨٣٦ قانونى که اخيرا به اسم قانون خانواده به امر عمال اجانب براى هدم احکام اسلام و بر
هم زدن کانون خانواده مسلمانان، از مجلسين غير قانونى و شرعى رژيم سابق گذشته است،
بر خلاف احکام اسلام، و امر کننده و راى دهندگان از نظر شرع و قانون مجرم هستند. و
زنهايى که به استناد آن قانون به امر محکمه طلاق داده مىشوند، طلاق آنها باطل، و زنهاى
شوهردارى هستند که اگر شوهر کنند، زناکارند. و کسى که دانسته آنها را بگيرد، زنا کار است،
و مستحق حد شرعى، و اولادهاى آنها اولاد غير شرعى، و ارث نمىبرند. و ساير احکام اولاد
زنا بر آنها جارى است، چه محکمه مستقيما طلاق بدهد يا امر دهد طلاق دهند، و شوهر را
الزام کنند به طلاق.
٢٨٣٧ بر علماى اعلام - ايدهم الله تعالى - لازم است در مقابل اين نحو قوانين بىارزش از
نظر اسلام و قانون، اعتراض شديد کنند، نه استرحام از مجرمين اصلى و دولتخواهى براى
آنها که مامور اجراى اوامر مخالفين اسلام مىباشند. زيرا اين نحو تقاضاها و دولتخواهى ها
و توجه جرم را به مامورين جزء و دست دوم دادن، موجب تطهير مجرم اصلى و جرات او بر
هدم احکام الهيه است. و بر کافه مسلمانان لازم است در مقابل اين قوانين که دين و دنيا و
خاندان آنها را تهديد مىکند، و دخترهاى بيچاره آنها را به سربازخانه مىکشد، و زحمت
انبياى عظام و اولياى گرام صلى الله عليهم اجمعين را تضييع مىنمايد، مقاومت کنند، و
اظهار تنفر نمايند، و به اين قوانين مخالف اسلام عمل نکنند. و به هر وسيلهاى که ممکن
است هم اکنون دفاع از احکام اسلام کنند تا خداى نخواسته به آتيه سياه و وحشتناکى که
عمال استعمار -خذلهم الله تعالى - در نطر دارند براى اسلام و مسلمانان، مبتلا نشوند.
بعضى از مسائل که در اين زمان مورد حاجت است
سفته
٢٨٣٨ سفته دو قسم است:
اول: سفته حقيقى که شخص بدهکار در مقابل بدهى خود،سفته بدهد.
دوم: سفته دوستانه که شخص به ديگرى مىدهد، بدون آن که در مقابلش بدهکارى داشته
باشد.
٢٨٣٩ سفته حقيقى را اگر کسى از بدهکار بگيرد
که با ديگرى معامله کند به مبلغى کمتر،
حرام و باطل است.
٢٨٤٠ سفته پول نيست، و معامله به خود آن واقع نمىشود. بلکه پول، اسکناس است و معامله
به آن واقع مىشود. و سفته، برات و قبض است. و چكهاى تضمينى که در ايران متداول است،
مثل اسکناس پول است، و خريد و فروش نقدى و بدون مدت آن به زياد و کم مانع ندارد.
٢٨٤١ کسى که سفته در دست او است، اگر از طرف، پول قرض
کند و سفته بدهد کهدر موعد،
بيشتر از آنچه قرض نموده بگيرد، ربا و حرام است، ولى اصل قرض صحيح است.
٢٨٤٢ سفته دوستانه را که شخص مىدهد به ديگرى
که نزد ثالثى تنزيل کند و شخص ثالث،
در موعد مقرر حق رجوع داشته باشد به صاحب سفته که شخص اول است، به چند وجه
مىتوان تصحيح نمود:
اول: آنکه اين امر برگشت کند به اينکه شخص اول، وکيل نموده شخص دوم را که در ذمه او
معامله کند با شخص سوم، و بفروشد به عهده او مقدارى اسکناس را که همان مقدار سفته
است به معادل همان مقدار، و وکيل باشد شخص دوم پولى را که گرفته است به قرض بردارد.
و شخص اول که قرض دهنده است در موعدى که قرار مىدهند، براى مطالبه قرض به
شخص دوم رجوع کند. بنابر اينپس از معامله، صاحب اول سفته که بدهکار نبود واقعا،
بدهکار مىشود به شخص سوم.و پس از قرض نمودن شخص دوم، مقدارى را که گرفته است
از شخص سوم، به صاحب اول سفته بدهکار مىشود. بنابر اين پس از معامله، شخص ثالث در
موعد مقرر مىتواند به شخص اول رجوع کند و طلب خود را بگيرد. و شخص اول پس از
قرض مىتواند رجوع کند به شخص دوم در موعد مقرر، و طلب خود را بگيرد. و اگر متعارف
در اين سفتهها آن است که اگر شخص اول، طلب را نداد، شخص ثالث به شخص ثانى مىتواند
رجوع کند، با توجه به اين امر، شرط ضمنى است و مىتواند رجوع کند.
وجه دوم: آنکه دادن سفته دوستانه را به شخص دوم که با شخص ثالث معامله کند و شخص
سوم هم حق داشته باشد رجوع کند به دومى، موجب دو امر است: يکى: آنکه به واسطه دادن
سفته، گيرنده صاحب اعتبار مىشود نزد سومى. از اين جهت با خود او معامله مىکند، و
شخص دوم بدهکار مىشود به شخص سوم. دوم: آنکه به واسطه معهود بودن در نزد اين
اشخاص، شخص اول ملتزم مىباشد که مقدار معلوم را اگر شخص دوم ندهد، او بدهد. بنابر
اين پس از معامله، شخص ثالث در موعد مىتواند رجوع کند به شخص دوم. و اگر او نداد،
رجوع کند به شخص اول. و شخص اول اگر پرداخت، رجوع کند به شخص دوم. و چون اين
امور معهود است، قراردادهاى ضمنى است و مانع ندارد.و بعض وجوه ديگر نيز براى صحت
هست.
٢٨٤٣ چون متعارف است در معاملات بانکى و تجارى
که هر کس امضاى او در سفته باشد،
حق رجوع به او هست، اگر سفته دهنده بدهکارى خود را ندهد، بنابر اين قرارداد ضمنى بر
اين امر است در ضمن معامله، و لازم است مراعات آن. ليکن اگر طرف معامله اطلاع بر اين
معهوديت نداشته باشد، نمىشود به او رجوع کرد.
٢٨٤٤ اگر براى تاخير بدهکارى، طلبکار چه بانکها يا غير آنها چيزى از بدهکار بگيرد حرام
است، اگر چه بدهکار راضى به آن شود.
٢٨٤٥ در مثل اسکناس و دينار کاغذى و ساير پولهاى
کاغذى مثل دلار و ليره ترکى، رباى
غير قرضى تحقق پيدا نمىکند، و جايز است معاوضه نقدى بعض آنها را با بعض به زياده و
کم.
و در معاوضه نسيه بعض آنها را با بعض به زياده و کم، در صورتى بىاشکال است که زياده و
کم
به حساب مدت نسيه نباشد. و اما رباى قرضى در تمام آنها تحقق پيدا مىکند، و جايز نيست
قرض دادن ده دينار به دوازده دينار.
سرقفلى
٢٨٤٦ کسانى که خانه يا دکان يا غير آنها را از صاحبانش اجاره مىکنند،مدت اجاره
که به سر
رسيد، حرام است بدون اذن صاحب محل در آن جا اقامت کنند، و بايد محل را فورا با عدم
رضايت صاحبش تخليه کنند. و اگر نکنند، غاصب و ضامن محل، و ضامن مثل مال الاجاره آن
هستند. و براى آنها به هيچ وجه حقى شرعا نيست، چه مدت اجاره آنها کوتاه باشد يا طولانى،
و چه بودن آنها در مدت اجاره موجب زيادى ارزش محل شده باشد يا نه، و چه بيرون رفتن از
محل، موجب نقص در تجارتشان باشديا نه.
٢٨٤٧ اگر کسى از مستاجر سابق که مدت اجارهاش گذشته است، آن محل را اجاره
کند،
اجارهاش صحيح نيست، مگر به اجازه صاحب محل، و توقفش در محل حرام و غصب است. و
اگر به محل خسارت وارد شود يا تلف شود، موجب ضمان است براى اين شخص.و مادامى که
توقف نموده است، بايد مثل مال الاجاره را به صاحب محل بپردازد.
٢٨٤٨ اگر شخص غاصب که مستاجر سابق است، چيزى به عنوان سرقفلى از شخصى
که
محل را به او اجاره داده است بگيرد، حرام است. و اگر آنچه را که گرفته است تلف کند يا به
حادثهاى تلف شود، ضامن دهنده است.
٢٨٤٩ اگر محلى را اجاره کند در مدتى، و حق داشته باشد
که به غير اجاره دهد در بين مدت،
و اجاره محل ترقى کند، مىتواند آن محل را اجاره دهد به همان مقدار که اجاره کرده است، و
مقدارى هم به عنوان سرقفلى از آن شخص بگيرد که به او اجاره دهد. مثلا اگر دکانى را اجاره
نموده ده سال به ماهى ده تومان، و پس از مدتى اجاره محل افزايش پيدا کرد به ماهى صد
تومان، در صورتى که حق اجاره داشته باشد،مىتواند آن جا را در مابقى مدت اجاره دهد به
ماهى ده تومان، و يک هزار تومان مثلا به رضايت طرفين از آن شخص بگيرد که محل را به او
اجاره دهد.
٢٨٥٠ اگر محلى را اجاره کند از صاحبش، و شرط
کند بر او که مدت بيستسال
مثلا قيمت اجاره را بالا نبرد، و شرط کند که اگر محل مذکور را به غير تحويل
داد،صاحب محل با شخص ثالث نيز همين نحو عمل کند، و اگر ثالث به ديگرى تحويل داد،نيز
همين نحو عمل کند و اجاره را بالا نبرد، جايز است از براى مستاجر که محل را به
ديگرى تحويل دهد و مقدارى سرقفلى از او بگيرد که محل را به او تحويل دهد، و سرقفلى
به اين نحو حلال است. و دومى به سومى، و سومى به چهارمى نيز، مىتواند به حسب قرار
تحويل دهد، و از او به اين عنوان سرقفلى بگيرد.
٢٨٥١ اگر مستاجر بر موجر شرط کند در ضمن عقد اجاره،
که مال الاجاره را
تا مدتى زياد نکند و حق اخراج او را از محل نداشته باشد، و حق داشته باشد به مقدارى
که اجاره نموده در سالهاى بعد از او اجاره نمايد، و بر موجر لازم باشد که اجاره به
او بدهد، مىتواند مبلغى از او بگيرد يا از غير او، براى اسقاط حق خود يا براى
تخليه محل، و اينگونه سرقفلى حلال است.
٢٨٥٢ مالک مىتواند هر مقدارى بخواهد به عنوان سرقفلى از شخص بگيرد
که
محل را به او اجاره دهد. و اگر مستاجر حق اجاره به غير داشته باشد، مىتواند از او
مقدارى بگيرد که اجاره به او بدهد، و اين نحو سرقفلى مانع ندارد.
معاملات بانکى
٢٨٥٣ آنچه اشخاص از بانکها مىگيرند به عنوان معامله قرض يا غير
قرض،در صورتى که معامله به وجه شرعى انجام بگيرد، حلال است و مانع ندارد، اگر چه
بداند در بانکها پولهاى حرامى است و احتمال بدهد پولى را که گرفته از حرام است.ولى
اگر بداند پولى را که گرفته استحرام است، يا بعض از آن حرام است، تصرف در آن جايز
نيست، و بايد با اذن فقيه معامله مجهول المالک با آن بکند، اگر مالک آن را نتواند
پيدا کند. و در اين مساله فرقى ميان بانکهاى خارجى و داخلى، و دولتى و غير دولتى
نيست.
٢٨٥٤ سپردههاى در بانک اگر به عنوان قرض باشد و نفعى در آن قرار
نشود،اشکال ندارد، و جايز است از براى بانکها که در آن تصرف کنند. و اگر نفع،
قرارداد شود، قرارداد نفع حرام و باطل است. ولى اصل قرض صحيح است، و بانکها مىتوانند
در آنچه مىگيرند تصرف کنند.
٢٨٥٥ فرقى نيست در قرار نفع که موجب رباست، بين آن
که صريحا قرارداد
شود،يا بناى طرفين در حال قرض به گرفتن نفع باشد. پس اگر قانون بانک آن باشد که به
قرضهايى که مىگيرد سود بدهد، و قرض مبنى بر اين قانون باشد، حرام است.
٢٨٥٦ اگر در موردى قرض، بدون قرار نفع باشد نه به طور صراحت و نه به
غير آن، قرض صحيح است. و اگر چيزى بدون قرار، به قرض دهنده بدهند، حلال است.
٢٨٥٧ سپردههاى در بانک که به عنوان وديعه و امانت است، اگر مالک اذن
ندهد که بانک در آنها تصرف کند، جايز نيست تصرف. و اگر تصرف کند، ضامن است. واگر
اذن بدهد يا راضى باشد، جايز است. و اگر بانک چيزى بدهد يا بگيرد به رضايت، حلال
است، مگر رضاى به تصرف برگردد حقيقتا به قرض، يعنى تملک به ضمان.در اين صورت اگر
چيزى با قرار بدهد، حرام است. و وديعه بانکى ظاهرا از اين قبيل است، اگر چه به اسم
وديعه باشد.
٢٨٥٨ جايزههايى که بانکها يا غير آنها براى تشويق قرض دهنده مىدهند،
يا مؤسسات ديگر براى تشويق خريدار و مشترى مىدهند با قرعهکشى، حلال است. و
چيزهايى که فروشندهها در جوف جنسهاى خود مىگذارند براى جلب مشترى و زياد شدن
خريدار،مثل سکه طلا در قوطى روغن، حلال است و اشکال ندارد.
٢٨٥٩ حوالههاى بانکى يا تجارى که به آنها صرف برات گفته مىشود، مانع
ندارد. پس اگر بانک يا تاجر پولى از کسى در محلى بگيرد و حواله بدهد که از بانک يا
طرفش در محل ديگرى اين شخص آن پول را بگيرد و در مقابل اين حواله از دهنده چيزى
بگيرد، مانع ندارد و حلال است. مثلا اگر هزار تومان در تهران به بانک بدهد و بانک
حواله بدهد که شعبه اصفهان هزار تومان را به اين شخص بپردازد و در مقابل اين حواله،
بانک تهران ده تومان بگيرد، اشکال ندارد. و اگر هزار تومان بگيرد و حواله بدهد نهصد
و پنجاه تومان از محل ديگر بگيرد، اشکال ندارد، چه آن پول را که بانک مىگيرد به
عنوان قرض بگيرد يا عنوان ديگر. و در فرض مذکور اگرزيادى را به عنوان حق العمل
بگيرد، اشکال ندارد.
٢٨٦٠ اگر بانک يا مؤسسه ديگر پولى به شخص بدهد و حواله
کند که اين شخص
پول را در محل ديگر به شعبه بانک يا طرف خود بپردازد، پس اگر مقدارى به عنوان حق
زحمت بگيرد، اشکال ندارد. و همين طور اگر به عنوان فروش اسکناس به زيادتر باشد،
مانع ندارد. و اگر قرض بدهد و قرار نفع بگذارد، حرام است، اگر چه قرار نفع، صريح
نباشد و قرض مبنى بر آن باشد، ولى اصل قرض صحيح است.
٢٨٦١ بانکهاى رهنى و غير آنها اگر قرض بدهند با قرار نفع، و چيزى را
رهن بگيرند که در سر موعد اگر بدهکار بدهى خود را نپرداخت بفروشند، و مال خود را
بردارند، اين قرض با قرار نفع حرام است و قرار نفع باطل است، ولى اصل قرض و رهن و
وکالت در فروش صحيح است، و جايز است براى بانک آن را بفروشد. و اگرکسى آن را بخرد،
مالک مىشود. و اگر قرار نفع نباشد و حق الزحمه بگيرد، و در مقابل قرض رهن بگيرد،
مانع ندارد، و با مقررات شرعيه فروش رهن و خريد آن مانع ندارد.
بيمه
٢٨٦٢ بيمه قرار و عقدى است بين بيمه کننده و مؤسسه يا شرکتيا شخص
که
بيمه را مىپذيرد. و اين عقد مثل ساير عقدها محتاج به ايجاب و قبول است. و شرايطى
که در موجب و قابل و عقد در ساير عقود، معتبر است در اين عقد نيز معتبر است، و مىتوان
اين عقد را با هر لغتى و زبانى اجرا کرد.
٢٨٦٣ در بيمه علاوه بر شرايطى که در ساير عقود است از قبيل بلوغ و
عقل و اختيار و غير آنها، چند شرط معتبر است: ١- تعيين مورد بيمه که فلان شخص است،
يا فلان مغازه است، يا فلان کشتى يا اتومبيل يا هواپيما است. ٢- تعيين دو طرف عقد
که اشخاص هستند، يا مؤسسات، يا شرکتها يا دولت. ٣- تعيين مبلغى که بايد بپردازند.
٤- تعيين اقساطى که بايد آن را بپردازند، و تعيين زمان اقساط. ٥- تعيين زمان بيمه
که از اول فلان ماه يا سال تا چند ماه يا چند سال. ٦- تعيين خطرهايى که موجب خسارت
مىشود، مثل حريق يا غرق يا سرقتيا وفات يا مرض. و مىتوان کليه آفاتى را که موجب
خسارت مىشود، قرار دهند.
٢٨٦٤ لازم نيست در قرار بيمه ميزان خسارت تعيين شود. پس اگر قرار
بگذارندکه هر مقدار خسارت وارد شد جبران کنند، صحيح است.
٢٨٦٥ صورت عقد بيمه چند نحو است: يکى آن که بيمه
کننده بگويد "به عهده
من فلان مقدار که در فلان زمان ماهى فلان مقدار بدهم، در مقابل آن که خسارتى که به
مغازه من مثلا از ناحيه حريق يا دزدى وارد شد جبران نمايى"، و طرف قبول کند، يا طرف
بگويد "بر عهده من خسارتى که به مؤسسه شما وارد مىشود از ناحيه حريق يا دزدى مثلا
در مقابل آن که فلان مقدار بدهى". و بايد تمام قيودى که در مساله سابق ذکر شد،معلوم
شود و قرارداد شود.
٢٨٦٦ ظاهرا تمام اقسام بيمه صحيح باشد، با به
کار بردن شرايطى که ذکر
شد. چه بيمه عمر باشد، يا بيمه کالاهاى تجارتى، يا عمارات يا کشتيها و هواپيماها، و
يا بيمه کارمندان دولتيا مؤسسات، يا بيمه اهل يک قريه يا شهر. و بيمه عقد مستقلى
است و مىتوان به عنوان بعض عقود ديگر از قبيل صلح، آن را اجرا کرد.
بخت آزمايى
٢٨٦٧ بليطهاى بختآزمايى که متعارف شده است مىفروشند به مبلغ معينى،
پس از آن با قرعهکشى به اشخاصى که قرعه به نام آنها بيرون بيايد مبلغ معينى مىدهند،
خريد و فروش آنها جايز نيست و باطل است. و پولى را که در مقابل بليط مىگيرند، حرام
است، و گيرنده ضامن است. و مبلغى را که از قرعهکشى به دست مىآيد، حرام است، و شخص
گيرنده ضامن صاحبان واقعى آن مبلغ است.
٢٨٦٨ فرقى نيست در حرام بودن پول بليط بين آن
که بليط را بخرند، يا
بليط را بگيرند و پولى بدهند به اميد آن که قرعه به اسم آنها بيرون بيايد. در هر دو
صورت پول بليط حرام، و پولى که به قرعه دست مىآيد، حرام و موجب ضمان است.
٢٨٦٩ اخيرا اسم بليط بخت آزمايى را عوض کردهاند و به اسم اعانه ملى
بليط را مىدهند، ولى عمل، همان عمل است. و چون بليط بخت آزمايى مورد اشکال بوده
است، و جمعى از خريد آن خوددارى مىنمودند، سودجويان اسم را براى اغفال اين دسته
عوض نموده، ليکن در عمل فرقى ندارد. و در اين صورت با تغيير اسم حلال نمىشود، و
پول بليط و پول قرعه حرام، و موجب ضمان است.
٢٨٧٠ اگر فرضا يک شرکتيا مؤسسه پيدا شود و براى اعانت به مؤسسات
خيريه از قبيل بيمارستان يا مدارس اسلامى بليطهايى منتشر کند، و مردم هم براى اعانت
اين مؤسسات مبلغى بدهند، و آن شرکت از مال خودش يا وجوهى که از انتشار بليط به دست
مىآيد، با اجازه تمام پول دهندگان، مبلغى به اشخاصى که قرعه به نام آنها بيرون مىآيد
بدهد، مانع ندارد. ليکن اين مجرد فرض است و بليطهايى که اکنون فروخته مىشود، و
قرعه کشى هايى که اکنون عمل مىشود، به اين نحو نيست، و پول بليط و قرعه حرام است.
٢٨٧١ پول بليطهايى که به دستشرکتها مىآيد، و پول قرعهکشىها
که به
دست اشخاص مىآيد، مجهول المالک است. و اگر مىتوانند صاحبان آنها را پيدا
کنند،بايد به صاحبانش رد کنند. و اگر نمىشود، بايد از طرف صاحبان آنها صدقه
بدهند.و احتياط لازم آن است که از مجتهد جامع الشرايط اجازه بگيرند و صدقه بدهند.
٢٨٧٢ اگر آن کسى که پول به دستش مىآيد فقير باشد، نمىتواند خودش به
عنوان صدقه، از صاحبش بردارد. بلکه بايد به فقير بدهد بنابر احتياط لازم، بلکه خالى
از قوت نيست.
٢٨٧٣ اگر مال زيادى به دست آورد از قرعه کشى، و با فقيرى قرار گذارد
که بهاو صدقه بدهد و فقير مقدارى بردارد و باقى را به او رد کند، بخواهد با اين
حيله حلال کند، جايز نيست و حلال نمىشود. ليکن اگر بدون شرط و قيد به فقير داد، و
فقير مقدارى که مناسب حالش هست به او رد کند، با رضايت اشکال ندارد.
تلقيح
٢٨٧٤ وارد نمودن منى مرد را در رحم زوجه او با آلاتى مثل آب دزدک،
اشکال ندارد، ليکن بايد از مقدمات حرام احتراز نمايند. پس اگر مرد با رضايت زن، اين
عمل را خودش انجام دهد، و منى خود را به وجه حلالى به دست بياورد، مانع ندارد.
٢٨٧٥ اگر منى مرد را در رحم زنش وارد نمودند، چه به وجه حلال يا حرام،
و ازآن، بچه توليد شد، اشکالى نيست که بچه مال مرد و زن است، و همه احکام فرزند را
دارد.
٢٨٧٦ جايز نيست داخل نمودن منى اجنبى را در رحم زن اجنبيه، چه با
اجازه زن باشد يا نه، و چه شوهر داشته باشد يا نه، و چه با اجازه شوهر باشد يا
نباشد.
٢٨٧٧ اگر منى مردى را داخل رحم زن اجنبيه نمودند و معلوم شد بچه از آن
منى است، پس اگر اين عمل به طور شبهه بوده، مثل آنکه گمان مىکرد زن خودش هست،و زن
نيز گمان مىکرد منى شوهر هست، و بعد از عمل معلوم شد از شوهر نيست، اشکالى نيست که
بچه شرعا از اين مرد و زن است، و تمام احکام فرزندى را دارد. و ليکن اگر از روى علم
و عمد باشد محل اشکال است، و بايد احتياط در جميع مسائل مراعات شود. ليکن اشکالى
نيست که اگر اين بچه دختر باشد، پدر نمىتواند اورا به زنى بگيرد، و اگر پسر باشد
نمىتواند مادرش را بگيرد، و نمىتواند دختر به محارمش اگر به عقد صحيح بود شوهر
کند، و پسر محارمش را بگيرد. ليکن بايد در تمام
تشريح پيوند
٢٨٧٨ مرده مسلمان را تشريح نمىتوان نمود، و اگر تشريح
کنند حرام است.
و براى قطع سر او و قطع ساير اعضاى او ديه است، که در کتاب "تحرير الوسيله" ذکر
نمودهام. ولى تشريح مرده غير مسلمان جايز است و ديه ندارد، چه اهل ذمه باشد يا
نباشد.
٢٨٧٩ اگر ممکن باشد تشريح غير مسلمان، جايز نيست تشريح مسلمان براى
ياد گرفتن مطالب طبى، اگر چه متوقف باشد حفظ جان مسلمانى يا عدهاى از مسلمانان بر
تشريح. و اگر با امکان تشريح غير مسلمان، تشريح مسلمان کنند، معصيت کار، و برآنها
ديه است.
٢٨٨٠ اگر توقف داشته باشد حفظ جان مسلمانى يا عدهاى از مسلمانان بر
تشريح، و امکان نداشته باشد تشريح غير مسلمان، جايز است تشريح مسلمان. و اما براى
ياد گرفتن، بدون آنکه زندگى مسلمانى موقوف بر آن باشد، جايز نيست و موجب ديه است.
٢٨٨١ در موردى که حفظ جان مسلمانان موقوف بر تشريح مسلمان است، بعيد
نيست ديه نداشته باشد. اگر چه احتياط در ديه است.
٢٨٨٢ اگر حفظ جان مسلمانى موقوف باشد بر پيوند عضوى از اعضاى ميت
مسلمانى، جايز است قطع آن عضو، و پيوند آن، و بعيد نيست ديه داشته باشد. و آيا ديه
بر قطع کننده استيا بر مريض، محل اشکال است، ليکن مىتواند طبيب با مريض قرار دهد
که او ديه را بدهد. و اگر حفظ عضوى از مسلمان موقوف باشد بر قطع عضو ميت، در اين
صورت بعيد نيست جايز نباشد و اگر قطع کند ديه دارد. ليکن اگر ميت در حال زندگى
اجازه داد، ظاهرا ديه ندارد، ليکن جواز شرعى آن، محل اشکال است. و اگر خود او اجازه
نداد، اولياى او بعد از مرگش نمىتوانند اجازه بدهند و ديه از قطع کننده ساقط
نمىشود، و معصيت کار است.
٢٨٨٣ قطع عضو ميت غير مسلمان براى پيوند، حرام نيست و ديه ندارد. ليکن
اگر پيوند کرد، اشکال واقع مىشود در نجاست آن و ميته بودن آن براى نماز، اگر ميته
انسانى در نماز اشکال داشته باشد. بنابر اين اشکال در ميته مسلمان نيز هست.و اشکال
نجاست اگر قبل از غسل قطع نمايند نيز هست، ليکن مىتوان گفت که اگر عضو ميت پس از
پيوند، حيات پيدا کند، از عضويت ميت مىافتد و به عضويت زنده در مىآيد و نجس و
ميته نيست. بلکه اگر عضو حيوان نجس العين نيز پيوند شود، و زنده به زندگى انسان
شود، از عضويتحيوان خارج و به عضويت انسان در مىآيد.
٢٨٨٤ اگر قطع عضو را بعد از مردن جايز دانستيم، بعيد نيست
که در حال
حيات، فروش آن جايز باشد، و انسان بتواند اعضاى خودش را بفروشد براى پيوند، در
مواردى که قطع جايز است. بلکه جواز فروش تمام جسم را براى تشريح در موردى که جايز
است، خيلى بعيد نيست، اگر چه بىاشکال نيست. ليکن گرفتن مبلغى براى اجازه دادن در
مورد جواز مانع ندارد.
٢٨٨٥ انتفاع بردن به خون در غير خوردن، و فروختن آن براى انتفاع
حلال،جايز است. پس آنچه اکنون متعارف است که خون را مىفروشند براى استفاده مريضها
و مجروحين مانع ندارد. و بهتر آن است که مصالحه کنند، يا آنکه پول را در مقابل حق
اختصاص يا در ازاى اجازه خون گرفتن بگيرند، که خالى از اشکال و احوط است.بلکه اين
احتياط حتى الامکان ترک نشود. ليکن اگر گرفتن خون، براى صاحب آن ضرر داشته باشد،
اشکال دارد، خصوصا اگر ضرر فاحش و زياد باشد.
٢٨٨٦ جايز استخون بدن انسانى را به بدن ديگرى منتقل
کنند و وزن آن را
با مقياسهايى که دارند تعيين کنند، و ثمن آن را بگيرند. و با جهالت به وزن، جايز
است به طور مصالحه انتقال دهند. و احوط آن است که پول را در مقابل اجازه نقل
بگيرند، و اين احتياط چنانچه ذشتحتى الامکان ترک نشود.
خاتمه
٢٨٨٧ گوسفند يا حيوانات ديگر را اگر ذبح کنند با
کارخانهها و
مکينههايى که اخيرا در بعض بلاد متعارف شده است، حرام و نجس و مردار است، و فروش و
خريد آنها جايز نيست، و فروشنده ضامن پول خريدار است. چه کليد برق را مسلمان بزند و
تسميه بگويد و رو به قبله باشد و از حلقوم ببرد يا نه، چه برسد به آن که اين امور
نيز مراعات نشود. ولى گوشتهايى که در بازار مسلمانان فروش مىرود و احتمال داده
مىشود که به طور شرعى ذبح شده باشد، حلال و خريد و فروش آن جايز است.
٢٨٨٨ گوشتها يا مرغهاى سر بريدهاى که از بلاد
کفر مىآورند، محکوم به
نجاست و حرمت و مردار بودن است، مگر آنکه ثابتشود ذبح شرعى آنها.
٢٨٨٩ راديو و تلويزيون داراى منافع حلال عقلايى و منافع حرام است از
نظر اسلام.و جايز است انتفاع بردن از آنها به نحو حلال، از قبيل اخبار و مواعظ از
راديو و نشان دادن چيزهاى حلال براى تعليم و تربيت صحيح، يا نشان دادن کالاها و
عجايب خلقت از بر و بحر از تلويزيون. و اما چيزهاى حرام از قبيل پخش غنا و موسيقى
مطرب، و اشاعه منکرات از قبيل پخش قوانين خلاف اسلام و مدح خائن و ظالم، و ترويج
باطل، و ارائه چيزهايى که اخلاق جامعه را فاسد و عقايد آنها را متزلزل مىکند، حرام
و معصيت است.
٢٨٩٠ در جايى که استعمال اين آلات در وجه حرام شايع و رايج است، به
طورى که استعمال حلال آن تقريبا غير مقصود باشد، اجازه نمىدهم فروش و خريد آنها
را، مگر براى اشخاصى که هيچ استعمال غير مشروع با آنها نکنند، و نگذارند ديگرى هم
استعمال غير مشروع کند.
٢٨٩١ اگر کسى بخواهد پولى قرض کند و ربا بدهد، يا قرض بدهد و ربا
بگيرد، وبه يکى از راههايى که در بعض رسالههاى عمليه ذکر شده بخواهد از ربا فرار
کند،جايز نيست، و زيادهاى که مىگيرد بر او حلال نمىشود. پس رباى قرضى به وجهى از
وجوه حلال نيست.
٢٨٩٢ قرضى که در آن قرار رباست صحيح است، ليکن شرط و قرار باطل
مىباشد. و شرط زياده علاوه بر بطلانش، نيز حرام است.
٢٨٩٣ کسانى که مىخواهند از بانکها يا غير آنها قرض بگيرند، و دهنده
بدون ربا قرض نمىدهد، جايز است اصل قرض را قبول کنند، و شرط را در واقع و به طور
جد قبول نکنند. و در اين صورت اگر اظهار قبول کنند بدون جد و قصد حقيقى، اين قرار
صورى حرام نيست. بنابر اين اصل قرض صحيح است و شرط باطل، و مرتکب حرام هم نشدهاند.
٢٨٩٤ اگر پولى به بانک يا غير آن بدهند و بانک به آنها ربا بدهد، جايز
نيست بگيرند، اگر چه قرار هم نگذاشته باشند. ولى اگر قرض گيرنده مجانا چيزى بدهد
حرام نيست، و جايز است گرفتن آن.
٢٨٩٥ در بيع مثل به مثل اگر قيمتها با هم اختلاف داشته باشد و بخواهند
از بيع مثل به مثل فرار کنند ج نه از زيادى ج جايز استحيله، مثلا اگر يک کيلو گندم
خوب به دو کيلو گندم بد ارزش دارد، و مىخواهند يک کيلو خوب بدهند و دو کيلو بد
بگيرند، در اين مورد اگر چيزى ضميمه کنند که از بيع مثل به مثل فرار کنند،جايز است.
٢٨٩٦ اگر بخواهند مثل به مثل را مبادله کنند و ربا بگيرند با حيله،
جايز نيست. مثلا يک خروار گندم را که ارزش آن نصف دو خروار است، اگر بخواهند مبادله
کنند که يک خروار بدهند و بعد از شش ماه دو خروار بگيرند، زيادى رباست و با ضم چيزى
صحيح نمىشود. و علاوه بر آنکه معامله حرام است، باطل هم مىباشد. و مثل باب قرض
نيست که قرض صحيح باشد و شرط باطل، بلکه اصل معامله باطل است.
٢٨٩٧ از مساله قبل ظاهر شد که حيله در موردى است
که بخواهند از معامله
مثل به مثل فرار کنند، بدون آنکه زياده قيمت و ربا در کار باشد. و اما موردى که
مىخواهند ربا بگيرند، حيله جايز نيست. و اگر در بعض رساله هاى عمليه اين جانب چيزى
بر خلاف آن ذکر شده است صحيح نيست.